کتاب صوتی وقتی نیچه گریست نوشتهی دکتر اروین یالوم استاد روانپزشکی دانشگاه استنفورد آمریکا
وقتی نیچه گریست رمانی خواندنی و شنیدنی از دکتر اروین یالوم Irvin David Yalom است که موضوع اصلی آن جلسات رواندرمانی و مشاوره با حضور سه شخصیت معروف یعنی نیچه و فروید فیلسوفان بزرگ آلمانی و یوزف برویر پزشک و روانکاو اتریشی در اواخر سال ۱۸۸۲ در شهر وین است
نویسنده که خود استاد برجسته روانپزشکی و مشاوره است در بستر این رمان به آموزش غیرمستقیم مفاهیم رواندرمانی از قبیل وسواس فکری، دغدغههای وجودی و ارتباط غیرکلامی و روش رویارویی با این پدیدهها پرداخته است.
یالوم در این کتاب به عمد از تاریخ روانکاوی و افراد مؤثر در تاریخ روانکاوی یاد میکند تا فراموش نکنیم که پیشکسوتان از کجا آغاز کردهاند و چگونه اندیشیدهاند تا سنگ بنای دانش روانشناسی و روانپزشکی را بنا نهند.
یالوم معتقد است:
«همانطور که یک تنیسباز حرفهای روزی ۵ ساعت تمرین میکند تا نقاط ضعف خود را برطرف کند، یک رواندرمانگر نیز در قلمرویی پا گذاشته است که هرگز از آن فارغالتحصیل نمیشود و بایستی مدام در حال آموزشی خستگیناپذیر برای بهسازی خویش باشد.»
اروین دیوید یالوم روانپزشک و نویسنده آمریکایی در سال ۱۹۳۱به دنیا آمده و در سال ۱۹۵۶ در بوستون در رشته پزشکی و در سال ۱۹۶۰ در نیویورک در رشته روانپزشکی فارغالتحصیل شد و در سال ۱۹۶۳ استاد دانشگاه استنفورد شد.
در همین دانشگاه بود که الگوی روانشناسی هستی گرا یا اگزیستانسیال را پایهگذاری کرد. یالوم هم آثار دانشگاهی متعددی تألیف کردهاست و هم چند رمان موفق دارد. او جایزه انجمن روانپزشکی آمریکا را در سال ۲۰۰۲ دریافت کرد، اما بیشتر به عنوان نویسنده رمانهای روانشناختی، به ویژه رمان مشهور وقتی نیچه گریست شهرت دارد.
سایر آثار یالوم:
- رواندرمانی اگزیستانسیال
- پلیس را خبر می کنم
- هنر درمان
- خیره به خورشید نگریستن
- من چگونه اروین یالوم شدم
- مسئله مرگ و زندگی است
کتاب وقتی نیچه گریست شامل 21 فصل است
فصل اول کتاب صوتی وقتی نیچه گریست
داستان، با پیامِ لو سالومه (Lou Saloumeé ) به دکتر یوزف برویر (Josef Breuer) شروع میشود؛ پیامی که در آن سالومه از دکتر برویر برای صحبت در مورد بیماری و رنجهای دوستش فردریش نیچه (Friedrich Nietzsche)، که از نظر او امید آیندۀ فلسفۀ آلمان و جهان است، یک وقت ملاقات اضطراری میخواهد.
یالوم در همین ابتدای رمان نشانههای وسواس فکری برویر را بهتصویر میکشد؛ آنجا که ساعت ۹ صبح، در کافه سورنتو در ونیز با دلخوری منتظر سر رسیدن سالومه است و همزمان دارد به بیمارش برتا فکر میکند
برویر سعی میکند با این وسواس فکری مبارزه کند و اصلاً برای فرار از فکر برتا به مسافرت آمده ولی در ونیز هم مدام به فکر برتا است و چیزی جز فکر او از سرش نمیگذرد.
بالاخره سالومه از راه میرسد و برای معرفیِ نیچۀ گمنام ولی خوشآتیه به برویر به نامهی ریچارد واگنر (موسیقیدان معروف) استناد میکند.
