فرخی سیستانی
ابو الحسن علی بن جولوغ فرخی سیستانی از شاعران پارسی گوی اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری و یکی از بهترین شاعران قصیده سرای فارسی و از جمله سرآمدان سخن در تمام ادوار ادب فارسی است.
زندگی و روزگار فرخی سیستانی
پدر فرخی سیستانی از خدمتگزاران خلف بن احمد آخرین پادشاه صفاری سیستان بود که بساط حکومتش در سال ۳۹۳ هجری به دست محمود غزنوی برچیده شد
فرخی که جوانی را با آموختن فنون ادب و شاعری گذارنده، صدایی زیبا داشت و چنگ و بربط می نواخت، مدتی را به خدمت یکی از دهقانان توانگر سیستان در مقابل دویست من غله و صد درم سیم درآمد و سالی را چنین گذرانید
پس از آنکه زنی از کنیزان درگاه خَلف گرفت و خرجش بیشتر شد، سراغ درباری دیگر را گرفت که خریدار هنر و شعر او باشد
فرخی سیستانی بی هیچ سرمایه ایی، يك روز بهمراه کاروانی که راه ماوراء النهر در پیش داشت از شهر و دیار خویش دل برداشت و راه چغانیان پیش گرفت.
با کاروان حله برفتم ز سیستان
با حله یی بریشم ترکیب او سخن
با حله تنیده ز دل بافته از جان
با حله یی نگارگر نقش او زبان
فرخی شاعر بود و گذشته از شاعری، هم آواز خوش میخواند و هم ساز خوب می نواخت، با این مایه هنر برای رهایی از تهیدستی ناگواری که او را در آغاز روزهای کد خدایی رنج میداد از شهر خویش بیرون آمد تا جایی پیدا کند.
جایی که هنر و شعر او را کسی خریداری کند و در بخشیدن صله و دادن انعام و جایزه دست و دلش نلرزد، لذا راه چغانیان را در آنسوی جیحون پیش گرفت، که امیر چغانیان Chaghaniyan– امیر ابو المظفراز آل محتاج – در آن زمان بشعر دوستی و هنر پروری نام آور بود
سرانجام به امرای چغانیان روی نهاد و خدمت امیر ابوالمظفر چغانی از مشاهیر امرای آل محتاج را اختیار کرد و برای او قصاید بسیار مشهور و زیبایی ستود که از جمله آن می توان قصیده داغگاه را نام برد
چون پرند نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسارخاک را چون نافِ آهو مشک زاید بیقیاس
بید را چون پرّ طوطی برگ روید بیشماردوش وقت نیمشب بوی بهار آورد باد
حبّذا بادِ شمال و خرّما بوی بهارباد گویی مُشکِ سوده دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتانِ ساده دارد در کنارارغوان لعلِ بدخشی دارد اندر مرسله
نسترن لؤلؤی لالا دارد اندر گوشوارتا برآمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل
پنجههای دست مردم سر فروکرد از چنارباغ بوقلمون لباس و راغ بوقلمون نمای
آب مروارید رنگ و ابر مروارید بارراست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند
باغهای پرنگار از داغگاه شهریارداغگاه شهریار اکنون چنان خرّم بود
بخشی از قصیده داغگاه سروده فرخی سیتانی- به نقل از نظامی عروضی
کاندرو از نیکویی حیران بماند روزگار
مدت حضور فرخی سیستانی در درگاه چغانیان که حدود سال 406 هجری قمری بود، زیاد طول نکشید اما در همان مدت کوتاه کارش بالا گرفت و ثروتی بهم زد.
اما شاعر جوان برای دستیابی به صله و انعام بیشتر راهی دربار محمود غزنوی شد که در آن زمان میعادگاه شاعران و ادیبان و دبیران بود.
سلطان محمود غزنوی که به نام دین و خلیفه حکومت میکرد، اوقات خود را بین رزم و بزم تقسیم کرده بود و دیانت و مسلمانی هم بهانه ای بود برای کنارآمدن با خلیفه عباسی و آنچه در ورای آن وجود داشت لذت و آواز جویی بزم بود
به همین سبب هم شاعران و مطربان را از سراسر ایران را دردربار خود جمع کرده بود و در مجلس شراب خوای می نشست و به دروغ و چاپلوسی آنان گوش فرا میداد.
