سیمرغ پرنده اسطوره ای ایران زمین

علاقه مندی
ارسال به...
2 رای
1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
5,00/5
Loading...
سیمرغ پرنده اسطوره ای
hiword.ir 1417بازدید 12 شهریور 1402 بدون دیدگاه مشاهده محصول

سیمرغ نامدارترین پرنده و جانور اسطوره ای در فرهنگ ایران زمین است که در کهن ترین متون ایرانیان همانند اوستا و سپس در متون اسطوره ای و دینی فارسی میانه بیش از دیگر جانوران از او سخن رفته است

سیمرغ پرنده ای نمادین، شگفت انگیز و نام آشناست که نامش در سروده های شاعران و ادیبان مشهور ایران همچون رودکی، فردوسی، فرخی، منوچهری، عنصری، سنایی، خاقانی، نظامی، سعدی و حافظ آمده است.

پرندگان اسطوره ای در ادبیات سایر تمدن های کهن هم وجود دارند، مانند ققنوس Qoqnus /Phoenix موجود افسانه ای یونانی، یا بنو Bennu پرنده افسانه ای مصری ، که نبایستی آنرا با سیمرغ اشتباه گرفت.

ضمنا پرنده دیگری به نام هما در اسطوره‌های ایرانی جایگاه مهمی دارد و معروف است که سایه‌اش بر سر هر کس بیافتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید به همین دلیل به مرغ سعادت معروف شده‌است.

سیمرغ و هما هر دو موجودات افسانه ای هستند اما با هم متفاوتند، هر چند هما در واقعیت یک نوع لاشخور است که فقط استخوان می‌خورد و یکی از بزرگ‌ترین جثه‌ها را در بین پرندگان ایران دارد.

در این نوشته در تلاش هستیم تا با جستجو در متون کهن ادب پارسی از اوستا تا فارسی میانه و نهایتا شاهنامه فردوسی در تلاش هستیم که تا پاسخ روشنی به این پرسش ها بدهیم:

سیمرغ چیست و کدام پرنده امروزی است؟

نام سیمرغ در کدام متون کهن پارسی آمده است؟

سیمرغ اسطوره ای چه ویژگیهایی داشته است؟

سیمرغ شاهنامه چه ویژگی هایی داشته است؟

پرِ سیمرغ در شاهنامه نماد چیست؟

ماجرای پر سوم سیمرغ چیست؟

سیمرغ و هما
هما پرنده افسانه ای ایران

سیمرغ چیست؟

نوشته های زیادی در مورد سیمرغ منتشر شده که بیشتر به جنبه های عرفانی و ادبی سیمرغ در آثاری مانند منطق الطیر عطار نیشابوری و یا شاهنامه پرداخته اند و به شواهدی از لغتنامه دهخدا بسنده شده است

در این نوشته ویژگی های سیمرغ را در سه دوره تاریخی متون اوستایی، متون فارسی میانه و شاهنامه بررسی شده است

سیمرغ در اوستا

در یشت دوازدهم کتاب اوستا (رشن یشت) و هنگام ستایش ایزد رشن (rašn)، نخستین بار به دریای اسطوره ای فراخ کرت و درخت سئنه اشاره میشود که بر فراز آن سیمرغ آشیانه دارد و تخم همۀ گیاهان سودمند را در نزد خود دارد:

اگر تو ای رشنِ پاک، در بالای آن درختِ سیمرغ که در وسط دریای فراخ کرت برپاست آن درختی که دارای داروهای نیک و داروهای موثر است و آن را همه درمان بخش خوانند و در آن تخم های کلیه گیاه ها نهاده شده است، ما تو را به یاری میخوانیم یشت ها، ۱۳۷۷، جلد1

*فراخ‌کرت دریایی اسطوره‌ای است که در کنار کوه البرز قرار دارد

در متون پهلوی نقش سیمرغ و بال زدنهای او در پراکندن تخم گیاهان و رشد و رواج آنها در همه جای زمین شرح داده شده است

در اندیشه ایرانیان باستان، فروهرِ درگذشتگان به چهره مرغی بزرگ زیبا و بلند پرواز در می آمده و در اوستا بیان شده است.

واژه سيمرغ در اوستا به صورت مرغوسئن Meregho Saeno آمده است که بخش دوم آن در زبان پهلوی با اندکی دگرگونی به شکل سين و در فارسی دری با حذف نون (سی) خوانده شده است.

