فردوسی و زمانه او در سرودن شاهنامه
برای ما مردمانی که به ندرت کتاب میخوانیم، خواندن شصت هزار بیت شعر شاهنامه فردوسی بسیار دشوار است اما اگر بدانیم که فردوسی این شاهکار ادبیات جهان را در چه زمانه و تحت چه شرایطی سروده است شاید کمی بیشتر به آن احترام بگذاریم و حداقل روایت داستان های شاهنامه را به نثر مرور کنیم
ایرج گلسرخی در مقدمه کتاب “روایت شاهنامه به نثر” میگوید:
شاهنامه داستان شاهان نیست، مجموعه کارنامه هاست، که داستان پدران توست و اينکه چطور زنده ماندن، چگونه جنگیدند، برای پیروزی حق چگونه قیام کردند، چگونه از طبیعت آموخته اند و چگونه آن را رام کرده اند و چطور با جان و تنشان این سرزمین را حفظ کرده اند، چگونه پیرو راستی و ایمان به خداوند بوده اند و این همان میراثی است که امروز بدست من و تو سپرده شده است.
کوتاه در باره فردوسی و روزگار او
قبل از بررسی و تحلیل فردوسی و زمانه او، شاید بهتر باشد مختصری در مورد شخص فردوسی و روزگارش بدانیم.
بعد از شکست امپراتوری ایران در جنگ قادسیه، ایرانیان بمدت پنجاه سال مقاومت کردند تا آئین اسلام را پذیرفتند ولی هرگز برتری فرهنگی تازیان را نپذیرفتند .
آنها که اسلام را با آغوش باز بعنوان دین برابری و برادری پذیرفته بودند در مدت کمی فهمیدند حکومت اسلامی یعنی حکومت نژ ادپرستانه عرب.
مردم ایران در میان سکوت مطلق تاریخ پس از فراز و نشیب های بسیار و تحمل رنج های فراوان با گذشت حدود چهارصد سال به دوران امرای ایرانی رسیده اند
حکومت هایی مانند سامانیان، زیاریان، آل بویه و در پی آنها حکومت غزنویان و پادشاهی سلطان محمود غزنوی
فردوسی دهقان زاده ای اهل روستای پاژ از توابع توس بود که دل در گرو فرهنگ ایران زمین داشت و با عشق و علاقه اخبار فرهنگی دوران خود را پی گیری میکرد.
و این نوشته در مورد روزگار و زمانه فردوسی در سرودن شاهنامه است
فردوسی و زمانه او: حکومت های آن روزگار
گفتیم که درزمانه فردوسی گستره ایران زمین توسط چهار حکومت اداره می شد:
1- حکومت آل بویه
دودمانی ایرانیتبار از خاندان دیلمیان و شیعهمذهب که حدود ۱۲۰ سال در بخش شمالی، مرکزی، غربی و جنوبی ایران و بخشهایی از عراق و کویت فرمانروایی میکردند.
2- حکومت زیاریان
زیاریان یا آل زیار خاندان کوچک گیلی-دیلمی در سرزمینهای جنوبشرقی دریای مازندران بودند. امیران زیاری در قرن چهارم و پنجم هجری امیر گرگان و طبرستان بودند و در برخی ادوار قومس، دیلم و گیلان نیز تحت فرمانروایی آنان بود
3- صَفّاریان
صَفّاریان دودمانی ایرانی و از نوادگان ساسانیان بودند که پس از حمله اعراب به سیستان مهاجرت کرده بودند. در زمان صفاریان زبان فارسی زبان رسمی شد و تا حدودی از مرگ تدریجی آن جلوگیری شد
صفاریان در اوج قدرت خود بر خراسان بزرگ و بخشهایی از ایران، تاجیکستان و پاکستان کنونی حکومت میکردند. اما در زمان فردوسی از قدرت آنان کاسته شده و فقط بر بخشی از جموب شرق ایران و سیستان حکومت میکردند
4-سامانیان
سامانیان دودمانی از امرا سنیمذهب ایرانی بودند که حدود دو قرن بر بخشهای بزرگی از ماوراءالنهر با تأیید و مهر خلفای عباسی حکومت میکردند.
