نام های شاهنامه با شرح

معرفی شخصیت های شاهنامه

علاقه مندی
ارسال به...
3 رای
1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
5,00/5
Loading...
معرفی شخصیت های شاهنامه
hiword.ir 1772بازدید , 20 مرداد 1402 بدون دیدگاه مشاهده محصول

در این نوشتار تلاش کرده ایم شخصیت های شاهنامه (نام های شاهنامه) را به ترتیب از ابتدای شاهنامه تا پایان آن به دوستداران ادبیات کهن پارسی تقدیم کنیم

شایان توجه است که بر اساس منابع مختلف، در شاهنامه از حدود 5000 اسم (مکان، شخصیت ها، حیوانات، گیاهان، ابزار و … )استفاده شده و اسامی شخصیت های داستانی آن به حدود 2000 نفر میرسد.

در معرفی شخصیت های شاهنامه، به مواردی مانند معنی و ریشه نام، لقب و نماد شخصیت، بستگان و معادل تاریخی آن پرداخته شده است.

شخصیت های شاهنامه را میتوان در سه بخش جداگانه دسته بندی کرد:

  • شخصیت های بخش اساطیری

داستان های قسمت اساطیری شاهنامه از ابتدای شاهنامه تا پایان پادشاهی منوچهر؛ یعنی دوران پادشاهی کیومرث، هوشنگ ، طهمورث، جمشید، ضحاک، فریدون، منوچهر

  • شخصیت های بخش پهلوانی

داستان های قسمت پهلوانی شاهنامه از ابتدای پادشاهی نوذر تا پایان پادشاهی دارای داراب

  • شخصیت های بخش تاریخی

داستان های بخش تاریخی از بعد از پادشاهی دارای داراب تا پایان شاهنامه

معرفی شخصیت های شاهنامه

شخصیت های بخش اساطیری شاهنامه

گیومرت

ریشه کلمه کیومرث

یا گیومرت از دو کلمه ی «گئو» به معنی زن یا زندگی و «مرث-مرتن» به معنی مرد یا مردنی تشکیل شده است؛یعنی کسی که مرد و زن از او بوجود آمده اند یا زنده ی فانی از این جهت که آدم درحال زندگی کردن است و بالاخره روزی از دنیا می رود.

ریشه های دیگری هم بکار برده شده اما بهترین نظریه تاکنون بر اساس کتاب اوستا و کتب فارسی پهلوی نظریه مذکور است.

معرفی شخصیت های شاهنامه
معرفی شخصیت های شاهنامه

لقب کیومرث

لقب او «گِرشاه» یا «گِلشاه» به معنی پادشاه کوهستان است

سیامک

  • سیامک به معنی پسر خوب روی
  • لقب سیامک: سوشیانس به معنی دانا
  • سیامک در تاریخ برابر با هابیل است
  • سیامک نماد انسان دانا و دانایی
  • قاتل:خروزان دیو

هوشنگ

  • دومین پادشاه پیشدادیان در شاهنامه
  • فرزند سیامک ، نوه کیومرث
  • معنی: سازنده و بخشنده ی خانه های خوب

لقب هوشنگ

لقب هوشنگ «پَرَداتَ» به معنی پیشداد یا پیشدادی

ریشه نام هوشنگ

ریشه ی اوستایی آن «هئوشینگَه» به معنی سازنده و بخشنده ی خانه های خوب و ریشه ی پهلوی آن «هوشنگ» که از دو کلمه ی «هوش» و «فرهنگ» بوجود آمده یعنی انسان باهوش و با فرهنگ و پس از ادغام به این شکل در آمده است.

هوشنگ در تاریخ

حضرت داوود «ع» چراکه حضرت داوود بود که آهن را استخراج و آهنگری را بوجود آورد

نماد یا معروفیت هوشنگ

هوشنگ نماد انسان زیرک و باهوش و معروف بخاطر کشف آتش واستخراج آهن

طهمورث

  • سومین پادشاه پیشدادی در شاهنامه
  • معنی: سردار نیرومند

لقب طهمورث

لقب او «دیو بند» یعنی اسیر کننده ی دیو

ریشه نام طهمورث

طهمورث یا طهمورت از دو کلمه ی «تَخم» و «اوروپ» در اوستایی و «تَخم» و «اورو» در پهلوی تشکیل شده که بخش اول یعنی «تَخم» به معنی «نیرومند» و «اورو» یا «اوروپ» به معنی سردار که در مجموع به معنی سردار نیرومند می باشد

طهمورث در تاریخ

طهمورث در تاریخ برابر با حضرت سلیمان «ع» است چون حرف زدن با حیوانات و کشتن و دربند کردن شیاطین و اجنه توسط او انجام شد

نماد یا معروفیت هوشنگ

هوشنگ نماد اسیر کننده ی دیو و معروف بخاطر اختراع هنر خط

شُهرَسپ

  • شُهرَسپ از موبدان پارسا و امین طهمورث
  • که نام های دیگر آن «شهراسب» ، «شهرسب» و «بوداسپ» است
  • «شهرسپ» به معنی «مرد امین و راهنمایی کننده» است و در تاریخ برابر با آصِف بن بَرخیا «وزیر و داماد حضرت سلیمان نبی» است

جمشید

  • جمشید چهارمین پادشاه پیشدایان و فرزند طهمورت
  • معنی: همزاد با نور ،دوران درخشش و به کمال رسیدن زندگی آریایی ها

ریشه نام جمشید

جمشید یا جمِّشید از دو کلمه ی «یَم» و «شیدا» در اوستایی و «جَم» و «شیدا» در پهلوی تشکیل شده که بخش اول به معنی همزاد و بخش دوم به معنی نور که در کل به معنی همزاد شده با نور است.