سالومه، بیماری نیچه را سردردهای طولانی عنوان میکند که حتی دیگر مورفین هم برای تسکین او کارساز نیست.تاکنون به ۲۴ پزشک آلمانی، سوئیسی و ایتالیایی مراجعه کرده ولی از هیچ کدام جواب نگرفته است
سالومه در ادامه و در توصیف نیچه میگوید که او انسانی منزوی و مغرور است و هرگز به نیاز خود به کمک اعتراف نخواهد کرد.
به این ترتیب مشکل برویر دو تا میشود: هم باید چیزی به نام ناامیدی را درمان کند که از قلمرو دانش پزشکی او بیرون است و هم باید مخفیانه و بدون اینکه نیچه بداند این کار را بکند، چون نیچه حاضر نمیشود از کسی برای درمان ناامیدی خود کمک بگیرد!
فصل ۲ کتاب صوتی وقتی نیچه گریست
چهار هفته بعد، سالومه دوباره به مطب روانکاو می رود و به او توصیه میکند که در درمان نیچه از هیپنوتیزم استفاده نکند، چون نیچه حاضر نیست قدرتش را به دیگری واگذار کند
سالومه می گوید که آشنایی او و نیچه از طریق یکی از شاگردان نیچه انجام شده اما پس از مدتی نیچه عاشق سالومه میشود و قصد ازدواج با او میکند ولی سالومه اعتراف میکند که اگرچه شیفتۀ نیچه بوده است ولی این شیفتگی از جنس عاشقانه نبوده است.
در نهایت نیچه و سالومه از هم جدا میشوند، از آن پس نیچه به خاطر طرد شدن از سوی سالومه به شدت آشفته و عصبانی است و رابطهاش با سالومه به ترکیبی از تمنا و تنفر تبدیل میشود.
فصل ۳ کتاب صوتی وقتی نیچه گریست
برویر در راه خانه به دوست و دانشجویش زیگموند فروید جوان برمیخورد و او را سوار درشکۀ خود میکند. فروید مورد علاقۀ ماتیلده همسر برویر است.
در این فصل خواننده با روابط سرد خانواده بروبر با همدیگر و با فروید آشنا می شود و همچنین از دغدغه ها و افکار آنان آگاهی می یابد
فصل 4 کتاب صوتی وقتی نیچه گریست
برویر گاهی به این فکر میکند که چون پدرش ۸۲ سال عمر کرده است، او نیز احتمالاً در همین سنین خواهد مرد، لذا ۴۲ سال دیگر باید شاهد گذشت سالها باشد.
او عمیقاً احساس تنهایی میکند و دنبال یک نفر دیگر است که با او «ما» بشود و از تنهایی رها شود. اما با چه کسی؟
بالاخره نیچه از راه میرسد. در همین اولین تماس نزدیک، برویر متوجه دستان سرد نیچه و وسواس او برای یافتن تکیهگاهی مناسب برای تکیه دادن کیف چرمیاش میشود.
فصل 5 کتاب وقتی نیچه گریست
برویر به معاینۀ دقیق و مفصل نیچه میپردازد و نیچه نیز «مانند هر بیمار دیگری از توجهی که با این دقت به او میشود در نهان لذت میبرد».
در حین معاینه، نیچه به بیان نشانههای بیماری خود میپردازد . ظاهراً نیچه هر چند بیمار است ولی آن را دلیلی برای دست کشیدن از خودش نمیداند
نیچه رابطۀ جنسی را آکنده از بیزاری از خویشتن و سرشار از بوی نفرتانگیز جفتگیری میداند که هرگز نمیتواند راهی را برای دستیابی به تمامیت موجودی زنده باشد! به علاوه تاکنون سه بار سعی کرده پلی میان خود و دیگران بزند و هر سه بار به او خیانت شده است.
فصل ۶ کتاب صوتی وقتی نیچه گریست
قبل از اینکه برویر ختم جلسۀ معاینۀ درمانی را اعلام کند نیچه از برویر میخواهد به سه سوالش با صراحت کامل پاسخ دهد، چون معتقد است هیچ طبیبی حق ندارد بیمار را از حق دانستن وضعیت بیماریاش محروم کند:
- آیا من نابینا خواهم شد؟
- آیا این حملات دردآور برای همیشه ادامه خواهند یافت؟
- و آیا مبتلا به بیماری پیشروندهای هستم که مانند پدرم در جوانی به مرگ من خواهد انجامید؟»
برویر احتمال میدهد که هیچکدام از اینها اتفاق نخواهد افتاد.