مرکز این حکومت در خراسان بزرگ و فرارود بود و در بزرگترین گستره خود، بر تمام افغانستان کنونی و بخشهای بزرگی از کشورهای امروزی تاجیکستان، ایران، ترکمنستان، ازبکستان، قرقیزستان، قزاقستان و پاکستان فرمان راند
سرودن شاهنامه به درخواست امیر نوح سامانی و در تکمیل شاهنامه ابومنصوری و به نظم درآورن شاهنامه دقیقی به حکیم ابوالقاسم فردوسی شروع شد.
امرای سامانی به توسعه و اعتلای فرهنگ و ادبیات پارسی بسیار علاقمند بودند به طوریکه در دوران حکومت امیر نوح سامانی دو شاهنامه نگاشته شد:
شاهنامه ابومنصوری
در سال ۳۴۶ ه.ق به دستور و سرمایهٔ ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، حاکم توس و به دست ابومنصور معمری، وزیر او شاهنامهای به رشتهٔ تحریر درآمد که آنرا شاهنامه ابومنصوری می خوانند
شاهنامه ابومنصوری که به نثر نوشته شده بوده، به تاریخ ایران پیش از اسلام میپرداخت و اصلیترین منبع فردوسی در سرایش شاهنامه بودهاست
شاهنامه دقیقی
دقیقی شاعر از نخستین کسانی بودکه تلاش کرد داستانهای ملی ایران را به شعر درآورد و از پیشگامان حماسهسرایی به زبان فارسی است.
دقیقی به تشویق نوح دوم سامانی به نظم درآوردن شاهنامه ابومنصوری را آغاز کرد. اما پیش از آنکه آن را به پایان برساند، به دست غلام خود کشته شد. پس از آن فردوسی توسی کار دقیقی را ادامه داد
5-غزنویان
سلطنت غزنوی یا غَزنَویان دودمانی تُرکتبار با فرهنگ ترکی-ایرانی و سنیمذهب بودند که با غلبه بر سامانیان و تصرف بخارا پایتخت سامانیان به عمر این دودمان پایان دادند و این باعث گردید سلطان محمود غزنوی به استقلال کامل رسیده و حکومت بر بخشهای شرقی ایران بزرگ به ویژه فرارود و خراسان بزرگ را به دست آورد
و خراسان همانجایی است که فردوسی در روستای پاژ از توابع توس کماکان مشغول سرودن شاهنامه است
جالب است بدانید که دو تن از شخصیت های برجسته ایرانی یعنی رودکی پدر شعر پارسی و ابن سینا حکیم و فیلسوف شهیر ایرانی و ابوریحان بیرونی منجم و دانشمند نامدار هم در همین دوران (سامانیان، غزنویان) میزیسته اند
فردوسی و زمانه او در سرودن شاهنامه فردوسی
برای بزرگنمایی، روی تصویر کلیک کنید
در آغاز سرودن شاهنامه فردوسی یعنی حدود سالهای دهه 60 سده چهارم چهار فرمانروایی ایرانی نیرومند ولی بدون ایدئولوژی و پراکنده و دشمن یکدیگر بر ایران فرمان میراندند و پیوسته نیز با یکدیگر در کشمکش بودند.
در خراسان و ماورالنهر سامانیان فرمانروایی داشتند که خود را از فرزندان بهرام چوبین میشمردند.
بخش باختری و جنوبی و مرکزی ایران در دست خاندان بویه بود که خلیفه بغداد را دستنشانده خود ساخته بودند.
تبرستان و رویان و گیلان زیر چیرگی خاندان زیار بودند.خاندانی با میهنپرستی بسیار و آرزومند بازگرداندن شکوه شاهنشاهی ایران چنان که نیای ایشان مردآویج چنین خواسته بود.
گذشته از اینهاء فرمانروایی کوچک صفاریان نیز هنوز در بخش باختری سیستان بر جای بود.