بنابرين “سی” در واژه سیمرغ به معنای عدد30 نيست بلکه در اوستا به معنای شاهين به کار رفته است.

نخستين بخش واژه سيمرغ در اوستا Meregho همان است که در زبان پهلوی مرو شده و در فارسی دری به صورت مرغ تحول يافته است.

در چهاردهمین یشت از مجموعه یشت‌های کتاب اوستا به نام بهرام یشت چنین آمده است

… به سوی او هفتمین با بهرام اهوره آفریده در کالبد وارغن که شکار خود را از پایین یعنی با چنگال ها گرفته از بالا یعنی با منقار پاره میکند درآمد که در میان مرغکان تندترین است که در میان بلندپروازان سبک پروازترین است در میان جانداران فقط اوست که خود را از تیر پران میرهاند ـ آن شهپر آراسته در هنگام سپیده دم پرواز میکند در طرف شب، خوراک شب جوینده و در طرف صبح ، خوراک صبح جوینده است… یشت ها، ۱۳۷۷، ج ۲

سیمرغ در متون اوستایی نقشی اسطوره ای فرازمانی و فرامکانی دارد.

در آفرینش گیتی از سوی اهوره مزدا حضور مهمی دارد؛ از یک سو نخستین پرنده است و از سوی دیگر در آفرینش نخستین گیاهان نقش کلیدی دارد آشیانه اش بر نخستین گیاه است و زندگی او با این درخت گره خورده است؛

همچنین آشیانه اش در میانه نخستین دریا (فراخ کرت) جای دارد پس با آفرینش آب نیز در پیوند است. تکرار نام سیمرغ در نخستین کوههای آفرینش (ابرسین) نیز در این چارچوب دریافتنی است.

سیمرغ یکی از چهره های ایزد بهرام است و بهرام ایزدی جنگجو و مبارز است که این نکته نشان از سویۀ جنگندگی و نیرومندی سیمرغ دارد. از همین جا پیوند او با حماسه و پهلوانان آغاز میشود و به یاری آنان میرود.

داشتن پر یا استخوان سیمرغ برای پهلوانان سویه های جادویی و اسطوره ای این پرنده را آشکار می کند و اسطوره را با حماسه پیوند میزند بخشی از این خویشکاری با فر پهلوانی در پیوند است

خلاصه ویژگی های سیمرغ در متون اوستایی

  1. نخستین پرنده آفرینش
  2. بذر گیاهان دارویی را پراکنده میکند و نقش مهمی در آفرینش گونه های گیاهان دارد
  3. آشیانه اش بر فراز نخستین درخت در میانه نخستین دریاست
  4. در نام یکی از نخستین کوه های آریایی به نام ” بلندتر از پرش سیمرغ” به کار رفته است
  5. یکی از کالبدهای ایزد بهرام است
  6. داشتن پر یا استخوانی از سیمرغ باعث داشتن فر و دوری از گزند و پیروزی بر دشمن است.
سیمرغ و عقاب
سیمرغ و عقاب

سیمرغ در متون فارسی میانه

بخش مهمی از مفاهیم سیمرغ در متون اوستایی به متون فارسی میانه نیز راه یافته است.

در متون پهلوی سیمرغ را برخی عقاب و برخی دیگر شاهین و برخی دیگر درنا دانسته اند

برخی از متن های عربی، سیمرغ را معادل عنقا معنی کرده اند (برهان قاطع)

ولی از دید ریشه شناسی، شاهین می تواند دگرگون شده سئنه باشد و از این رو شاید نام شاهین برای ترجمه مناسب تر باشد.

به هر روی و با توجه به این معنا و نیز چهره این پرنده در اوستا و حماسه ملی ایران، باید هسته ای از یک پرنده بزرگ و باشکوه داشته و سپس به مرغی اسطوره ای و سترگ بدل شده باشد.

