کسایی مروزی نقاش چیره دست طبیعت

علاقه مندی
ارسال به...
3 رای
1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
5,00/5
Loading...
کسایی مروزی نقاش چیره دست طبیعت

حکیم ابوالحسن مجدالدین کسایی مروزی از شاعران توانای پارسی گوی در نیمه دوم قرن چهارم بوده است.

زندگی و روزگار کسایی مروزی

کسایی مروزی در سال 341 هـ.قمری (331 خورشیدی-952 میلادی) در مرو زاده شد و حدود 60 سال زیست و احتمالا چند سالی از آغاز قرن پنجم را نیز درک کرده است و بنابراین زندگانی او در اواخر دوران سامانی و اوایل عهد غزنوی سپری شده است.

در میان دهها شاعری که در قرن چهارم می زیستند به جز فردوسی بزرگ، کسایی مروزی در بین چهار تن شاعر ممتاز این سده است

  • نخست رودکی پدر شعر فارسی که در سایه قدرت سخن و فراوانی آثار نغز، پیشرو و سرآمد دیگران بود و شاعران عصر همه او را به استادی می ستودند
  •  دوم شهید بلخی که دانشمند و حکیم بود، شعرش لطیف بود و در زندگی خود و بعد از خود نامش و شعرش بر سر زبانها بود
  • سوم دقیقی که با سرودن بخشی از شاهنامه مقام والایی در ادب فارسی یافت.

 بعد از آنها نوبت به کسایی مروزی می رسد که فقط ده دوازده سالی بعد از فردوسی چشم به جهان گشود و دوره شاعری او درست همزمان بـا عـصـر حماسه سرای بزرگ ایران بود.

شعر کسایی مروزی

کسایی مروزی به نقاش چیره دست طبیعت مشهور است و توصیف های روشن با تشبیهات ساده و لطیف و دلنشینش او را در شعر کهن فارسی بلند آوازه ساخته است.

 برای نمونه وصف طبیعت در اشعار او مانند صبح، نرگس، خوشه های رز، بانگ چزد، دو دیده و اشک نیلوفر کبود قطره باران آبی دست معشوق، قطره باران بر پیلگوش، شراب… در شعر فارسی کم نظیر است.

 استاد بدیع الزمان فروزانفر درباره شعر کسایی مروزی چنین نوشته است:

 «کسایی از شعرای بزرگ ایران است و به همین مایه اندک که از اشعارش باقی است اندازه وسعت فکر و دقت خیال و حسن بلاغت و براعت طبع او را می توان دانست. اشعار کسایی به لطافت و دقت تشبیه ممتاز است و در این فن عده کمی به پایه او میرسند

دکتر شفیعی کدکنی هم نوشته است:

 از نظر صور خیال و انواع تصویر بویژه در زمینه طبیعت شعر کسایی مروزی بهترین اشعاری است که از گویندگان قرن چهارم در دست داریم

کسایی مروزی در آغاز ، شاعری مداح بود و از مدایح او قطعاتی در تذکره ها موجودست ولی در اواخر عمر از این کار پشیمان شد و در اشعار خود به موعظه و اندرز توجه کرد و در این راه پیشرو حکیم ناصر خسرو گردید و اشارات متعدد ناصر خسرو به او و اشعارش و جواب گفتن بعضی از قصائد مدحی وی همه دلایل بارز بر پیروی آن استاد توانا از این شاعر چیره دست است.

کسایی بر مذهب شیعه اثنی عشری بود و شاید یکی از دلائل احترام ناصر خسرو نسبت به وی همین اعتقاد او به تشیع بوده است.

این مطلب را هم ببینید
آگوستین قدیس و فلسفه شهر خدا

از اشعار کسایی مروزی چندان باقی نمانده و مجموع اشعارش عبارتست از آنچه در تذکره ها و کتب لغت و ادب آمده است و از همه آنها استادی و مهارتش در سخنوری لایح است.

وی بی تردید یکی از استادان مسلم عهد خود بوده و در ابداع مضامین و بیان معانی باریک و توصیفات غنی و ایراد تشبیهات لطیف طبیعی قدرت بسیار داشته است.

علاوه بر همه این چیره دستیها اهمیت خاص او در افتتاح باب موعظه و اندرز در شعر پارسی است و اگر چه استاد سمرقند رودکی ضمن ابداع بسی از انواع شعر پارسی در این راه نیز قدم گذارده بود، لیکن کسایی اولین کسی است که قصائد خاصی را بدین معنی اختصاص داده و در آنها معانی حکمی را مطرح ساخته و مقدمه ظهور شاعر ماهری چون ناصر خسرو قبادیانی در این زمینه گردیده بود.

اشعاری از کسایی مروزی

کسایی مروزی نقاش چیره دست طبیعت
کسایی مروزی نقاش چیره دست طبیعت

نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آب‌داده و یاقوت آبدار

همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار

چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
وز مِطرَف کبود ردا کرده و ازار