فرخی سیستانی، عسجدی و عنصری همه شاعرانی بودند که هنرناب و اصیل خود را به امید گرفتن صله و انعام در مدح و چاپلوسی سلطان محمود و جانشینانش خرج میکردند.
اما به هرحال اینان شاعران پارسی گوی ایران زمین بودند و در شرایطی زبان پارسی را در اشعار خود استفاده میکردند که ایران در سیطره خلفای عباسی بود و زبان دیوانی و رسمی کشور عربی بود و تا چندی قبل، بکار بردن زبان پارسی حتی جرم داشت.
غرض آنکه فرخی سیستانی به خدمت سلطان محمود درآمد و تا پایان عمر در دربار غزنویان ماند و محمود و پسرانش محمد و مسعود و برادران محمود نصر بن سبکتکین و امير يوسف بن سبكتكين و وزرای دربار غزنوی و رجال دیگر آن دستگاه را مدح گفت تا به سال ۴۲۹ هجری درگذشت.
شعر فرخی سیستانی
اشعار فرخی سیستانی شامل قصیده، غزل و رباعی است و او یکی از بهترین شاعران قصیده سرای فارسی و شعرش در نهایت سادگی و روانی است، چنانکه نظمش از نثر ساده آن زمان که نمونه اش در کتاب بیهقی و زین الاخبار گردیزی دیده میشود چندان دور نیست.
با این که در صنایع شعری استاد بوده و خود کتابی در این باب نوشته است، ابیاتش بی تصنع و سلیس و گفتارش سهل منع است و قصیده او در میان قصاید دیگران همان مقام را دارد که غزلیات سعدی در میان غزلسرایان
غزلهای فرخی از نظر معانی بدیع عشقی و احساسات و عواطف بی پیرایه شاعر که گاه بی پرده اظهار شده، مشهورست و او در این تغزلها انواع احساساتی را که بر عاشق در احوال مختلف دست می دهد، بیان داشته و در مدح نیز قدرت خلاقه خود را در اوصاف رایع ممدوحان به کار انداخته است.
همه جا از سخن او چیره دستی در وصف آشکار است و در انواع توصیف های او از قبیل اوصاف طبیعت و معاشیق و ممدوحان و اعمال آنها و میدانهای جنگ و نظایر اینها آثار این مهارت دیده می شود.
شوخ طبعی شاعر و گستاخی او در برابر ممدوحان خویش نیز رونقی خاص به اشعارش بخشیده است.
غزلهای فرخی هم در میان غزلهای زمانه او خالی از لطافت نیست دیوانش در حدود نه هزاربیت است
اشعار فرخی سیستانی
گفتم: که بیا وعده دوشینه بیار
ورنه بخروشم از تو اکنون چو هزار
گفتا: دهم ای همه جفا، نک زنهار!
آواز مده که گوش دارد دیوار
قصیده از فرخی سیستانی در معنی عشق
مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور
میان عاشق و معشوق بنگر
نگه کن تا چه باید هر دوانرا
وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر
چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟
چه خواهد عاشق از معشوق دلبر؟
چه دانی دوستی را حدو غایت ؟
مقدر باشد آن یا نامقدر؟
چه باشد علت کردار معشوق؟
بجای عاشقی معشوق پرور
مرا زینگونه فکرتهاست بسیار
اگر دانی سخنهاگو ازین در
مر او را گفتم: ای پرسنده! احسنت
نکو پرسیدی و زیبا ودرخور
بپرسیدی ز حد و غایت عشق
جوابی جزم خواهی و مفسر
می آن گویم که دانم، ور ندانم
مرا از جمله جهال مشمر
که داند عشق را هرگز نهایت
سؤالی مشکل آوردی و منکر
بر من عشق را غایت بجاییست
که کس کردنش نتواند مقرر
چنان باید که نکند هیچ عاشق
حدیث حاسد معشوق باور
بوقت خلوت اندر پیش معشوق
چو کهتر باشد اندر پیش مهتر
مسخر گشته معشوق باشد
وگر چه عالمش باشد مسخر
ز بهر دوستی بالای معشوق
پرستد سایه سرو و صنوبر
ز بهر رنگ و بوی جعد معشوق
نباشد ساعتی بی سنبل تر