همچنین در متون فارسی میانه گاهی سیمرغ به معنای خفاش (بوف) آمده و هر دوی این جانوران پستاندارند و به جوجه های خود شیر میدهند

در نگاره هایی که از سیمرغ از دوره ساسانی بر ظروف و جامه ها به جا مانده نیز گاه همانندی هایی با طاووس و خفاش دیده میشود

اهمیت سیمرغ و جنبۀ دینی او باعث شده از نام او در نام برخی دینمردان استفاده شود یا نام کسانی در گذشته را با نام او همراه کنند

چهره و رفتار سیمرغ در این متون تا اندازه زیادی ادامه چهره و رفتار او در متون اوستایی است که میتواند ریشه در پایداری و تداوم متون دینی و اسطوره ای زردشتی تا زمان ساسانیان داشته باشد.

ویژگی های سیمرغ درمتون فارسی میانه

  1. سیمرغ معادل پرندگانی مانند عقاب، شاهین، درنا، خفاش، ترکیبی از خفاش و طاووس
  2. بر فراز درخت بسیار تخمه زندگی میکند
  3. تخم گیاهان گوناگون را می پراکند
  4. سرگروه رسته پرندگان است و یکی از پنج جانور نخستین که آفریده شده است
  5. به بچه های خود شیر میدهد
  6. آشیانه اش در کوه البرز یا کوه ابرسین است
  7. در پایان جهان و هنگام فرشگرد در مجازات بدکاران نقش دارد
  8. برخی دینمردان بزرگ و فرزانگان زردشتی نام سئنه داشته اند
این مطلب را هم ببینید
سومین پر سیمرغ از داستان های شاهنامه صوتی

سیمرغ در شاهنامه نماد خردمندی و فرزانگی
سیمرغ در شاهنامه

سیمرغ در شاهنامه

نام سیمرغ در شاهنامه فردوسی جاودانه میشود و بیش از هر جای دیگر به ویژگی ها و رفتار او اشاره شده و از او سخن رفته است

در داستان زاده شدن زال و رها کردنش در دامنه البرز کوه با سیمرغ آشنا میشویم.

خلاصه داستان زال و سیمرغ

سام نریمان از داشتن چنین کودکی با مو و روی سپی چون پیران ننگ داشت و او را در کوه رها کرد

سیمرغ زال را دید و از زمین برداشت. او که در آغاز کودک را برای خوراک جوجه هایش برده بود به مادری دلسوز تبدیل شد، او را از مرگ نجات داد و بزرگ کرد تا به جوانی نیرومند تبدیل شد.

آوازه زال به سام نیز رسید و ســام پس از دیدن یک خواب و هشدار فرزانه هندی به جست وجوی زال پرداخت. زال از بازگشتن خودداری میکند و سیمرغ همچون خردمندی فرزانه او را پند می دهد که زمان بازگشتن به زندگی با مردمان فرارسیده است

پس از جدا شدن زال و پیش از پیوستن او به دربار هنگام بدرود گویی، سیمرغ سه پر از خود را به او می سپارد که در هنگام سختی یکی از آنها را بسوزاند و سیمرغ را به یاری بخواند.

این کار سیمرغ بیگمان با مفهوم مرغ وارغن (Meregho Saeno) در بهرام یشت اوستا در پیوند است و شاید افسانه های غول چراغ و دیگر دیوان که به خدمت کسی در می آیند و با شیوه هایی آشکار میشوند و کردارهای شگرف انجام میدهند را بتوان گونه هایی دیگرگون شده از این بن مایه دانست.

پَرِ سیمرغ و یاری کردن ایرانیان

یاری گری سیمرغ در دو هنگامهٔ دشوار و در سه مورد به کار خاندان زال می آید.

  • نخستین آن زاده شدن رستم با شیوه ای «رستمزاد» است که به دلیل بزرگی جنین زایمان انجام نمی شود و جان رستم و رودابه در خطر است

زال وقتی جان رودابه و فرزندش رستم را در خط می بیند، به یاد پرهای سیمرغ می افتد و یکی از پرهای او را آتش می زند

همان پرّ سيمرغش آمد به ياد

بخنديد و سيندخت را مژده داد

يکي مِجمَر آورد و آتش فروخت

وزان پرّ سيمرغ لختي بسوخت

هم اندر زمان تيره‌گون شد هوا

پديد آمد آن مرغ فرمانروا

سیمرغ حاضر می شود و دستور بیهوشی رودابه با می و سپس شکافتن پهلوی مادر را میدهد پس از آن، به بستن پهلوی مادر و تجویز داروی گیاهی ترمیم زخم و مالیدن پر خود بر زخم که درمانهایی پزشکی، دارویی و نیز ماورایی است اشاره میکند

  • دومین یاری سیمرغ در نبرد رستم و اسفندیار است که رستم با زخم های کاری بسیار از ادامه ستیز با اسفندیار در میماند و با زال هم اندیشی می کند.