همه این فرمانروایی ها با همه دشمنی با دستگاه خلیفه گری بغداد و با همه ایرانخواهی خویش, باز آزرم خلیفه را نگاه میداشتند، سکّه به نام او میزدند و پذیرای اسلام در فرقههای گوناگون آن بودند.
چنان که برای نمونه بوئیان با آنکه پدربزرگشان همچنان زرتشتی مانده بود خود به مذهب تشیع زیدی رو کرده بودند.
بدین گونه میبینيم که از رنج چیرگی تازیان بر ایران بظاهر کاسته شده است و چه بسا دیگر نشانی نیست.
قبیلههای گوناگون عرب که طی چهارصد سال به ایران کوچیده و از زمان ابومسلم به بعد از ایران رانده نشده و در گوشه و کنار کشور و بویژه در شهرهای بزرگ سکونت گزیده اند، با ایرانیان درآمیختهاند؛ گرچه از بازگشت دین کهن و نیروی زرتشتیان به هیچ روی سخنی نمیتواند در میان باشد.
با این حال در برخی بخش های مرکزی و باختری ایران و بویژه فارس و کرمان و یزد زرتشتیان دوباره نیرویی یافتهاند
روی هم رفته میتوان گفت که اکنون چیرگیِ آشکارِ عرب، دیگر پرسشِ سوزانِ روز نیست و رنج های سیاسی و اقتصادی برخاسته از آن و زخم خواری هایی که بیدرنگ از پورش یک دشمن بیگانه بر مردم سرزمینی پدید می آید، اکنون تا اندازهای بهبود یافته است.
حال نه تنها سخنی از چیرگی تازبان در میان نیست که چه بسا وارونه آن است. نه تنها ایرانیان از یوغ بندگی اعراب رها شدهاند که خليفه بغداد را نیز دستنشانده خود ساختهاند.
چنان که تازیان و تازیدوستان هنگامی که پای به سرزمین ایران مینهند از این واژگونه شدن حال و روز خویش مینالند و زبان به شکوه میگشایند.
امّا این سخن بدان معنا نیست که ایران همراه با رهایی سیاسی از چنگ اعراب توانسته است از برآیندها و پیامدهای دینی و بهطور کلی فرهنگی یورش آنان نیز رهایی یاید و خردهریزهای فرهنگی دو سدهٌ جنگ و رنج و خواری را بروبد و از سرزمین خود بیرون ریزد.
درست به عکس, اکنون فرهنگ و دین اسلام جای خود را به نیکی باز کرده است و فرجام دو سده پیکار نظامی -سیاسی و شاید سه سده نبرد اندیشهای به پیدایی مذهب ها و فرقههای گوناگونی انجامیده است که هر یک به شیوهای خود را به اسلام میچسبانند، اما براستی بیشتر آنها از آمیزه انديشهها و آیین های کهن ایران با باورهای اسلامی ساخته شدهاند. .
حتی میهن دوست پرشرر و هنرمند والامنش و پاک باختهای چون فردوسی طوسی، شیعی وفادار و دلیری است که نه تنها از ستایش آیینهای کهن ایران بلکه از نازش به باورداشت های شیعی خود آن هم در آنْ چیرگی ترکان حنفی غزنوی و تیرگی تعصب دستگاه ایشان باکی به خود راه نمیدهد.
بدین گونه با همه جداکیشی ها و بسیارکیشی ها و با پذیرش ساده این حقیقت که ایرانیان از آمیزه آیین های باستانی خویش با باورداشت های اسلامی مذهب نویی ساختهاند و اکنون سرگرم پالایش و ویرایش -و چه بسا آرایش – آن هستند
و اکنون خطر بزرگتری فرهنگ پارسی را تهدید میکند، خطر رخنه اقوام و قبایل شرقی ایران از مغولان و هون ها گرفته تا ترکان!