لقب جمشید

لقب جمشید یکی «جَم» که یکی از القاب آریایی است و یکی هم «گمنام» چراکه نمی دانیم ذوالقرنین در تاریخ با چکسی برابر است.

جمشید در تاریخ

1-برابر شده با فرعون بدلیل غرور و احساس خدایی کردن

2-برابر شده با حضرت سلیمان بدلیل سوار بر تخت شدن

3-برابر با ذوالقرنین «بهترین نظریه» بدلیل منبع حدیث لوح جابر ابن عبد الله انصاری و نزهة القلوب حمد الله مستوفی

نماد یا معروف بخاطر: نماد پادشاه نیکی رسان و معروف بخاطر برپا کننده جشن نوروز

فره ایزدی

این کلمه برای شخصیت های گوناگون در شاهنامه علی الخصوص شاهان بکار رفته است و ریشه اوستایی آن «خورنه» یا «خورننگه» است و به معنی شکوه و عظمت است و در تاریخ به آن «یادگیری اسم اعظم خداوند» می گویند.

کسی که به این درجه یعنی فره ایزدی برسد با آن نور هرکاری را در جهان می تواند انجام دهد و البته باید با اجازه خداوند باشد.این کلمه در شاهنامه برای شاهان عادل و بسیار خوب بکار رفته است و هرکس این فر را داشته باشد از بهترین پادشاهان و انسان ها در زمین است

مِرداس

نام پدر ضحاک که نژاد تازی «عربی» داشت و به معنی «سنگی که به ته چاه اندازند تا معلوم شود آب دارد یا نه» و با لقب دادگر و نشانه انسان پرهیزگار است که به دست پسرش یعنی ضحاک کشته می شود

ضحاک

  • ضحاک فرزند مرداس پنجمین پادشاه پیشدایان است
  • معنی ضحاک: اژدها شده

ریشه نام ضحاک

ریشه اوستایی ضحاک «آژی دَهاکَه» به معنی مار اهریمنی و ریشه ی پهلوی آن «آژی دَهاک» به معنی اژدها شده یا مانند اژدها

لقب ضحاک

لقبش برابر با «ماردوش» به معنی کسی که بر دوش هایش مار روییده و «تازی» به معنی از نژاد عربی می باشد

ضحاک در تاریخ

ضحاک در تاریخ برابر با نمرود است چون گمان میکرد یک مار نگهدار مصر و حکومتش است و دستور به کشتن مادران باردار و نوزادان داد تا حکومتش به خطر نیفتد و ضحّاک هم به همین نحو بود

نماد یا معروفیت ضحاک

ضحاک نماد بیداد و پادشاه ستمگر و معروف بخاطر مار داشتن بر روی دو کتفش

گرمایل و ارمایل

گرمایل یا کرمایل که به «گرمانک یا کرمانک -می تواند ریشه هم باشد-» هم شناخته می شود به معنی «انسان دور اندیش» و با لقب پیش بین «کسی که امور را پیش بینی می کند» یکی از دو کسانی است که توانست به قصر ضحاک و آشپزخانه اش وارد شود و از بین دو نفر قربانیان ، یک نفر را نجات دهد

ارمایل که به «ارمانک-می تواند ریشه هم باشد-» شناخته می شود به معنی «انسان پرهیزگار» و با لقب پاک دین «کسی که دین پاک دارد» یکی از دو کسانی است که توانست به قصر ضحاک و آشپزخانه اش وارد شود و از بین دو نفر قربانیان ، یک نفر را نجات دهد.

شهرناز

دختر یا خواهر کوچک جمشید با ریشه ی «سَنگهَوَک» و به معنی «کسی که برای خانه داری و شوهرداری بسیار مناسب است» که ابتدا به عقد ضحاک در آمده بود و پس از آن با فریدون ازدواج کرد

ارنواز

دختر یا خواهر بزرگ جمشید با ریشه ی «اَرنَوَک» و به معنی «کسی که دارای سخن گفتن نیکو و بدن نرم است» که ابتدا به عقد ضحاک در آمده بود؛او از ضحاک فرزندی به نام «زَور» به دنیا آورده بود؛پس از آن با فریدون ازدواج کرد

کاوه آهنگر

کاوه ی آهنگر با معنی «گاو درفش-کسی که درفشی همچون گاو دارد- و با لقب دادخواه و نماد عدالت خواهان در زمان ضحاک تکه چرم خود را سر نیزه می کند و علیه ظلم می تازد.