زال تنها راه شکست اسفندیار و پاسداری از سیستان را راهنمایی جستن از سیمرغ میداند و بر فراز کوهی میرود.

سیمرغ پس از پرسش هایی درباره چرایی جنگ با اسفندیار و تلاش برای پیشگیری از کشته شدن اسفندیار ، زخم های رستم و رخش را درمان میکند.

سیـمرغ همچون پیری خردمند از رستم میخواهد که با اسفندیار گفت و گو کند و حتی با پشیمانی از او خواهش کند که جنگ را ادامه ندهند

سیـمرغ در واپسین بزنگاه که آشکار میشود راه کشتن اسفندیار و چیرگی بر رویــیـن تنــی او را به رستم می آموزد

رستم با زخم های بسیار فرداروز، تندرست و چالاک به جنگ ادامه میدهد و با تیری دوشاخ که از درختی ویژه گز به راهنمایی سیـمرغ کنده و در آب رز پرورانده بود، بر چشمان اسفندیار میزند و او را از پای در می آورد

مقایسه سیمرغ شاهنامه با سیمرغ اوستا

در شاهنامه ویژگی درمانگری و داروشناسی سیمرغ پررنگ شده و جادو با پزشکی گره میخورد

در شاهنامه نقش اسطوره ای سیمرغ حفظ شده اما به آن ویژگی پرنده حماسی داده می شود که خردورزی و اندرزگویی او آشکار است و می توان در او پیر فرزانه یا نهاندانی را جست وجو کرد که هم زمینی و خردپذیر است و هم سویه های آسمانی و رازناک دارد

آشیانه سیمرغ در شاهنامه به کوه تغییر کرده است و همچون اوستا نشانی از کوه یا درختی اسطوره ای و ویــژه نیست

همچنین سیمرغ را از چند سویه میتوان با پزشکی و درمانگری در پیوند یافت ویژگی درمانگری و بهبود بخشی که در نجات ،زال داستان زاده شدن رستم و نیز رستم و اسفندیار آشکار است؛ دانستن جزئیات کار داروسازی و کاردپزشکی (جراحی) که میتواند نشانگر پیشرفت های دانش پزشکی در ایران باشد که با چهره ای اسطوره ای و داستانی نمودار شده است.

فرزانگی سرشار سیمرغ که نشان از نهاندانی و حکمت است و از دیرباز پزشکی و درمان با فلسفه و خردگرایی در پیوند بوده و نهادن نام «حکیم» بر پزشکان در فرهنگ ایران خود استوارترین گواه بر این سخن است

ویژگی های سیمرغ در شاهنامه

  1. در کوه البرز آشیانه دارد
  2. زال را در کوه مییابد و در کنار بچه هایش بزرگ میکند
  3. زال را راهنمایی و راضی میکند که نزد پدر خود بازگردد
  4. پری از خود به زال میدهد تا هنگام نیاز با سوزاندن آن به یاری اش بشتابد
  5. هنگام زایمان رستم روش جراحی و ترمیم زخم را یاد میدهد
  6. زخم های رستم را در نبرد با اسفندیار درمان میکند
  7. رستم را پند و اندرز میدهد تا جنگ با اسفندیار را ادامه ندهد
  8. شیوه کشتن اسفندیار را به او می آموزد.

سیمرغ اسطوره ای: جمع بندی

سیمرغ چیست و کدام پرنده امروزی است؟

سیمرغ پرنده ای اسطوره ای و شگفت انگیز است که نام آن در متون کهن پارسی آمده است.
سیمرغ را معادل با هما، عقاب، شاهین، بوف(جغد) یا ترکیبی از آنها دانسته اند اما در واقع موجودی مادی نیست بلکه صفات و ویژگی‌های فراطبیعی دارد.