بادِ صبا درآمد، فردوس گشت صحرا
آراست بوستان را نیسان به فرشِ دیبا

آمد نسیمِ سُنبُل با مُشک و با قَرَنفُل
آورد نامهٔ گُل، بادِ صبا به صَهبا

کُهسار چون زُمُرُّد، نقطه زده ز بُسَّد
کز نعتِ او مُشَعْبِد، حیران شده‌ست و شیدا

آبِ کبود بوده، چون آینه زدوده
صندل شده‌ست سوده، کرده به می مُطرّا

رنگِ نَبید و هامون، پیروزه گشت و گلگون
نخل و خدنگ و زیتون، چون قُبِّه‌های خضرا

دشت است یا سِتَبرَق، باغ است یا خُوَرنَق
یک با دگر مطابق چون شعرِ سعد و اسما

ابر آمد از بیابان چون طیلسان رُهبان
برق از میانش تابان چون بُسّدین چلیپا

آهو همی گُرازد ، گردن همی فرازد
گه سوی کوه تازد گه سوی راغ و صحرا

آمد کلنگ فرخ همرنگ چرغ دورخ
همچون سپاه خَلُّخ صف برکشیده سرما

بر شاخ سرو بلبل با صد هزار غلغل
دُرّاج باز بر گل چون عُروه پیش عَفرا

قمری به یاسمن بر ساری به نسترن بر
نارو به نارون بر برداشتند غوغا

باغ از حریر حُلّه بر گل زده مظله
مانند سبز کِلّه بر تکیه گاه دارا

گلزار با تأسف خندید بی تکلّف
چون پیش تخت یوسف رخسارهٔ زلیخا

گل باز کرده دیده باران برو چکیده
چون خوی فرو دویده بر عارض چو دیبا

گلشن چو روی لیلی یا چون بهشت مولی
چون طلعت تجلّی بر کوه طور سینا

سرخ و سیه شقایق هم ضدّ و هم موافق
چون مؤمن و منافق پنهان و آشکارا

سوسن لطیف و شیرین چون خوشه های پروین
شاخ و ستاک نسرین چون برج ثور و جوزا

وان ارغوان به کَشّی با صدهزار خوشّی
بیجادهٔ بدخشی برتاخته به مینا

یاقوت وار لاله بر برگ لاله ژاله
کرده بدو حواله غواص دُرّ دریا

این مطلب را هم ببینید
فخرالدین اسعد گرگانی

شاه اسپرغم رسته چون جعد برشکسته
وز جای برگسسته کرده نشاط بالا

وان نرگس مصور چون لؤلؤ منور
زر اندرو مدوّر چون ماه بر ثریا

عالم بهشت گشته عنبر‌سرشت گشته
کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا

ای سبزهٔ خجسته از دست برف جسته
آراسته نشسته چون صورت مُهنّا

دانم که پرنگاری سیراب و آبداری
چون نقش نوبَهاری آزاده‌طبع و برنا

گر تخت خسروانی ور نقش چینیانی
ور جوی مولیانی پیرایهٔ بخارا

هم نگذرم سوی تو هم ننگرم سوی تو
دل ناورم سوی تو اینک چک تبرّا

کاین مشکبوی عالم وین نوبهار خرم
بر ما چنان شد از غم چون گور تنگ و تنها

بیزارم از پیاله وز ارغوان و لاله
ما و خروش و ناله کنجی گرفته مأوا

دست از جهان بشویم عزّ و شرف نجویم
مدح و غزل نگویم مقتل کنم تقاضا

میراث مصطفی را فرزند مرتضی را
مقتول کربلا را تازه کنم تولّا

آن نازش محمد پیغمبر مؤیَّد
آن سید ممجّد شمع و چراغ دنیا

آن میر سربریده در خاک خوابنیده
از آب ناچشیده گشته اسیر غوغا

تنها و دلشکسته بر خویشتن گرسته
از خان و مان گسسته وز اهل بیت آبا

از شهر خویش رانده وز ملک برفشانده
مولی ذلیل مانده بر تخت ِ ملک مولی

مجروح خیره گشته ایام تیره گشته
بدخواه چیره گشته بی‌رحم و بی‌محابا

بیشرم شمر کافر ملعون سنان ابتر
لشکر زده برو بر چون حاجیان بطحا

تیغ جفا کشیده بوق ستم دمیده
بی‌آب کرده دیده تازه شده معادا

آن کور بسته مطرد بی‌طوع گشته مرتد
بر عترت محمد چون ترک غزّ و یغما

صفین و بدر و خندق حجت گرفته با حق
خیل یزید احمق یک یک به خونْش کوشا

پاکیزه آل یاسین گمراه و زار و مسکین
وان کینه‌های پیشین آن روز گشته پیدا

آن پنجماهه کودک باری چه کرد ویحک !
کز پای تا به تارک مجروح شد مفاجا

بیچاره شهربانو مصقول کرده زانو
بیجاده گشته لؤلؤ بر درد ناشکیبا

آن زینب غریوان اندر میان دیوان
آل زیاد و مروان نظّاره گشته عمدا

مؤمن چنین تمنی هرگز کند ؟ نگو ، نی !
چونین نکرد مانی، نه هیچ گبر و ترسا

آن بیوفا و غافل غره شده به باطل
ابلیس‌وار و جاهل کرده به کفر مبدا

رفت و گذاشت گیهان دید آن بزرگ برهان
وین رازهای پنهان پیدا کنند فردا

تخم جهان بی‌بر این است و زین فزون‌تر
کهتر عدوی مهتر نادان عدوی دانا

بر مقتل ای کسایی برهان همی نمایی
گر هم بر این بپایی بی‌خار گشت خرما

مؤمن درم پذیرد تا شمع دین بمیرد
ترسا به زر بگیرد سمّ خر مسیحا

تا زنده‌ای چنین کن دلهای ما حزین کن
پیوسته آفرین کن بر اهل بیت زهرا

3 رای
1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
5,00/5
Loading...

مقالات و نقدهای مشابه

مشاهده همه

جدیدترین کتاب‌های صوتی

مشاهده همه
دیدگاه ها

لطفا دیدگاهتان را بنویسید

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

من ربات نیستم *در حال بارگیری کپچا پلاس ...