بعدا هر پادشاهی آن را می زیبد و آن را «درفش کاویان» به معنی «پرچم کاوه ی عدالت خواه» می نامند زیرا آن را مقدس و نماد عدالت پادشاهی خود می دانند

کندرو

نام پیشکار و وزیر ضحّاک که در اصل نام هندی است و به معنی «رونده با سرعت کم» که به ضحّاک کمک می کرد تا به خواسته هایش برسد و در آخر خبر رسیدن فریدون را به ضحّاک می رساند

فریدون

از نسل طهمورث، پسر آبتین و فرانک، قاتل ضحاک، همسر شهرناز و ارنواز، پدر سلم و تور از طرف شهرناز، پدر ایرج از طرف ارنواز

  • معنی فریدون: بزرگ شده با شیر گاو برمایه

ریشه نام فریدون

ریشه اوستایی فریدون «آفْریتون» به همین دلیل است که گاهی در شاهنامه از کلمه ی -آفریدون- استفاده شده است به معنی بزرگ شده با شیر گاو برمایه و ریشه ی پهلوی آن «ثُرَیتَونَه» است که از دو بخش «ثُرَی» به معنی «دارای سه» و «تَونَه» به معنی قدرت وتوانایی است و در مجموع یعنی «کسی که دارای سه قدرت یعنی جنگ آوری ، پزشکی و جادوگری است»

لقب فریدون

لقب او «فَرُّخ» به معنی فرخنده و مبارک

فریدون در تاریخ

فریدون در تاریخ برابر حضرت ابراهیم «ع» است زیرا مانند فریدون از مرگ در کودکی نجات یافته بود و توانست بعداً حکومت نمرود را به خطر بیندازد و او «نمرود» نابود شود

نماد یا معروفیت فریدون

نماد پادشاه عدالتگر ودادگر و معروف بخاطر پیروزی بر ظلم و ستم یعنی ضحاک

آبتین

از نسل طهمورث ، پدر فریدون، کشته شده توسط ضحاک ، همسر فرانک

فرانک‌

مادر فریدون، همسر آبتین، انسان بخشنده و کمک کننده به فقرا

کیانوش

برادر اول فریدون، پدر پشنگ، دسیسه قتل علیه فریدون و ناکام ماندن، با لقب خُرَّم

پرمایه

برادر دوم فریدون، دسیسه قتل علیه فریدون و ناکام ماندن ، با لقب شادکام

برمایه

گاوی که فریدون از آن شیر می خورد، دایه ی فریدون، کشته شده توسط سپاه ضحاک

زادشَم

زادشم فرزند تور و نوه ی فریدون است مدت پادشاهی وی بر توران معلوم نیست فقط به عنوان پدربزرگ افراسیاب بکار برده میشود.

جَندَل

جَندَل به معنی سنگ بزرگ و با لقب راهبر بود.جَندَل یکی از نزدیکان فریدون است.

فریدون به او فرمان داد که گرد جهان جستجو کند و از نژاد شاهان سه دختر که شایستهٔ ازدواج با سه پسر اویند بگزیند.

جندل پژوهش کنان به یمن رسید و دختران شاه یمن را برگزید.

سَلم

نام پسر بزرگ فریدون که نام مادرش شهرناز است و ریشه ی آن «سایراما» هست و به معنی آشتی یا صلح و با کلمه ی سلام قرین شده است که فریدون او را پادشاه روم ، چین و سرزمین های شرقی می کند.همسر او آرزوی با ریشه ی اَرزُک و معنی مراد و خوسته و امید ، دختر بزرگ شاه یمن ، است.

تور

تور پسر وسط فریدون که نام مادرش شهرناز است و ریشه ی آن «تَوره» هست و در اصل نام گیاهی ترش مزه و در روزمره به معنی دام است و اگر برای شخص بکار رود به معنی پهلوان دلیر است.

فریدون او را پادشاه سرزمین ترکان، تور و خاور می کند.

نام همسر او ماه آزاده خوی به معنی معشوقی که خوی آزادگی دارد و گاهی آن را آزاده گویند به معنی آزاد و رها، دختر وسط شاه یمن، است

ایرج

ایرج پسر کوچک فریدون که نام مادرش ارنواز است و ریشه ی اوستایی آن «آریا یعنی ایرانی» و ریشه ی پهلوی آن «ایریک به معنی نجیب» هست.

فریدون پادشاهی ایران، بین النهرین و دشت نیزه وران را به او می دهد.

نام همسر اول او سَهی مُمال -سُها- = یک ستاره کم نور در آسمان و به معنی راست و صاف ، دختر کوچک شاه یمن ، است و نام همسر دوم او ماه آفرید به معنی آفریده شده مانند ماه است که ایرج از او صاحب فرزند دختر می شود

سرو

پادشاه یمن، پدر عروس های فریدون، از جنگجویان در سپاه منوچهر علیه سلم و تور

آرزوی

همسر سلم، عروس اول فریدون، فرزند اول سرو

ماه آزاده خوی

همسر تور، عروس دوم فریدون، فرزند دوم سرو

سهی

همسر ایرج، عروس سوم فریدون، فرزند سوم سرو

ماه آفرید

همسر دوم ایرج، مادر دختر ایرج، عروس چهارم فریدون

دختر ایرج و ماه آفرید

دختری بی نام در شاهنامه، دختر ایرج و ماه آفرید، همسر پشنگ، مادر منوچهر

قارن

فرزند بزرگ کاوه ی آهنگر، برادر قباد، پدر کشواد و معرب کاون است و با لقب کاوگان و با صفت رزم زن و با ریشه ی «کَرین» است.