این قبایل که در طول تاریخ، در حال غارت و یورش به سرزمین ایران بوده اند که در دوران حکومت های پیش از اسلام،با سد مستحکم سپاه دولت مرکزی ایران روبرو می شدند اما اینک که هر گوشه از ایران زمین را حاکمی اداره میکند که با دیگر امیران ایرانی هم بر سر دشمنی است ، قبایل شرقی به راحتی میتوانند در ایران نفوذ کرده و برآن مسلط شوند
کما اینکه دو قرن بعد با حمله مغول به ایران این اتفاق هم افتاد
در چنین شرایطی بازسازی فرهنگی و همدل شدن مردمان ایران بر سر تاریخ و فرهنگ کهن و باستانی خود، شاید مهم ترین پایگاهی بود که در سده های پس از فردوسی ، ایران را از نابودی کامل رهانید.
فردوسی و زمانه او: مواجهه با سلطان محمود
گفته شد که فردوسی از خانواده دهقانی نسبتا ثروتمند در طوس بود که پدرش ملک و موقعیت قابل توجهی داشت و در جوانی با درآمدی که از املاک پدر به دست می آمد نیازمند کسی نبود؛ اما پس از آنکه تمام وقت و عمر خود را به پای سرودن شاهنامه گذاشت ، بتدریج، آن اموال را از دست داد و در پایان عمر به تهیدستی گرفتار شد.
فردوسی سرودن شاهنامه را 23 سال پیش از به تخت نشستن سلطان محمود غزنوی، براساس علایق شخصی و حس مهین پرستی و با تشویق صمیمانه و خردمندانه ابومنصور بن محمد حاکم طوس و دیگر بزرگان قوم و کشور در دوران سامانیان آغاز کرد.
او برای سرایش شاهنامه مدت ها در جستجوی داستان های کهن پارسی بود و بخشی از دارایی های خود را در این راه هزینه کرد
از طرفی با درگذشت نابهنگام پشتیبان بزرگ او ابومنصور، حمایت های مالی او را از دست داد و البته با مرگ پسرش، بار اندوه هم بر تنگدسی اش افزون شده بود.
در چنین روزگاری بود که سلطان محمود غزنوی بر تخت نشست در حالیکه فردوسی بخش بزرگی از شاهنامه را با تحمل رنج های بسیار نوشته بود، برای رهایی از تنگدستی و همچنین به امید مراقبت و انتشار گسترده شاهنامه که حاصل همه عمرش بود، به فکر جلب حمایت سلطان افتاد.
فردوسی برای جلب حمایت سلطان تدوین جدیدی از شاهنامه را شروع کرد و اشارههایی را که به حامیان و دوستان سابقش شده بود، با وصف و مدح سلطان محمود و اطرافیانش جایگزین کرد.
تدوین دوم در سال ۳۸۸ هجری شمسی پایان یافت و فردوسی آن را در شش یا هفت جلد برای سلطان محمود فرستاده و خود نیز راه غزنه را در پیش گرفت.
اما شاهنامه فردوسی مورد پسند سلطان محمود واقع نشد! و شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت:
«شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم؛ و اندر سپاه من، هزار مرد چون رستم هست».
فردوسی از این بی اعتنایی سلطان محمود برآشفت و چون از خدمت او بيرون آمد، خانواده خود را به طوس فرستاد و سپس چند بيت در هجو سلطان نوشت و به دوستش اياز داد و گفت: بعد از بيست روز به سلطان ده و خود از غزنين بيرون آمد.
اياز بعد از مدتى آن كاغذ را به سلطان داد؛ سلطان به عشرت مشغول بود، آن را به عنصرى داد تا برخواند.
