شرح قصیده پیری از رودکی پدر شعر فارسی

علاقه مندی
ارسال به...
3 رای
1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
5,00/5
Loading...
رودکی پدر شعر فارسی و قصیده زیبای پیری
hiword.ir 586بازدید , , 26 دی 1402 بدون دیدگاه

به قول استاد فروزانفر رودکی پدر شعر فارسی ست و کسائی مَروَزی شاعرِ هم عصرِ او در همان قرن چهارم هجری رودکی را استاد شاعران جهان مینامید و استاد مجتبی مینوی، رودکی را همپایه چاسرا Chaucer در شعر انگلیسی شمرده است با این تفاوت که اشعار رودکی را امروز عامه فارسی زبانان در می یابند و حال آن که فهم زبان چاسر برای انگلیسی زبانان امروزی دشوار است.

رودکی پدر شعر فارسی

رودکی پدر شعر فارسی و قصیده زیبای پیری
رودکی پدر شعر فارسی و قصیده زیبای پیری

رودکی در قرن چهارم هـ.قمری و در دوره حکومت سامانیان و در سمرقند پای به عرصه گیتی گذاشت و در دربار امیرنصر سامانی جایگاه ویژه ای یافت.

به استناد نوشته ها و اشارات نویسندگان و شاعرانی چون محمد عوفی، فردوسی، دقیقی و ناصرخسرو رودکی نابنا بوده است و در اینکه نابینایی او از بدو تولد بوده و یا در دوران کهنسالی کور شده است، اختلاف نظر وجود دارد

رودکی نخستین شاعر پارسی گو است که دیوان شعر داشته و بر شیوه های سخن و انواع ماننددوبیتی، رباعی، قصیده و تسلط داشته و سروده‌های وی در دایرهٔ ادبیات غنایی و تعلیمی و بهره مندی از موضوعات حماسی، وصف طبیعت، مدح، مضامین خمری و تغزلی، حسب حال و مرثیه بوده است.

بر اساس شواهد موجود رودکی بیش از یک میلیون و شش مثنوی شعر سروده که با همه کوشش های پژوهندگان حدود هزار بیت از اشعارش باقیمانده که بجز چند اثر، غالباً بصورت ابیاتی پراکنده از قطعات گوناگون است و همین ابیات متفرق نیز نشان از اندیشه ورزی و چیرگیش بر شعر و سخن است

بنابر پژوهش های انجام شده کامل ترین مجموعه عروض فارسی نخستین بار در اشعار رودکی ظاهر شده و حداقل 35 وزن مختلف در اشعار منسوب به او یافت می شود.

وقتی در نظر آوریم که مجموعه اوزان مختلف در حدود پانصد غزل حافظ، بیست و سه وزن است آنگاه به موسیقی گسترده و متنوعی که شعر رودکی و شعر فارسی در آغاز بالندگی خود به آن مترنم بوده پی می بریم

شرح قصیده پیری از رودکی

در میان اشعار کامل رودکی قصیده پیری وی دومین شعر طولانی او با 34 بیت است و بنابر نظر استاد فروزانفر بر اساس قرائن مختلف پس از سال 326 هـ. قمری سروده شده یعنی درست در سالهای آخر زندگی رودکی (وفات 329 هـ . ق .) از این رو قصیده پیری از جهات گوناگون در خور تأمل و توجه است

در این قصیده پرتأثیر و غم انگیز که شاعر در پیری و فرتوتی به تعبیر لانگ فلو شاعر آمریکایی، آبشار مرگ را احساس میکند که غرش کنان از بلندیها بر روی او فرو می ریزد، گوشه هایی از زندگانی گذشته وی نیز بصورتی زیبا ترسیم شده. است؛ و کدام پیر سالخورده ای است که از خاطرات تلخ و شیرین خود، خاصه حسرت بر روزهای شاد و پر فروغ پیشین فارغ باشد؟

رودکی در جوانی از حمایت و ادب پروری امیران سامانی و بزرگان دستگاه آنان مانند ابوالفضل بلعمی، امیر ماکان و دیگران برخورداری بوده و در ثروت و کامگاری بسر می برد و دارای خدم و حشم و ثروت فراوان بود.