او بسیار دلیر و پهلوان و همچنین دارای عمر طولانی بوده و منسوب به رزم است چراکه بسیار در دفاع از ایران و عدالت می جنگد.نام فرزند او کشواد است.

قباد

فرزند کوچک کاوه ی آهنگر، برادر قارن، کشته شده در جنگ نوذر با تورانیان

کشواد

کشواد پهلوان بزرگ ایرانی و فرزند قارن است.از زمان منوچهر شاه تا حدود زمان شاه نوذر بوده است.

 سپاه قدرتمند ایران در جنگ پشنگ از قارن‌کاوگان در قلب سپاه، سام‌نریمان در میمنه، و از کشواد در میسره بهره می‌گیرد و سپاهی همیشه پیروز بوده‌است.

در مورد گرشاسپ هم همینطور است چراکه «زَو» فرزندی به نام گرشاسپ داشت و نیای رستم یعنی پدر نریمان هم گرشاسپ نام داشت که این دو نباید باهم اشتباه شوند.

گودرز

دارای 72 فرزند ، نوه ی قارن، پسر کشواد

شیدوش

پسر گودرز، برادر گیو، برادر نستوه، برادر بهرام، برادر هجیر، برادر بهرام، برادر بسیاری از پهلوانان که همگی فرزند گودرزند

شیدوش یا شِیْدوش یا شیدوَش «بر اساس وزن ولی اصل آن – شید + وَش = مانند خورشید یا مثل نور – » فرزند گودرز و نوه ی کشواد و نبیره ی کاوه ی آهنگر می باشد.

او برادر گیو و گودرز و رهام و هجیر و نستوه می باشد از این روی که گودرز دارای 72 فرزند در شاهنامه می باشد و شیدوش از فرزندان اوسط وی می باشد.

شیدوش از زمان پادشاهی فریدون تا زمان پادشاهی کیخسرو در 4 جنگ مازندران ، هاماوران ، دوازده رخ و جنگ بزرگ کیخسرو شرکت می کند و دلاوری های زیادی انجام می دهد.

خبری از مرگ او نیست و این که چگونه در شاهنامه کشته می شود یا می میرد ولی بعد از کیخسرو نامی از وی برده نمی شود.

نستوه

پسر گودرز، همچون شیدوش

گیو

پسر بزرگ گودرز، از شخصیت های مهم و تأثیر گذار شاهنامه نسبت به سایر فرزندان گودرز

بهرام

پسر گودرز، همچون گیو

رهام

پسر گودرز، همچون گیو

هجیر

پسر گودرز، همچون گیو

پشنگ

پشنگ نام پسر کیانوش «ریشه آن کَی اَنوش که به معنی پهلوان یا شاه بدون مرگ یا نمیر و لقب یا صفتش شادکام» است.کیانوش برادر فریدون می باشد.

نام برادر دیگر کیانوش پُرمایه «به معنی دارای ثروت زیاد و با لقب یا صفت شادکام» است.

نام مادر کیانوش فرانک «با لقب یا صفت فرانق و به معنی پروانه» و نام پدر او آبتین «با ریشه ی اوستایی آثویه به معنی روح کامل و با لقب اثفیان یا پرگاو یعنی قدرتمند» می باشد.

پشنگ نام فرزند کیانوش است که با اجازه فریدون با دختر ایرج ازدواج می کند و پدر منوچهر می شود.

پشنگ

پَشَنگ پدر افراسیاب است؛وی نوه ی تور می باشد و در زمان پادشاهی نوذر او پادشاه توران است.

توجه داشته باشند که این شخص را با پشنگ، پسر برادر فریدون،اشتباه نگیرند

شخصیت های پشنگ در شاهنامه

در شاهنامه سه نام پشنگ وجود دارد

  • پشنگ اول پسر برادر فریدون
  • پشنگ دوم پدر افراسیاب
  • پشنگ سوم فرزند افراسیاب است و نام دیگرش «شیده» است

منوچهر

معنی جمشید: کسی که از نژاد شخصیست که انسانیت دارد

ریشه نام منوچهر

ریشه اوستایی منوچهر، «مَنوش چِیْثْرَه» و ریشه پهلوی آن «منوش چِهر» است ؛ «منوش» به معنی «انسانیت» و «چِیْثْرَه» یا «چهر» به معنی «نژاد» هست و روی هم رفته به معنی «کسی که از نژاد شخصیست که انسانیت دارد» یا «دارای نژاد خوش» و چون فریدون یک انسان بسیار خوب و دارای انسانیت بود و منوچهر از نژاد وی است و همچین معنی به خود گرفته است.