فصل ۷ کتاب وقتی نیچه گریست
برویر به حالش و رابطهاش با همسرش فکر میکند: ثروت ماتیلده او را به مردی ثروتمند بدل کرده است. وقتی با ماتیلده ازدواج کرده بود او از هر زنی در نظرش زیباتر بود. پس چرا حالا نمیتواند او را لمس کند و ببوسد؟ آیا ماتیلده علت روانرنجوریاش است؟.
برویر اما خوشحال است که لااقل مدتی به اصرار پدرش فلسفه خوانده است.
او جسارت و قاطعیت در کلام نیچه را میستود: «امید بزرگترین مصیبت است! خدا مُرده است! حقیقت خطایی است که بدون آن نمیشود زیست! دشمن حقیقت نه دروغ، که ایمان است! پاداش مرده این است که دیگر نمیمیرد! هیچ طبیبی نمیتواند حق مردن را از انسانی سلب کند! دروغ، همیشه دروغهایی بیشتر به بار میآورد…»
برویر در اعماق قلبش میدانست نیچه راست میگوید و به آزادگی نیچه غبطه میخورد: نه خانهای، نه قیدی، نه فرزندانی، نه ساعات کاری و نه نقشی در جامعه!
برویر با فروید به گفتگو در مورد نیچه میپردازد و هر از چندی جملاتی را از کتابهای او نقل به مضمون میکند:
«جویندۀ حقیقت باید به موشکافی روانی خود دست بزند و به کالبد شکافی اخلاقی خود بپردازد. … »
فصل هفت با نامهای از الیزابت نیچه به برادرش پایان مییابد که در آن، سالومه را یک بوزینۀ روسی فاسق خطاب میکند که قصد دارد خانوادۀ نیچه را بدنام و از آنها اخاذی کند!
فصل هشتم کتاب وقتی نیچه گریست
ماتیلده از غرق بودن همسرش در کار با بیمار جدیدش نیچه به برویر شِکوه میکند و در مشاجرات لفظیشان در این باره باز پای برتا و دوشیزه اِوا برگر به میان میآید.
ماتیلده دغدغههای خود را اینگونه بیان میکند:
«وقتی میبینم هر روز از من و بچهها فاصله میگیری چه میتوانم بکنم؟
اگر میبینی چیزهایی از تو درخواست میکنم، برای به ستوه آوردنت نیست بلکه این است که من و بچهها به حضور تو نیاز داریم. این را یک نوع دعوت تلقی کن، یوزف!»
ولی از دید برویر این نه یک دعوت که بیشتر یک دستور است!
در مطب، نیچه و برویر به گفتگو در مورد علت دردهای میگرنی و نابسامانیهای گوارشی نیچه میپردازند و جملهی قصار معروف خود را میگوید:
«هر آنچه مرا نکشد قویترم میکند!»
برویر از این حرفها گیج و سردرگم میشود. به بیان نیچه خوب میتواند بد باشد و برعکس: میگرنهای عذاب دهنده میتوانند موهبت باشند!
نیچه با اقدام به کاهش فشارهای زندگیاش موافق است و اتفاقاً استعفا از سمت استادی فیلولوژی دانشگاه بازل را در همین راستا میداند ولی میگوید که اولاً توان مالی بستری شدن را ندارد و ثانیاً زندگیاش در سادهترین وضع ممکن است و قابل سادهتر شدن به کمتر از این نیست!
بنابراین باز به نیچه پیشنهاد میکند که در کلینیک لوزون و در یکی از دو تختی که خانوادهی همسرش وقف آنجا کردهاند به مدت یک ماه بطور رایگان بستری شود تا در هوای سرد وین که آغازگر حملات میگرنی است داروهای جدیدی را امتحان کنند.