نام سیمرغ در کدام متون کهن پارسی آمده است؟

نام سیمرغ با نوشتارهای متفاوتی در اوستا، شاهنامه، فرامرزنامه، منطق الطیر عطار، منطق الطیر غزالی آمده است

سیمرغ اسطوره ای چه ویژگیهایی داشته است؟

در متون کهن پارسی ویژگی های مختلفی برای سیمرغ برشمرده شده است اما ویژگی های مشترک در بین همه متون عبارتند از:

سیمرغ مهم ترین و نیرومندترین پرنده اسطوره ای است که شکوه و وقار ویژه ای داشته و از دیگر جانوران آشکارا برتر است.

سیمرغ بر بلندی و در جایی دوردست آشیانه دارد (درخت یا کوه)

با گیاهان سودمند یا دارویی در پیوند است و به کارگیری گیاهان برای درمان و پزشکی را میداند

با کوههای مهم و اغلب سپند در پیوند است که نشان از چهره ایزدی اوست

سیمرغ شاهنامه چه ویژگی هایی داشته است؟

  • بر البرز کوه آشیانه دارد
  • شیوه پزشکی زادن رستم را به رودابه می آموزد
  • خردمند و رازدار است
  • راهگشا و طرفدار صلح و دوستی است

سیمرغ در شاهنامه نماد چیست؟

بر اساس آموزه های اوستا و شاهنامه و سایر متون ادب پارسی داشتن خرد و دانش، بزرگترین نگهبان و سپر برای آدمی است تا در جهان پرآشوب زندگی خویش را به رسایی و درستی برهاند

و سیمرغ در شاهنامه نماد فرزانگی، خردمندی، نهاندانی و چاره گری است

پرِ سیمرغ نماد چیست؟

مطابق آنچه در اوستا آمده است داشتن پر سیمرغ نماد نیرویی درونی است که آدمی را از گزندهای بیرونی نجات می دهد و ضامن تندرستی و بهروزی است

پر سیمرغ نماد نیرویی درونی است که آدمی را از گزندهای بیرونی نجات می دهد و  ضامن تندرستی و بهروزی است