این مطلب را هم ببینید
انواع قالب های شعر فارسی

لقب منوچهر

لقب منوچهر «شاه» به معنی پادشاه جهان

منوچهر در تاریخ

در تاریخ نمی‌دانیم برابر با کیست فقط در تاریخ طبری اشاره ریزی شده به این که در تاریخ برابر با حضرت موسی «ع» یا یکی از یاران ایشان هست

نماد یا معروفیت منوچهر

نماد پادشاه نصیحت کننده و معروف بخاطر جنگ با برادران پدربزرگ

برزین

پسر گرشاسپ، برخی برزین را پدر نریمان می دانند، از پهلوانان دوران اساطیری و پهلوانی

خراد

از پهلوانان داستان منوچهر، از پهلوانان دوران پادشاهی نوذر، از پهلوانان دوران و دوره ی کیانیان و پهلوانی

شیروی

گنجور منوچهر، از پهلوانان قوی هیکل، تصرف دژ الانان در جنگ منوچهر با برادران ایرج، جنگجوی نیرومند

کاکوی

سردار سپاه دشمن علیه منوچهر در جنگ منوچهر با سلم و تور، نوه ی ضحاک، ملقب به بد ذات، کشته شده همراه با همراهانش در همان جنگ


شخصیت های بخش پهلوانی شاهنامه

معرفی شخصیت های شاهنامه: خانواده سام نریمان
معرفی شخصیت های شاهنامه: خانواده سام نریمان

سام و زال

سام فرزند نریمان، نریمان فرزند گَرشاسپ و گَرشاسپ فرزند جمشید است و برخی او را از نوادگان جمشید می دانند.

سام از خانواده پهلوانان تنومند ایرانی است و خاندان او را «سامیّ» یا «دستان» می خوانند.

فرزند سام ، زال است که زال لقبش «زر» است و گاهی مردم او را «جهان پهلوان» مانند فرزندش می خوانند و لقب «دستان» را چونان پدرش همراه خود دارد.

زال تنها عیبش سفیدی مویش است و پرورده ی سیمرغ می باشد از این روی که پدرش او را در کوهستان برده است ولی پهلوانی قوی هیکل می باشد.

سیمرغ

سیمرغ از دو بخش «سَئِنه» و «مِرِغا» در اوستایی به معنی -مرغ شکاری- یا -باز- و از دو بخش «سِن» و «مورو» در پهلوی به معنی شاهین است.

«سِئَنه» یا «سِن» در دو کلمه ی «سینا» و «سیندخت» دیده میشود.در ادبیات نمادهای مختلفی آن قرار میگیرد از این روی که سیمرغ را پرنده ای خیالی میدانند که اصلا وجود خارجی ندارد.

در شاهنامه، سیمرغ دایه ی زال زر است و حامی او در زندگیش است.

سیندُخت

سیندخت از دو کلمه ی «سین» و «دخت» تشکیل شده که بخش اول آن از بخش اول «سیمرغ» گرفته شده که در واژه ی قبل گفتیم از این روی «سین دخت» به معنی دختر سیمرغ است.

زنی بسیار باهوش است ؛ او همسر مهراب کابلی است و وقتی زنی از طرف زال برای رودابه خبری می برد بطور پنهانی او را تعقیب می کند و در قصر جلویش را میگیرد و او یعنی سیندخت می فهمد که زال عاشق رودابه و رودابه عاشق زال است و این قضیه را به همسرش می گوید و جلوی وقوع جنگ بین کابل و ایران و کشته شدن رودابه و سیندخت گرفته میشود.

مهراب کابلی

در پهلوی «مِتراپ» یا «مِهراپ» بوده به معنی «کسی که درخشش خورشید را داراست».او شوی سیندخت و پدر رودابه است.

نسل او به ضحاک می‌رسد به طوریکه فرزند ضحاک با ارنواز شخصی به نام «زَوْر» است و مهراب فرزند اوست.

مهراب ابتدا قصد داشته فرزندش رودابه را پس از بدنیا آمدن بکشد زنده به گور کردن دختران توسط اعراب جایز بوده ولی این کار را نمی کند و پس از اینکه می فهمد رودابه عاشق زال است می خواهد اینکار را بکند و همسرش را هم بکشد از ترس اینکه مبادا بخاطر نسل بدش سام و منوچهر لشکر کشی کنند و او را بکشند ولی بعد که منوچهر قانع میشود آن دو ازدواج کنند او هم این کار را نمی کند

رودابه

رودابه در اوستایی «رَئودَه هَپ اَکَه» به معنی کسی که «غم پیکرش را می خورد و در اندیشه پیکر خود است» و در پهلوی «روداپَگ» به معنی «غم جسم خوردن و بزرگ شدن» است.

او فرزند مهراب کابلی و سیندخت است و نیز همسر زال زر و مادر رستم است.وی اولین کسی بود که بصورت «سِزاریَن» بچه اش را بدنیا آورد

رستم

رستم در پهلوی «رُتس تَخم» یا «روتستَهم» تشکیل شده که «رُتس» یا «روتس» به معنی «پهلوان» و «تَخم» یا «تَهم» به معنی «نیرومند» است.