فصل نهم کتاب صوتی وقتی نیچه گریست
نیچه باز از پذیرفتن این پیشنهاد امتناع میکند و این بار مصرانه خواستار انگیزۀ دکتر برویر از این پیشنهاد سخاوتمندانه میشود
برویر به زیبایی سالومه فکر میکند. آیا راضی کردن سالومه انگیزۀ اوست؟ آیا میخواهد از طریق نیچه به واگنر نزدیک شود؟ آیا نمیخواست پیش فروید ابله جلوه کند؟
نیچه اگر چه این انگیزهها را لااقل دارای رنگوبویی از صداقت میشمرد ولی برویر را متهم میکند به اینکه با این پیشنهاد در واقع قصد دارد بر او تسلط یابد.
در نهایت نیچه با امتناع از درمان پیشنهادی برویر، بابت همۀ خدماتش از او تشکر میکند و از او خداحافظی میکند تا روز بعد وین را به مقصد بازل ترک کند.
فصل دهم کتاب وقتی نیچه گریست
پس از خداحافظی نیچه، برویر در حالی که از پنجره بیرون را نگاه میکند زیر لب میگوید:
«این مرد نیازمند کمک است. ولی مغرورتر از آن است که کمک دیگران را بپذیرد. غرور او بخشی از بیماری اوست… باید راهی برای نزدیک شدن به این مرد وجود داشته باشد. باید راهی برای کنار آمدن با غرورش یافت».
برویر در مهمانی خانوادگی در خانهاش، با باجناقش ماکس که متخصص اورولوژی است (و قبل از این که باجناق شود هم با او دوست بوده است) به گفتگو در مورد نیچه میپردازد.
فصل یازده کتاب صوتی وقتی نیچه گریست
آن شب، ساعت چهار نیمهشب، صاحب مسافرخانهای که نیچه در آن ساکن است سراغ برویر میرود تا خبر بدحالی نیچه را به او بدهد و به او میگوید که از کارت ویزیتی که در جیب نیچه پیدا کرده، فهمیده او بیمار برویر است. سپس هر دو با هم سراغ نیچه میروند.
برویر، نیچه را در حالی در اتاقش مییابد که شدیداً استفراغ کرده و حالا تقریباً بیهوش روی تختش افتاده است. پس از کنترل نبض او سعی میکند به او قرص بدهد ولی نمیتواند دهان نیچه را باز کند.
بعد از آن، برای تسکین حملۀ میگرنی سر و صورت او را ماساژ میدهد و کمکم نالهها و تقلاهای نیچه متوقف میشود. برویر متوجه میشود که نیچه در حالت ناهشیاری زیر لب چیزی میگوید: «کمکم کن! کمکم کن!»
موجی از دلسوزی وجود برویر را دربرمیگیرد. بعد از اطمینان از پایداری وضع نیچه، در حالی که تقریباً صبح شده است، برویر به مطبش باز میگردد و به مسافرخانهچی میگوید که ظهر بازمیگردد.
نیچه علیرغم حال نامساعدش برای برگشتن به بازل چانهزنی میکند ولی در نهایت تسلیم مهربانی و دلسوزی برویر میشود و موافقت میکند که حداقل تا دوشنبه (پس فردا) در وین بماند تا حالش بهتر شود.
برویر احساس میکند رویارویی با این مرد برایش نوعی رهایی به ارمغان خواهد آورد. اما در این فکر است که چگونه میتواند به این مرد نزدیک شود و راه حلی عالی به نظرش میرسد.
فصل دوازده کتاب وقتی نیچه گریست
صبح دوشنبه نیچه میرود تا صورت حسابش را از مطب دکتر برویر بگیرد و وین را ترک کند. او از صمیم قلب از خدمات دکتر برویر سپاسگزاری میکند:
در آخرین لحظه، قبل از اینکه نیچه مطب را ترک کند برویر پیشنهاد جدیدی به او مطرح میکند:
«پیشنهاد من این است که در ماه آینده من طبیب جسم شما باشم و در مقابل شما طبیب روح و روانم باشید».
نیچه گیج میشود. برویر در ادامه میگوید: «میخواهم ناامیدیام را درمان کنید…
اگرچه برویر این جملات را از قبل آماده کرده بود، ولی در بیان آنها احساس صداقت میکرد.