اشعار داستان زال و سیمرغ از شاهنامه فردوسی

کنون پرشگفتی یکی داستان

بپیوندم از گفته باستان

نگه کن که مر سام را روزگار

چه بازی نمود ای پسر گوش دار

نبود ایچ فرزند مر سام را

دلش بود جوینده کام را

نگاری بد اندر شبستان اوی

ز گلبرگ رخ داشت و ز مشک موی

از آن ماهش امید فرزند بود

که خورشید چهر و برومند بود

ز سام نریمان همو بارداشت

ز بارگران تنش آزار داشت

ز مادر جدا شد بران چند روز

نگاری چو خورشید گیتی فروز

به چهره چنان بود تابنده شید

ولیکن همه موی بودش سپید

پسر چون ز مادر بران گونه زاد

این مطلب را هم ببینید
داستان های اخلاقی شاهنامه

نکردند یک هفته بر سام یاد

شبستان آن نامور پهلوان

همه پیش آن خرد کودک نوان

کسی سام یل را نیارست گفت

که فرزند پیر آمد از خوب جفت

یکی دایه بودش به کردار شیر

بر پهلوان اندر آمد دلیر

که بر سام یل روز فرخنده باد

دل بدسگالان او کنده باد

پس پرده تو در ای نامجوی

یکی پور پاک آمد از ماه روی

تنش نقره سیم و رخ چون بهشت

برو بر نبینی یک اندام زشت

از آهو همان کش سپیدست موی

چنین بود بخش تو ای نامجوی

فرود آمد از تخت سام سوار

به پرده در آمد سوی نوبهار

چو فرزند را دید مویش سپید

ببود از جهان سر به سر ناامید

سوی آسمان سربرآورد راست

ز دادآور آنگاه فریاد خواست

که ای برتر از کژی و کاستی

بهی زان فزاید که تو خواستی

اگر من گناهی گران کرده‌ ام

وگر کیش آهرمن آورده‌ ام

به پوزش مگر کردگار جهان

به من بر ببخشاید اندر نهان

بپیچد همی تیره جانم ز شرم

بجوشد همی در دلم خون گرم

چو آیند و پرسند گردنکشان

چه گویم ازین بچه بدنشان

چه گویم که این بچه دیو چیست

پلنگ و دورنگست و گرنه پریست

ازین ننگ بگذارم ایران زمین

نخواهم برین بوم و بر آفرین

بفرمود پس تاش برداشتند

از آن بوم و بر دور بگذاشتند

بجایی که سیمرغ را خانه بود

بدان خانه این خرد بیگانه بود

نهادند بر کوه و گشتند باز

برآمد برین روزگاری دراز

چنان پهلوان زاده بیگناه

ندانست رنگ سپید از سیاه

پدر مهر و پیوند بفگند خوار

جفا کرد بر کودک شیرخوار

یکی داستان زد برین نره شیر

کجا بچه را کرده بد شیر سیر

که گر من ترا خون دل دادمی

سپاس ایچ بر سرت ننهادمی

که تو خود مرا دیده و هم دلی

دلم بگسلد گر ز من بگسلی

چو سیمرغ را بچه شد گرسنه

به پرواز بر شد دمان از بنه

یکی شیرخواره خروشنده دید

زمین را چو دریای جوشنده دید

ز خاراش گهواره و دایه خاک

تن از جامه دور و لب از شیر پاک

به گرد اندرش تیره خاک نژند

به سر برش خورشید گشته بلند

پلنگش بدی کاشکی مام و باب

مگر سایه‌ای یافتی ز آفتاب

فرود آمد از ابر سیمرغ و چنگ

بزد برگرفتش از آن گرم سنگ

ببردش دمان تا به البرز کوه

که بودش بدانجا کنام و گروه

سوی بچگان برد تا بشکرند

بدان ناله زار او ننگرند

ببخشود یزدان نیکی‌ دهش

کجا بودنی داشت اندر بوش

نگه کرد سیمرغ با بچگان

بران خرد خون از دو دیده چکان

شگفتی برو بر فگندند مهر

بماندند خیره بدان خوب چهر

شکاری که نازک تر آن برگزید

که بی‌ شیر مهمان همی خون مزید

بدین گونه تا روزگاری دراز

برآورد داننده بگشاد راز

چو آن کودک خرد پر مایه گشت

بر آن کوه بر روزگاری گذشت

یکی مرد شد چون یکی زاد سرو

برش کوه سیمین میانش چو غرو

نشانش پراگنده شد در جهان

بد و نیک هرگز نماند نهان

به سام نریمان رسید آگهی

از آن نیک پی پور با فرهی

شبی از شبان داغ دل خفته بود

ز کار زمانه برآشفته بود

چنان دید در خواب کز هندوان

یکی مرد بر تازی اسپ دوان

ورا مژده دادی به فرزند او

بران برز شاخ برومند او

چو بیدار شد موبدان را بخواند

ازین در سخن چندگونه براند

چه گویید گفت اندرین داستان

خردتان برین هست همداستان

هر آنکس که بودند پیر و جوان

زبان برگشادند بر پهلوان

که بر سنگ و بر خاک شیر و پلنگ

چه ماهی به دریا درون با نهنگ

همه بچه را پروراننده‌اند

ستایش به یزدان رساننده‌اند

تو پیمان نیکی دهش بشکنی

چنان بی‌گنه بچه را بفگنی

بیزدان کنون سوی پوزش گرای

که اویست بر نیکویی رهنمای

چو شب تیره شد رای خواب آمدش

از اندیشه دل شتاب آمدش