اشعار فردوسی در هجو سلطان محمود
ايا شاه محمود كشور گشاى
ز من گر نترسى بترس از خداى
كه پيش از تو شاهان فراوان بدند
همه تاجداران [و] كيان بودند
فزون از تو بودند يكسر به جاه
به گنج و سپاه و به تخت و كلاه
نكردند جز خوبى و راستى
نگشتند هرگز سوى كاستى
هرآن شه كه در بند دينار بود
به نزديك اهل خرد خوار بود
كنون چون زمانه به شاهى تراست
نگوئى كه اين خيره گفتن چراست
كه بدگوى و بدكيش خوانى مرا
منم شير نر، ميش خوانى مرا
مرا بيم دادى كه در پاى پيل
تنت را بسايم چو درياى نيل
نترسم كه دارم ز روشن دلى
دلوجان به مهر نبى و على
من از مهر اين هردو برنگذرم
اگر تيغ بارد هوا بر سرم
اگر شاه محمود از اين بگذرد
مر او را به يك جو نسنجد خرد
خرد نيست مر شاه محمود را
نوازد همى مانع جود را
كسى را كه سفله بود پيشكار
از او جز تباهى توقع مدار
به عنبرفروشان اگر بگذرى
شود جامه تو همه عنبرى
اگر بگذرى سوى انگشت گر
از او جز سياهى نبينى دگر
اگرچه حسن نام كردش پدر
تو بر وى به نيكى گمانىمبر
درختى كه تلخ است او را سرشت
گرش در نشانىی به باغ بهشت
و ر از جوى خلدش به هنگام آب
به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب
سرانجام گوهر بكار آورد
همان ميوه تلخ بار آورد
سر ناكسان را برافراشتن
وز ايشان اميد بهى داشتن
سررشته خويش گم كردن است
به جيب اندرون مارپروردن است
ز ناكس مداريد چشم اميد
كه زنگى به شستن نگردد سفيد
ز بداصل چشم بهى داشتن
بود خاك در ديده انباشتن
چو تو پادشاهى و بخشندهاى
ز شاهان گيتى درخشندهاى
نكردى در اين نامه من نگاه
ز گفتار بدگويت آمد گناه
حسد كرد بدگوى در كار من
تبه شد بر شاه بازار من
مرا غمز كردند كان پرسخن
به مهر نبى و على شد كهن
منم بنده هردو تا رستخيز
وگر شه كند پيكرم ريزريز
برين زادم و هم برين بگذرم
چنان دان كه خاك در حيدرام
اگر مهرشان من حكايت كنم
چو محمود را صد شكايت كنم
من اين نامه شهرياران پيش
بگفتم بدين خوبگفتار خويش
به سى سال بردم به شهنامه رنج
كه تا شاه بخشد مرا تاج و گنج
به پاداش چون گنج را درگشاد
به من جز بهاى فقاعى نداد
فقاعى نيرزيد آن گنج شاه
از آن من فقاعى خريدم به راه
ندارم ز دينار خسرو سپاس
كه او نيست شاه حقيقتشناس
چو گوهر نه والا بود شاه را
به خاك اندر آرد سر گاه را
اگر شاه را شاه بودى پدر
به سر برنهادى مرا تاج زر
وگر مادر شاه بانو بدى
مرا سيم و زر تا به زانو بدى
چو اندر تبارش بزرگى نبود
نيارست نام بزرگان شنود
تو اين نامه شهرياران بخوان
سر از چرخ گردنده بر بگذران
از آن گفتم اين بيتهاى بلند
كه تا شاه گيرد از اين كار پند
بداند كزين پس چه باشد سخن
بر انديشد از گفت پير كهن
دگر شاعران را نيازارد او
همان حرمت خود نگهدارد او
كه شاعر كه رنجيد گويد هجا
بماند هجا تا قيامت بجا
سلطان محمود چون اين ابيات را شنيد، عظيم برنجيد. نقيبان لشكر را بفرمود كه هركس فردوسى را بيارد ده هزار دينارش مىدهم.
فردوسی پس از سرودن هجونامه سلطان،غزنین را ترک کرد و مدتی در شهرهای هرات، ری و طبرستان پنهان بود و از شهری به شهر دیگر میرفت تا آنکه سرانجام در زادگاه خود «طوس» درگذشت.
در تاریخ آمده است که چند سال بعد وقایعی پیش آمد که سلطان محمود از رفتاری که با فردوسی کرده بود، پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجویی کنند. اما روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس میآوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون میبردند!
از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود که او نیز هدیه سلطان محمود را نپذیرفت!
و این بود زمانه فردوسی و روزگار او در سرودن مهمترین سند بزرگی فرهنگ و زبان پارسی