بعلاوه با امیران و بلند پایگان درگاه نشست و برخاست داشت و براساس حکایت چهار مقاله، می توانست با شعر شورانگیز خویش در وصف جوی مولیان و بخارا نصر بن احمد سامانی را از هرات کفش بر پای ناکرده روانه پایتخت کند.

اما حال و روزگار او مانند همه چیز روزگار، بر این منوال نماند و پیری همراه با همه کاستی ها و ناتوانی ها سررسید و بر اثر گذشت سالها همه آن نعمتها و شاد کامیها از دست رفت و شاعری که شاد زیستن با سیاه چشمان را سفارش می کرد، اینک از فرتوتی و دردمندی و افسردگی سخن میگفت آن هم با چنان حسرتی که از جلوه های جوانی خویش هر دم بگونه ای یاد می کرد.

قصیده پیری با مطلعی زیبا آغاز میشود در وصف نموداری بارز از پیری و با ردیف «بود» که بی درنگ همه معانی و مفاهیم شعر را به گذشته بر می گرداند، یعنی آنچه شاعر هماره در دل و پیش چشم دارد

مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم زده بود و در و مرجان بود 
ستارهٔ سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زآن همه، بسود و بریخت 
چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود

می بینید از یک پدیده حسی و واقعی یعنی از دست دادن دندانها که تجربه ملموس هر فرد سالخورده ای است وی با چه لحن شاعرانه ای سخن گفته است!

مضمون شعر واقعه ای است عادی، زبان شاعر نیز زبان ساده گفتارست و با کلماتی معمول و جمله هایی کوتاه و همراه با تکرارها؛ اما نحوه ادای مقصود هنرمندانه است

پرواز خیال است از دندان به تصویر “چراغ تابان“، “سیم سپید“، دُرّ و مرجان، و سرانجام پروازی بلندتر و دورتر و دست یافتن به تشبیهاتی لطیف و بی نظیر از مظاهر طبیعت “ستاره سحری” و “قطره باران

این تصویرهای زیبا و نوپدید، چیزی نیست جز تکرارِ دریغ و افسوس بر فقدان آن “مرواریدهای درخشان

اندیشه شاعر از فرا رسیدن پیری ناگزیر، محتوم بودن سرنوشت و انتساب آن به آسمان و شومی کیوان را فرایاد می آورد.

برخی از دیگر سخنان وی حاوی معانی فلسفی و دینی است و او را اهل تفکر نشان میدهد:

از «چشم جان و چشم دل» سخن میگوید و دانش را اندر دل چراغ روشن می انگارد، از بازگشت جان به عالم علوی و کالبد تیره به امهات سفلی (خاک) یاد میکند

این مطلب را هم ببینید
حکیم ناصرخسرو قبادیانی بلخی دانای یمگان

از این رو فکر او از این فراتر می رود و به دگرگونی احوال خویش و پایان گرفتن جوانی و فرا رسیدن پیری و ناتوانی چنین حکیمانه می نگرد.

آیا دلنشین تر و ساده تر از این می توان درباره تغییرات حیات و کائنات سخن گفت؟

نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز 
چه بود؟ مَنَت بگویم: قضای یزدان بود
جهان همیشه چنین است، گِرد گَردان است
همیشه تا بوَد، آیین گِرد، گَردان بود
همان که درمان باشد، به جای درد شود
و باز درد، همان کز نخست درمان بود
کهن کند به زمانی همان کجا نو بود
و نو کند به زمانی همان که خُلقان بود
بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود

آیا این شکسته بیابان که روزی باغ خرم بوده است تصویری از چهره خسته و پرچین و شکن سراینده نمی تواند بود که گذشت روزگاران آن را چنین فرسوده و ویران کرده است؟

رودکی برای یادکرد روزهای سرخوشی و شادکامی، چه مخاطبی بهتر از ماهرویی مشکین موی میتواند یافت که مظهری است از ایام نوشین کام و نام و اینک با این دو وصف موزون و متجانس بر پایان مصراع، چون عروسی برمسند نشسته می درخشد و هموست که با زلفان چوگان مانندش به شاعر ناز می فروشد، بی آن که از جوانی و کامرانی پیشین وی آگاه باشد:

همی چه دانی؟ ای ماهروی مشکین موی
که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود؟!
به زلف چوگان نازِش همی کنی تو بدو
ندیدی آن گه او را که زلف، چوگان بود

این جاست که یاد گذشته بر قصیده حکمفرما می شود، یاد زندگانی شادمانه و سرشار از عیش و لذت در بخارا در جوی مولیان در کنار امیر خراسان و محتشمان و حسرت بر آن روزگاران این خاطرات شیرین را به همان صورت دلپذیر که به یاد می آورد و به مدد تشبیهات و استعارات زیبا و بديع به پرده شعر می کشد .

ذوق جمال دوستی رودکی از خلال این اشعار جلوه گرست در همه این ابیات، حتی آن جا که طبع شاعر از قوه تخیل او مایه ور میشود و آن روزهای گرامی را با شیفتگی و نوعی التذاذ توصیف می کند

یک نوع سادگی دلکش و زیبا در شعر او موج می زند که جاذبه ای ویژه دارد بخصوص که گاه این کیفیت همراه است با لحنی اعتراف گونه و توأم با صداقت و صمیمیتی محسوس و آشکار

تکرار «بود» در بافت ابیات، علاوه بر ردیف قصیده، نشانه ای تواند بود از دریغ مکرر و مؤکد که هر دم فکر شاعر را برمی آشوبد و در جان او موجی از افسوس و اندوه میریزد.

حالا دیگر آن چهره لطیف چون دیبا و موی قطران رنگ دگرگون شده ازان زیبارویان که همواره چشم بر آنان گماشته بود کسی پروای او را ندارد همۀ آن جلوه های رنگارنگ و دل نواز جوانی و روزهای فراخی نعمت و آسایش زندگانی چون مهمان عزیز رخت بربسته و رفته اند و جز خاطره ای حسرت انگیز چیزی از خود بر جای ننهاده اند.

شد آن زمانه که رویش به سان دیبا بود
 شد آن زمانه که مویش به سان قطران بود
چنان که خوبی، مهمان و دوست بود عزیز 
بشد که باز نیامد، عزیز مهمان بود
بسا نگار، که حیران بدی بدو در، چشم 
 به روی او در، چشمم همیشه حیران بود
شد آن زمانه، که او شاد بود و خرم بود
نشاط او به فزون بود و غم به نقصان بود
همی خرید و همی سُخت، بیشمار درم
به شهر، هر گه یک ترک نار پستان بود
بسا کنیزک نیکو، که میل داشت بدو
به شب ز یاری او نزد جمله پنهان بود
به روز چون که نیارست شد به دیدن او
نهیب خواجهٔ او بود و بیم زندان بود
نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف
اگر گران بد، زی من همیشه ارزان بود

رودکی در گرامی داشت خاطره جوانی خویش می گوید در آن ایام نه تنها در سرخوشی و کامیابی بسر می برده و با غم آشنایی نداشته بلکه طبع سخن آفرین وی دائم در جوش بوده و از گنجینه ضمیر گوهرهای بی نظیر بر می کشیده است.

تأثیر شعر خویش را با این تعبیر نغز و پر معنی بیان میکند که دلهایی چون «سنگ و سندان را به افسون شعر لطافت «حریر» میبخشیده است.

هر قدر «سنگ و سندان سخت و ثقیل تواند بود و با قرار گرفتن در قافیه این صفت بارزتر نموده می شود، «حریر» در جهت عکس مظهر نرمی و لغزندگی است و آن نیز دریافت شعر در جایی مشخص قرار گرفته بطوری که باید پس از این کلمه درنگ کرد و آن را چشید.

نکته مهم آن که در آن روزهای از دست رفته اندیشه عیال و زن و فرزند و تأمین معاش و مخارج خانواده خاطر آسوده شاعر را برنمی آشفت.

بلبلی بود که جز نغمه سرایی خویش پروای چیزی نداشت و سرود گویان در گلستان .