نیچه از پذیرفتن این درمان امتناع میکند چرا که آموزشی برای آن ندیده است.
برویر میگوید:
«ولی آموزشی در این زمینه وجود ندارد! چه کسی برای این کار آموزش دیده است؟ به چه کسی رو کنم؟ به یک رهبر مذهبی؟ دست به دامان داستانهای مذهبی شوم؟ ولی من هم مانند شما استعداد چنین کاری را از دست دادهام».
نیچه در پاسخ میگوید که درمانی برای ناامیدی وجود ندارد و ناامیدی در واقع بهایی است که فرد برای خودآگاهیاش میپردازد.
برویر میگوید:
این را میدانم! من از شما میخواهم به من بیاموزید که چگونه زندگی توأم با ناامیدی را تاب بیاورم؟ من هم خدا را کشتهام و در حال غرق شدن در پوچی هستم. حال چطور باید زندگی کنم؟
در نهایت نیچه این پیشنهاد را قبول میکند.
فصل سیزده کتاب صوتی وقتی نیچه گریست
نیچه با همراهی برویر در کلینیک لوزون بستری میشود. برویر برای ادامۀ کار به مشورت با فروید نیاز دارد. وقتی فروید از او میپرسد که حالا میخواهید به نیچه چه بگویید پاسخ میدهد:
«ساده است زیگ! فقط باید حقیقت را بگویم. اینکه در زندگی به قله رسیدهام و پس از این فقط سراشیبی در برابرم است… تنها چیزی که میبینم سالخوردگی و نقصان است».
در ادامه وقتی به بررسی مشکل نیچه میپرداند به این نتیجۀ مشترک میرسند که آنچه او نیاز دارد «یکپارچگی ناخودآگاه»ش است؛ همان بخشی که از یک سو از ارتباط گریزان است و از سوی دیگر کمک میخواهد.
«بله! اگر بیمارم بتواند با این بخش از خود یکپارچه شود به پیروزی بزرگی دست یافته است؛ این که بفهمد کمک گرفتن از دیگران کاملاً طبیعی و ذاتی است…».
فصل 14 کتاب وقتی نیچه گریست
در کلینیک لوزون، نیچه خود را برای درمان برویر آماده کرده است و لیستی از مشکلات و شکایات برویر را در دفترچهای نوشته است
برویر در ادامه برای اولین بار در زندگیاش احساس صمیمیت و اعتماد به کسی میکند و به فاش کردن احساسات خود نسبت به برتا، اوا برگر و ماتیلده میپردازد و حرفهایی که تاکنون به هیچکس دیگری نگفته است بر زبان میآورد.
برویر در جلسۀ اول خود با نیچه، در یادداشتهایش به این نکته اشاره میکند که نظر نیچه در مورد زنان بسیار خشن و وحشیانه است. به نظر او زنان یغماگر و فتنهگرند و همیشه توصیۀ رفتاریِ کاملاً پیشبینیپذیری دربارۀ زنان دارد:
«ملامتشان کنید و کیفرشان دهید و البته از ایشان دوری کنید!»
فصل 15 کتاب صوتی وقتی نیچه گریست
در جلسۀ بعدی برویر سعی میکند نیچه را به خود افشایی تشویق کند:
«وقتی با شرم از عشقهای وسواسگونه یا حسادتهایم سخن میگویم، دانستن این که شما هم چنین تجربیاتی داشتهاید یاریبخش و تسهیلگر خود افشایی بیشتر من است».
نیچه معتقد است که وقتی انسان از طوفانهای رشدی، ناشی از مواجهه با عقاید اصیل و باشکوه زندگی، میترسد خودش را با زبالههای شهوت جنسی تسکین میدهد و این درست همان کاری است که برویر میکند.