لقب وی «تَهَمتن» که از «تَخم+تَن=دارای بدن نیرومند» تشکیل شده است.

رستم اولین کسی بوده که به روش سزارین یا رستم زایی بدنیا آمده است

رَخش

رخش نام اسب رستم قهرمان اسطوره‌ای و پهلوانی شاهنامه است. رخش در لغت به معنی «رنگ سرخ و سفید درهم آمیخته» است.

چنانچه مشهور و در شاهنامه موجود است، بدن رخش دارای لکه‌های قرمز و زرد و گل‌های کوچک بود و از زیر دم تا زیر گردن و چشم تا دهان سفید بوده و بسیار قوی هیکل بوده و مادیانی بوده که از ابتدا اسم آن و صاحبش از غیب به چوپانش وحی شده است و رستم براحتی وی را مهار و از آن خود می کند.

رخش از اسبان قوی بوده که بسیاری از دشمنان رستم را نابود می کرده و هیچکس نمی توانسته وی را بگیرد.

زواره

زَواره با اوستایی اوزوارَگ و پهلوی زُوارَه به معنی آنکه کماکان می زید و زندگی می کند برادر ناتنی رستم بطوری که از پدر یکی و از مادر دوتا و مثل رستم توسط برادر ناتن دیگر ، شغاد ، در همان دره کشته می شود

سهراب

سهراب از دو واژه ی “سُهر” و “اب” تشکیل شده است.

سُهر همان سُخر یا سُرخ است که ریشه پهلوی آن است ؛ در ریشه پهلوی کلمات ، کلماتی که به “ر” و “ف” ختم میشود ، برعکس بوده ؛ مثال : برف= وفر ، ژرف= ژفر و…..

این کلمه یعنی سهر نیز در پهلوی به این شکل بوده و بعدا بخاطر جابجایی آوایی بِشکل سره شده و “ه” نیز به “خ” تبدیل شده است.

پس سهر برابر شده و به معنی سرخ می باشد.

این واژه در کلمه ی “سُهروَرد” هم دیده می شود ؛ به معنی سرخ گل

بدین روی “اب” با ریشه “اپ” به معنی “چهره” است.

پس معنی سهراب با ریشه سُهراپ یا سُخراب میشود “کسی که چهره ی سرخ دارد”

و آن بدلیل بیتی است که در شاهنامه است :

چو خندان شد و چهره شاداب کرد
 ورا نام تهمینه ، سهراب کرد

چهره ی خندان و شاداب و سرخی که آن فرزند یعنی فرزند رستم و تهمینه داشته است باعث شده نامش ، سهراب بشود.

شاه سمنگان

شاه سمنگان، همان پدر زن رستم و پدر تهمینه می باشد؛وی نامی ازش در شاهنامه نیست و فقط یکبار در همین داستان یعنی رستم و سهراب بیان شده است ؛ او به استقبال رستم می رود ، دختر خویش را به عقدش در می آورد و مژده پیدا شدن رخش را به رستم می دهد.

تهمینه

تهمینه با ریشه ی پهلوی تَخمینَگ= تَخم + ینگ تشکیل شده ؛ “تخم” به معنی “نیرو” می باشد و تهمینه در کل به معنی زن نیرومند است.

تهمینه زن رستم و مادر سهراب است ؛ فقط در داستان رستم و سهراب نامش برده می شود

در شاهنامه خالقی مطلق و در آخر بخش رستم و سهراب، بخشی به نام گریه کردن تهمینه برای سهراب است که در پاورقی یعنی الحاقیات بکار برده شده است.

هجیر

ریختی از کلمه ی هژیر است که به معنی خوب چهر و نیکو است؛ نگهبان دژ سفید از زمان نوذر تا این قسمت، هجیر است که توسط سهراب به بند کشیده می شود و پس از پایان جنگ، این پهلوان هم نجات می یابد.

گرد آفرید

گُرد آفرید فرزند گژدهم است.او یکی از دختران و زنان تنومند ایرانی است که جلوی سهراب می ایستد ولی دست بر قضا مغلوب سهراب می شود و بعد توسط نیرنگی که ارائه می کند از دست سهراب رهایی پیدا می کند.

ریشه این کلمه گُرت اَفرین است به معنی زنی که پهلوان آفریده شده است.

هومان و بارمان

از دو کلمه هو به معنی خوب و مان به معنی اندیشه که در کل به معنی خوب اندیش است؛اکنون به “هومن” تبدیل شده است.ی

کی از پهلوانان تورانی که چندبار اسمش در شاهنامه می آید ؛ به دستور افراسیاب به سپاه سهراب اضافه میشود تا مگر رستم را شکست دهند.

بارمان از دو کلمه بار و مان تشکیل شده که به معنی کسی که اجازه اندیشیدن دارد است.

بارمان یکی از پهلوانان تورانی است که چند بار اسمش در شاهنامه می آید.به نظر می رسد، برادر هومان باشد.او به دستور افراسیاب، به سپاه سهراب اضافه می شود تا مگر بتوانند رستم را بکشند.