جوانی به چابکی در پرواز بود و با زلفکان چابک ماه رویان در راز و نیاز، آری جوانی شاعر به تعبیر خود او این چنین بود.

دلم خزانهٔ پر گنج بود و گنج سخن

نشان نامهٔ ما مهر و شعر، عنوان بود

همیشه شاد و ندانستمی که، غم چه بود؟

دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود

بسا دلا، که به سان حریر کرده به شعر

از آن سپس که به کردار سنگ ‌و سندان بود

همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود

همیشه گوشم زی مردم سخندان بود

عیال نه، زن و فرزند نه، مئونت نه

از این همه تنم آسوده بود و آسان بود

تو رودکی را -ای ماهرو!- کنون بینی

بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود

بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی

سرود گویان، گویی هزاردستان بود

این دستگاه و اسباب تنعم و رفاه از توجه و حمایت امیر سامانی و محتشمان زمان نصیب شاعر می شد.

سامانیان که به نشر زبان فارسی و فرهنگ ایران و ترجمه قرآن کریم به زبان فارسی علاقه نشان می دادند حضور رودکی، شاعر بزرگ زبان دری، را در دربار خویش گرامی میداشتند

این مطلب را هم ببینید
محمد زکریای رازی

بعلاوه در روزگاران قدیم، در شرق و غرب جهان جز دستگاه فرمانروایان ادب پرور و وزیران و صاحب مسندان دانش دوست و دانشور تکیه گاه دیگری برای صاحبان قریحه و استعداد نبود.

ناگزیر رودکی نیز به آل سامان پیوسته بود. الحق که در برابر بهره مندی از عطایای آنان، همان طور که ابوشریف مجلدی گرگانی شاعر اواخر قرن چهارم هجری گفته است، نام سامانیان تا حدی به برکت شعر رودکی شهرت یافته است.

در چگونگی پیوستگی رودکی با برخی از حامیان و ممدوحان او رایحه نوعی صفا و صداقت در شعرش استشمام میشود صمیمانه تر از ارتباط شاعری مدیحه سرا با فرمانروایی بخشنده صله و عطا

از این رو “جان عزیزان” را با جان ممدوح آزاده در پیوند می بیند و دائم نگران جان اوست و میگوید: «ما در آزادگان کم آرد فرزند

یا ابوالفضل بلعمی وزیر معروف و نویسنده روزگار سامانی را «ستاره روشنی” میبیند در “تاریک شب جهان” همان کسی که بنا به روایت سمعانی برای رودکی در عرب و عجم نظیری نمی شناخت.

علاوه بر این اگر نام و جاه را یکی از انگیزه های تلاش بسیاری از آدمیان بشمار آوریم برای شاعر سمرقند هم زانو نشستن با امیر سامانی و وزیران در مجلس عام و خاص آنان که شکوه و حشمتش در قصیده “مادر می” جلوه گرست مزیتی بزرگ بود که ثروت و شهرت نیز بهمراه داشت.

اما اینک در روزهای تاریک پیری و نیاز آن تقرب خاطر نواز پایان یافته و جای آن را تنهایی گرفته بود و پیری و خاطره غم انگیز در گذشتگان نظیر ابوالحسن مرادی شاعر شهید بلخی و دیگران…

رودکی می دانست گیتی همواری نمی پذیرد و زندگانی چه کوته و چه دراز باشد سرنوشت همه یکی است:”مرگ”

شگفتا او که خود گفته بود: “ابر و با دست این جهان، افسوس وز گذشته نکرد باید یاد” اکنون در پیری بر یاد جوانی چنین مویه می کرد.

اما سرانجام به این واقعیت تلخ می رسید که زمانه دگرگون گشته است و او نیز هم و همین نکته مقطع پر معنی قصیده اوست.