چنان دید در خواب کز کوه هند

درفشی برافراشتندی بلند

جوانی پدید آمدی خوب روی

سپاهی گران از پس پشت اوی

بدست چپش بر یکی موبدی

سوی راستش نامور بخردی

یکی پیش سام آمدی زان دو مرد

زبان بر گشادی بگفتار سرد

که ای مرد بیباک ناپاک رای

دل و دیده شسته ز شرم خدای

ترا دایه گر مرغ شاید همی

پس این پهلوانی چه باید همی

گر آهوست بر مرد موی سپید

ترا ریش و سرگشت چون خنگ بید

پس از آفریننده بیزار شو

که در تنت هر روز رنگیست نو

پسر گر به نزدیک تو بود خوار

کنون هست پرورده کردگار

کزو مهربانتر ورا دایه نیست

ترا خود به مهر اندرون مایه نیست

به خواب اندرون بر خروشید سام

چو شیر ژیان کاندر آید به دام

چو بیدار شد بخرد انرا بخواند

سران سپه را همه برنشاند

بیامد دمان سوی آن کوهسار

که افگندگان را کند خواستار

سراندر ثریا یکی کوه دید

که گفتی ستاره بخواهد کشید

نشیمی ازو برکشیده بلند

که ناید ز کیوان برو بر گزند

فرو برده از شیز و صندل عمود

یک اندر دگر ساخته چوب عود

بدان سنگ خارا نگه کرد سام

بدان هیبت مرغ و هول کنام

یکی کاخ بد تارک اندر سماک

نه از دست رنج و نه از آب و خاک

ره بر شدن جست و کی بود راه

دد و دام را بر چنان جایگاه

ابر آفریننده کرد آفرین

بمالید رخسارگان بر زمین

همی گفت کای برتر از جایگاه

ز روشن روان و ز خورشید و ماه

گرین کودک از پاک پشت منست

نه از تخم بد گوهر آهرمنست

از این بر شدن بنده را دست گیر

مرین پر گنه را تو اندرپذیر

چنین گفت سیمرغ با پور سام

که ای دیده رنج نشیم و کنام

پدر سام یل پهلوان جهان

سرافراز تر کس میان مهان

بدین کوه فرزند جوی آمدست

ترا نزد او آب روی آمدست

روا باشد اکنون که بردارمت

بی‌ آزار نزدیک او آرمت

به سیمرغ بنگر که دستان چه گفت

که سیر آمدستی همانا ز جفت

نشیم تو رخشنده گاه منست

دو پر تو فر کلاه منست

چنین داد پاسخ که گر تاج و گاه

ببینی و رسم کیانی کلاه

مگر کاین نشیمت نیاید به کار

یکی آزمایش کن از روزگار

ابا خویشتن بر یکی پر من

خجسته بود سایهٔ فر من

گرت هیچ سختی بروی آورند

ور از نیک و بد گفت‌وگوی آورند

برآتش برافگن یکی پر من

ببینی هم اندر زمان فر من

که در زیر پرت بپرورده‌ام

ابا بچگانت برآورده‌ام

همان گه بیایم چو ابر سیاه

بی‌ آزارت آرم بدین جایگاه

فرامش مکن مهر دایه ز دل

که در دل مرا مهر تو دلگسل

دلش کرد پدرام و برداشتش

گرازان به ابر اندر افراشتش

ز پروازش آورد نزد پدر

رسیده به زیر برش موی سر

تنش پیلوار و به رخ چون بهار

پدر چون بدیدش بنالید زار

فرو برد سر پیش سیمرغ زود

نیایش همی بفرین برفزود

سراپای کودک همی بنگرید

همی تاج و تخت کئی را سزید

برو و بازوی شیر و خورشید روی

دل پهلوان دست شمشیر جوی

سپیدش مژه دیدگان قیرگون

چو بسد لب و رخ به مانند خون

دل سام شد چون بهشت برین

بران پاک فرزند کرد آفرین

به من ای پسر گفت دل نرم کن

گذشته مکن یاد و دل گرم کن

منم کمترین بنده یزدان پرست

ازان پس که آوردمت باز دست

پذیرفته‌ام از خدای بزرگ

که دل بر تو هرگز ندارم سترگ

بجویم هوای تو از نیک و بد

ازین پس چه خواهی تو چونان سزد

تنش را یکی پهلوانی قبای

بپوشید و از کوه بگزارد پای

فرود آمد از کوه و بالای خواست

همان جامه خسرو آرای خواست

سپه یکسره پیش سام آمدند

گشاده دل و شادکام آمدند

تبیره‌ زنان پیش بردند پیل

برآمد یکی گرد مانند نیل

خروشیدن کوس با کرنای

همان زنگ زرین و هندی درای

سواران همه نعره برداشتند

بدان خرمی راه بگذاشتند

چو اندر هوا شب علم برگشاد

شد آن روی رومیش زنگی نژاد

بران دشت هامون فرود آمدند

بخفتند و یکبار دم بر زدند

چو بر چرخ گردان درفشنده شید

یکی خیمه زد از حریر سپید

به شادی به شهر اندرون آمدند

ابا پهلوانی فزون آمدند

2 رای
1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
5,00/5
Loading...

مقالات و نقدهای مشابه

مشاهده همه

جدیدترین کتاب‌های صوتی

مشاهده همه
دیدگاه ها

لطفا دیدگاهتان را بنویسید

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

من ربات نیستم *در حال بارگیری کپچا پلاس ...