با این کار، اگر چه ترس در میان زبالهها ناپدید میشود ولی اضطرابی فرساینده از چیزی (روح رشد جو) که به انحطاط گراییده است باقی میماند. نکته این است که در میان این زبالهها حقیقت را نمیتوان یافت
فصل 16 کتاب وقتی نیچه گریست
در جلسۀ بعدی برویر اعتراف میکند که در گذشته، به لقب «پسرِ امیدهایِ بیکران» که اطرافیانش به او داده بودند، اعتقاد راسخ داشته و لذا از رسیدن به هر بخشی از هدفهایش یعنی موفقیت، ترقی، صعود و اکتشافات علمی برای ماهها هیجانزده و خرسند میشده است؛ ولی بهتدریج این زمانها کوتاه شده و در حال حاضر این احساسات و هیجانات چنان سریع تبخیر میشوند که حتی به پوستش هم نفوذ نمیکنند.
فصل 17 کتاب صوتی وقتی نیچه گریست
برویر حال و روز خوبی ندارد ولی در جلسات چهارم و پنجم و ششم، باز همانند جلسات قبل، نیچه به او فشار میآورد که با دغدغههای وجودیاش، خصوصاً دربارۀ بیهدفی، تطابق با دیگران و سلب آزادی خویش و همینطور هراس از سالخوردگی و مرگ رودررو شود.
بعد از مدتی، برویر دیگر به ناامیدی خویش و نیازمندیاش به کمک کاملاً اذعان داشت. دست از فریب خویش برداشته بود و دیگر وانمود نمیکرد که به خاطر نیچه با او به گفتگو مینشیند. دیگر وانمود نمیکرد دارد که گفتگوها برای ترغیب نیچه به صحبت درباره ناامیدیاش هستند.
در این میان سالومه سرزده به مطب دکتر برویر میآید و نامههایی سرشار از عشق، خشم و ناامیدی که نیچه در مدت اقامت خود در وین به او نوشته را به برویر نشان میدهد و از برویر در مورد نیچه میپرسد.
برویر از خواندن نامهها و نیز از دادن هرگونه اطلاعاتی در مورد محل اقامت نیچه امتناع میکند تا وظیفۀ اخلاقیِ حفظِ حریم خصوصی بیمارش را رعایت کند.
فصل 18 کتاب وقتی نیچه گریست
برویر در جلسۀ بعد باز از نیچه میخواهد تا او هم در مورد بیماریهای وسواسی عشقی، که مثل همۀ آدمها حتماً او هم تاکنون تجربه کرده است، به خودافشایی بپردازد تا با هم از موضعی برابر به گفتگو بنشینند ولی باز این نیچه است که برویر را به مواجهه با ترسهای وجودیاش دعوت میکند تا بر وسواسهای فکریاش غلبه کند. برویر شکایت میکند که با فکر و منطق نمیتوان احساسات را فرو نشاند
در ادامه نیچه، برتا را زنی نابودگر میبیند که در تلاش است تا زندگی برویر را نابود کند و حالا که دستش به او نمیرسد دنبال قربانی دیگری (پزشک جدیدش) رفته است. وقتی برویر به این توصیف از برتا اعتراض میکند،
در ملاقات بعدی نیچه به برویر چند دستور درمانی میدهد: فهرستی از ۱۰ دشنام آماده کند و در ذهنش به برتا بدهد؛ او را در وضعیتهای ناخوشایند مثل چلاق بودن (ناشی از هیستری)، بالا آوردن، اسهال داشتن و… تصور کند؛ هرگاه یاد برتا به خاطرش آمد فریاد «ایست» بزند یا خود را نیشگون بگیرد.
فصل 19 کتاب صوتی وقتی نیچه گریست
برویر شکایت میکند که این روش درمانی در او کارساز نیست و نیچه هم تأیید میکند که این روش بیشتر مناسب تعلیم دادن به حیوانات است
نیچه به او پیشنهاد میکند که برای این کار، تمرکز کند و هر آنچه از زندگی بدون برتا» به ذهنش میآید را بازگو کند.
تداعیهای برویر در نهایت به اینجا میرسد که او از یک زندگی بیهیجان، یکنواخت و پیشبینیپذیر در رنج است و با گریختن به سوی برتا قصد دارد زندگیاش را رازآلود، هیجانانگیز و پرخطر کند تا بتواند از این یکنواختی و کسالت بگریزد.