شد آن زمانه که او انس رادمردان بود

شد آن زمانه که او پیشکار میران بود

همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان است

همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان بود

شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنَوَشت

شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود

کجا به گیتی بوده‌ست نامور دهقان

مرا به خانهٔ او سیم بود و حُملان بود

که را بزرگی و نعمت ز این و آن بودی

مرا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود

بداد میر خراسانش چل هزار درم

وزو فزونی یک پنجِ میرِ ماکان بود

ز اولیاش پراکنده نیز هشت هزار

به من رسید بدان وقت، حالِ خوب آن بود

چو میر دید سخن، داد دادِ مردیِ خویش

ز اولیاش چنان کز امیر فرمان بود

کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم

عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود

عجب آن که رودکی در سراسر این قصیده اندک اشاره ای به کوری و نابینایی خویش ندارد، گویی به این سرنوشت تلخ چنان تن در داده و آن را بر خویشتن پذیرفته بوده که مانند بسیاری از واقعیات حیات به باز گفتن آن نیازی احساس نمی کرده است.

شعر رودکی

رودکی، دقیقی، فردوسی، این سینا همگی در دوره سامانیان زندگی میکرده اند
رودکی، دقیقی، فردوسی و ابن سینا همگی در دوره سامانیان زندگی میکرده اند

شعر رودکی به فصاحت زبان و توانایی بیان ممتازست، از جمله همین “قصیده پیری” زبان او گاه از سادگی و روانی به زبان گفتار می ماند، جمله های کوتاه و فعلهای بسیط (نظیر ابیات دوم سوم پنجم …) و تکرار فعلها و برخی دیگر از اجزاء جمله در شعر او مانند ابیات دوم چهاردهم از خصائص زبان محاوره است.

با این همه در این زبان ساده معانی باریک و حیالات لطیف را در شعر خود پرورده به ما القاء میکند وصف او از عشق زیبارویان و بزم شادی با آنان نمونه ای از غزلهای رود کی وارست که عنصری آرزو داشت نظیر آن را بسراید.

در این زبان زدوده و روشن که مانند چشمه زلال صفائی طبیعی دارد برخی زیباییها پدید آمده که چون آرایشی ناپیدا محسوس است و دلربا و گاه بصورت تکرار و نوعی جناس است در الفاظ .

در زبان فارسی آن دوره بی هرگونه تعمد الفاظ عربی بسیار اندک بود.

در قصيده پیری حتی ابیاتی دیده میشود که خالی از هر کلمه عربی است (نظیر ابیات پنجم، ششم، هشتم دهم پانزدهم و بیست و دوم) که هم نشانه توانایی زبان فارسی در آن روزگارست و قدرت طبع شاعر و هم هشداری تواند بود

برای آنان که از سر خامی به سره نویسی دلخوشند غافل ازان که زبان همیشه مانند سیلی خروشان در بستر رودخانه زمان و زندگی خویش در حرکت و پیشرفت است و به سلیقه این و آن و سر و صدای اطرافیان و پیرایشگران اعتنائی ندارد.

این نیز یکی دیگر از نکته های باریکی است که از رودکی استاد بزرگ زبان فارسی، می توان آموخت.

پیری سرنوشت مسلم همگان است و هر کس در صورت رسیدن به این مرحله از عمر ناگزیر بنا بر ضرب المثل انگلیسی “با این همسفر بد” همراه می شود و این شعر در او اثری خاص تواند داشت.

آیا رویارویی با پیری است که این قصیده را برای نویسنده این سطور نیز چنین پر معنی کرده است؟ شاید!

در هر حال از این تجربه عمومی بسیار کسان از جمله شاعران فارسی زبان سخن گفته اند اما در این میان رودکی در درازای دیرنده قرنها از کهن ترین سرایندگان پیری است.

بعلاوه این قصيده حسب حال او نیز هست و در عین حال نمونه ای است از شعر درخشان دری در بیش از یک هزار سال پیش برای فارسی زبانان و دوستاران شعر و ادب، این یادگار گرانمایه از پدر شعر فارسی بی گمان گران قدرست و حفظ کردنی، مانند هر یادگار پدر.

  • برگرفته از چشمه روشنی اثر دکتر غلامحسین یوسفی
3 رای
1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
5,00/5
Loading...

مقالات و نقدهای مشابه

مشاهده همه

جدیدترین کتاب‌های صوتی

مشاهده همه
دیدگاه ها

لطفا دیدگاهتان را بنویسید

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

من ربات نیستم *در حال بارگیری کپچا پلاس ...