زندرزم

از پهلوانان سمنگانی که در این جنگ توسط رستم کشته می شود.این واژه در پهلوی از دو کلمه زَنت و رمج تشکیل شده که بعدا زندرزم شده که زند به معنی بزرگ و رزم به معنی جنگ است که در کل به معنی “دلاور جنگ” یا “بزرگ رزم” است.او تنها یکبار در شاهنامه و این بخش نامش برده می شود.

نوذر

  • فرزند منوچهر شاه
  • معنی نوذر: حادث، نو به ذات و بدیع وپسندیده

ریشه نام نوذر

ریشه ی اوستایی «نوذر» ، «نَئوتِیرْیَنَه» و ریشه ی پهلوی آن ، «نودَر» است که هردو به معنی حادث ، نو به ذات و بدیع وپسندیده است و در زمان شکل گیری فارسی نو به «نوذر» تغییر شکل داده اما معنی همان معنی زمان گذشته است.

لقب نوذر

لقب او «آزاده» به معنی رها

نوذر در تاریخ

نمی دانیم در تاریخ برابر با چه کسی است اما برخی می گویند با طالوت برابر است چون دو فرزند طالوت برسر پادشاهی جنگ می کنند مانند پسر نوذر یعنی طوس که برسر پادشاهی با کیخسرو مبارزه می کند.

نماد یا معروفیت نوذر

نماد پادشاه خشمگین وعصبانی و معروف بخاطر جنگ با افراسیاب وکشته شدنش بدست او

گستهم

گُستَهَم فرزند نوذر است و برادر طوس

طوس

فرزند نوذر ، برادر گستهم

زو طهماسپ

زو که ریشه اوستایی آن «زاب» یا «اوزاو» و ریشه پهلوی آن «زوار» یا «زواب» است بدین سان که ابتدا اسمی نداشت تا اینکه این پادشاه در عراق کنونی نهری ساخته که آن را «زو آب» نامند و چون دو رود بوده «زوابَین» می گویند و اکنون آن را «زهاب» خوانند ؛ از این روی نامش این شد تا به مرور زمان و در زمان فارسی نو یا دری آن را «زو» صدا زدند و چون اسم پرمسمایی برای پادشاهان نیست و کوتاه می باشد اسمش را همراه با پدرش زو طهماسپ می گویند.

معرفی شخصیت های شاهنامه دوران کیانیان
معرفی شخصیت های شاهنامه دوران کیانیان

کَیقباد

کی قباد یا کَیقباد با ریشه اوستایی «کَوْی کَوات» و ریشه ی پهلوی همان «کی قباد» به معنی «پادشاهِ پهلوانْ مانند» و سومین پادشاه از سلسله پادشاهان پهلوانی می باشد.

وی پدر کی کاووس می باشد و فرزند منوچهر می باشد.

او حدود صد و بیست سال حکومت می کند و به پادشاه خوشگذران معروف است همچون جم و بعد از آن می میرد و حکومت را به فرزند بزرگ‌ترش یعنی کی کاووس می بخشد

کیکاووس

کی کاووس فرزند کیقباد و از فرمانروایان نامدار کیانی است که یکصد و شصت سال سلطنت کرد و پس از او کیخسرو به پادشاهی رسید.

داستان های سودابه و سیاوش، سوگنامه سیاوش، هفت خان رستم، نبرد رستم و سهراب در دوران پادشاهی کیکاووس اتفاق افتاده است

کیکاووس مظهر و قدرتی است که با همهٔ تسلط و شکوه، در برابر جهان، ناچیز و رفتنی است.

سودابه

سودابه همسر اول کی کاووس و دختر شاه هاماوران است

او در سه جا نامش بصورت عمیق برده میشود

  • یکی در زمانی که موقع ازدواج و عروسی کاووس با او هست
  • دوم در زمانی که به سیاوش دلباخته میشود
  • سوم زمانی که توسط رستم کشته می شود

سودابه یکی از زنان مؤثر در شاهنامه می باشد که اگر نبود تقریبا به زرس قاطع می توان گفت جنگهای پی در پی برای توران و ایران اتفاق نمی افتاد.

وی در تاریخ برابر با «زلیخا» است که در قرآن بدان اشاره شده است.

سوداوه یا سودابه که ریشه پهلوی آن «سوتاپَگ» است و از دو بخش «سود» + «آبه» می باشد؛ «آبه» یا «آوه» از ستاک «هَپ» که برابر با «سَپ» است گرفته شده است و معنی آن «غم چیزی را خوردن» است.

«سود» هم به معنی «منفعت» است ؛ لذا : معنی «سودابه» می تواند به این صورت باشد که «کسی که غم سود خود را می خورد» یا «آنکه در اندیشه ی منفعت خویش است».