نیچه هم اعتراف میکند که برای او هم داشتن سمت استادی دانشگاه بازل در واقع او را در یک زندگی یکنواخت گیر میانداخت و شاید میگرن به صورتی ناخودآگاه بر او فرود آمد تا او را از این تله رها کند، یعنی بتواند استعفا دهد!
در ادامه برویر از برتا به شکل کسی که او را تأیید میکند، فقط به او دلبسته است، در عینحالی که بر او نفوذ دارد او را میپرستد و در یک کلام در او اشتیاق به وجود میآورد یاد میکند.
فصل 20 کتاب وقتی نیچه گریست
بعد از مدتها خورشید در آسمان وین ظاهر میشود و برویر به نیچه پیشنهاد میکند بیرون از کلنیک بروند و تا مزار والدینش در گورستان قدم بزنند. در راه برویر به نیچه میگوید که برادر و والدینش همگی مردهاند و نفر بعدی اوست!
بر سر مزار، نیچه متوجه میشود که مادر برویر هم نامش برتا بوده است و این را به برویر متذکر میشود.
نیچه از بازدید از گورستان احساس آرامش عجیبی دارد و این جملۀ میشل مونتنی، نویسندۀ فرانسوی را یاد میکند:
«در اتاقی زندگی کنید که پنجرهای رو به گورستان داشته باشد! این منظره، ذهن انسان را روشن میکند و اولویتهای زندگی را در نظرش میآورد».
در ادامه، هر دو نفر به نقل خوابهایشان میپردازند که در آنها بهنحوی موضوع عشق و مرگ وجود دارد و در این باب سخن میگویند.
مدتی بعد بحث به وحشت از مرگ میرسد.
نیچه در یادداشتهای این جلسه میگوید که شاید از این جهت از پدرش با بیتفاوتی یاد میکند که به خاطر مرگش و تنها گذاشتن او در کودکیاش از او بیزار است.
فصل 21 کتاب صوتی وقتی نیچه گریست
برویر طی یک تصمیم انقلابی، قصد میکند خانه و خانوادهاش را ترک کند! کبوترهایی که جراحیهای مرتبط با تحقیقات گوش میانی را روی آنها انجام میداد، آزاد میکند و به ماتیلده خبر میدهد که میخواهد برود، هرچند خودش هم نمیداند به کجا!
ماتیلده به او هشدار میدهد که خوب فکر کند چون بازگشتی پس از این ترک در کار نخواهد بود و برویر هم قبول میکند. تمام بیمارانش را طبق لیستی به پزشکان دیگر ارجاع میدهد.
برای دوستان نزدیکش از جمله فروید طی نامهای رفتنش را مختصراً توضیح میدهد و سرپرستی امور مالی خانواده را به باجناقش ماکس میسپرد.
سپس به ایستگاه قطار میرود و عازم کرویتسلینگن (Kreuzlingen) یعنی همان شهری در سوئیس که برتا در آسایشگاه روانی آنجا بستری است میشود. خودش هم حیران میشود که چطور تصمیم گرفته بود که به دیدار برتا بشتابد؟
وقتی به آسایشگاه میرسد، به رئیس آنجا میگوید که برای کاری پژوهشی به ژنو آمده و تصمیم گرفته سری به بیمار سابقش دوشیزه برتا پاپنهایم بزند. به او اطلاع میدهند که برتا با پزشکش مشغول قدم زدن در محوطه است.
پس او هم به محوطه میرود و آن دو را زیر نظر میگیرد. ناگهان میبیند و میشنود که برتا همان حرفهایی که زمانی به برویر میزد را به پزشک جدیدش میزند! این حرفها مانند خنجری در قلب او فرو میرود.
پس بهسرعت آسایشگاه را ترک میکند و سوار قطاری میشود تا به وین بازگردد و به دیدار معشوقهی دیگرش، اوا برگر برود.
پس از دیدار با او در خانۀ اوا متوجه میشود که او با مردی ازدواج کرده است و وقتی از اوا راجع به پیشنهاد رابطۀ جنسی، که قبلاً اوا برای خلاص شدن از وسوسههای برتا به او کرده بود میپرسد، اوا در جواب میگوید که چنین گفتوگویی را هرگز بهخاطر نمیآورد!
مدتی اشک میریزد و تصمیم میگیرد در ایستگاه بعدی پیاده شود و به خانه برگردد و خود را به پای ماتیلده بیندازد تا بلکه او را ببخشد. اما در ذهن گفتوگویی با نیچه میکند و نیچه در آن گفتوگوی خیالی او را متقاعد میکند که از این تصمیم بگذرد و به راه خود ادامه دهد. قطار به ونیز میرسد.
برویر در ونیز پیاده میشود و به این فکر میکند که شاید بد نباشد در ونیز در رستورانی کار کند:
«بله، این همان کاری است که دنبالش میگشتم!».
تصمیم میگیرد سر و وضعش را شبیه ایتالیاییها کند، ریشش را بتراشد و لباسی عادی برای خود بخرد و همین کار را میکند،. بعد صدایی میشنود که شبیه صدای فروید است و سعی دارد او را به حالت هوشیاری برگرداند!
فصل آخر کتاب وقتی نیچه گریست
نیچه از شنیدن خبر بهبودی ناگهانی برویر به شدت متعجب میشود. برویر میگوید که هر چند دیروز جلسهای حضوری با هم نداشتهاند، ولی این بهبودی نتیجهی جلسۀ ذهنی دیروزشان است و نیچه مشتاق میشود همۀ جزئیات این جلسهی ذهنی را بداند.
برویر به نیچه میگوید که در آن پیادهروی در گورستان جملهای به من گفتی که چون پتکی بر سرم فرود آمد
برویر دلش میخواهد در قبال شفای ارزشمندی که نیچه نصیب او کرده است، چیزی در مقابل به او پیشکش کند. و نیچه مشتاق است که بداند او چگونه توانسته است فکر برتا را از ذهنش دور کند
نیچه اعتراف میکند که تاکنون هرگز گفتوگویی به صمیمیت گفتوگو با برویر نداشته است و اکنون که در حال ترک اوست، احساس اندوهی عظیم میکند و دیشب خواب برویر را دیده است
نیچه تصمیم میگیرد بالاخره راز دلش را فاش کند: «چند ماه پیش عمیقاً گرفتار زنی استثنایی به نام سالومه شدم……
اشکهای نیچه جاری میشود؛ نیچهای که قبل از این حتی در خواب هم گریه نکرده بود. او از برویر ملتمسانه میخواهد تجربۀ رهایی از برتا را برایش شرح دهد تا او هم بتواند خود را رها کند.
حالا برویر تصمیم میگیرد به ماجرای سالومه و حضور او در این آشنایی اعتراف کند و امیدوار است نیچه این ماجرا را چهارمین خیانت به خود تلقی نکند.
نیچه از برویر از انگیزههای او برای وارد شدن در این بازی درمانی، علیرغم مشغلههای بسیارش میپرسد. برویر اعتراف میکند که مسحور زیبایی، جسارت و آزادی سالومه شده بوده بوده است.
در ادامه هر دو به بررسی گفتگوهایشان با سالومه میپردازند و در کمال تعجب درمییابند که سالومه هم به هر دوی آنها حرفهای یکسانی در باب علاقهمندی به آنها زده است! نیچه غرق در بهت و ناامیدی میشود.
نیچه از اینکه عشق سالومه به او تا این حد سطحی و پوچ بوده است و در واقع توهمی از عشق بیش نبوده است احساس خلأ و گمگشتگی میکند:
ناگهان نیچه چهرهاش را با دستمالی پوشاند و شروع کرد به هقهق گریه کردن. برویر دستپاچه شد و سعی کرد نیچه را دلداری دهد، ولی فکری به خاطرش رسید. پس از نیچه خواست که تصور کند اشکهایش زبان دارند و اجازه بدهد اشکهایش حرف بزنند
همان بعد از ظهر اکهارت مولر، بیمار اتاق شماره ۱۳ کلینیک لوزون با کالسکه به ایستگاه قطار رفت تا از آنجا به سوی جنوب، به سوی ایتالیا و آفتاب گرم و هوای آرام بشتابد، به دیدار پیامبر ایرانیتباری به نام زرتشت.