برخی سودابه را در تاریخ برابر با «ایشتار» می دانند که معنای آن «روشنی بخش» است چراکه از ریشه ی «سَو» گرفته شده و ریشه فارسی باستانش «سَوتاآپَکا» می باشد

برخی نیز این نام را «سَئوتاپا» که هندی است ، می دانند و می گویند از «سَئوت» گرفته شده و به معنی «هَوو» می باشد و از این روی که او هووی دیگری بعدا پیدا میکند می تواند صادق باشد

کی آرش

در اوستایی «کَوِی اَرشَن» به معنای «پادشاهِ مرد» یا «پهلوانِ مرد» به نحوی که «اَرشَن» به معنی «نر» یا «مرد» می باشد.وی را نباید با آرش تیرانداز که در اوستایی «اَرِخشَه» هست اشتباه گرفت و یکی دانست.

آرش ، ارشک و اشک از همین واژه «اَرشَن» گرفته شده است.وی فرزند دوم کیقباد است؛این واژه امروزه با عنوان «کیارش» بکار برده میشود

کَی پَشین

در اوستایی «کَوْی پیسینَنگَه» یا «کَوْی پیسینَه» که در مورد بخش اول یعنی «کَوْی» قبلاً توضیح داده ایم اما برای بخش دوم باید بگوییم اکنون به ریخت «پِشین» یا «پیشین» خودمان در آمده و از این روی می توان آن را «پهلوان قبلی» یا «پادشاه گذشتگان» نامید و معنی کرد.وی فرزند سوم کیقباد هست.

اَشکَش

اَشکَش یا اَشکِش که از «اَرشَن» -که در دو واژه قبلی گفتیم- گرفته شده و به معنی «انسانی که مردانگی دارد»؛

در برخی نسخه ها بجای «اشکش» کلمه ای دیگر آمده آن هم «بِیرَش» که در اصل همان «کِی بِیرش» که بخش دوم باز هم از «اَرشَن» گرفته شده از این روی «کی بیرش» یعنی «دارنده ی دو اسب نر».وی فرزند چهارم کی قباد است.

گرسیوز

گَرسیوَز فرزند کوچک پشنگ و برادر کوچک افراسیاب است وی دارای صفات منفی است.

ریشه اوستایی آن «کَرِسیَه وَرْدَه» می باشد که بخش اول آن به معنی «لاغر واندک» و بخش دوم آن به معنی «نیرو وپایداری» است که در مجموع یعنی «کسی که نیروی اندک دارد» و لقب وی «وَگیرگان» به معنی -منسوب به کوه وَگیر- و ریشه پهلوی وی «کَرسیوَز» یا «کَرسیود» با همان معنی می باشد.

او فرمانده سپاه توران و دسیسه قتل سیاووش به دست او انجام می شود.

اغریرث

اَغریرث یا اِغریرث نام برادر وسط افراسیاب است که دارای صفات مثبت است.

ریشه اوستایی اغریرث ، «اغ رارث» است که بخش اول آن به معنی «پیشرونده» و بخش دوم آن به معنی «گردونه» که در مجموع به معنی «با گردونه ی پیش تاز» است لقب وی «جنگجوی» می باشد همانگونه که فردوسی اشاره کرده است.وی در آخر توسط برادرش یعنی افراسیاب کشته می شود.

بارمان و هومان و قباد

بارمان و هومان نام دو برادر و دو تن از سرداران قَدَر سپاه افراسیاب هستند؛آنها فرزندان ویسه هستند.

قباد فرزند کاوه ی آهنگر و برادر قارن است و مثل برادرش بسیار تنومند می باشد که در این جنگ توسط بارمان کشته می شود.هومان هم در این جنگ توسط قارن کشته می شود.

ویسه و پیران و گُلباد

ویسه فرزند زادشَم و برادر پَشنگ می باشد که عموی تنی افراسیاب است.پیران و گلباد -کلباد- فرزندان اویند؛از دیگر فرزندان او هومان و بارمان اند که در شخصیت قبلی خدمتتان عرض کردیم

شماساس و خزروان

شَماساس و خَزَروان «خَزَبران» دو پهلوان تورانی هستند که در زمان نوذر آزاده به نیمروز یعنی پایتخت زابل یورش می برند و با محدودیت زال سام و نقشه مهراب کابلی روبرو می شوند

الکوس

با ریشه پهلوی هِلِگ پیوند دارد و به معنی سبکسار یا آشفته چون در هنگام مستی طلب جنگ می کرده و حالت خوبی نداشته ؛ او از پهلوانان تورانی است که در جنگ ابتدا زواره را زخمی و بعد توسط رستم کشته می شود

تخوار

تَخوار یکی از همراهان و دوستان فرود در دژ است که تقریبا ایرانیان را می شناسد و به فرود بسیار کمک می کند تا بتواند فرود ، خودش را به ایرانیان معرفی کند و از گزندشان در امان باشد اما سرنوشتش چیز دیگریست

بلاشان

یکی از پهلوانان نامدار تورانی که برای شناسایی به نزدیک خیمه گاه ایرانیان می آید و بیژن به جنگ با او می رود و او را نابود می کند که گیو از دست پسرش خوشحال می شود و بیژن هم پیکر بی جان بلاشان را نزد طوس می برد

تژاو

از پهلوانان نامدار تورانی که در این جنگ ، دست بهرام را از تن جدا می کند و بعدا گیو برای انتقام گیری ، او را بدست می آورد و می کشد.تاج و گنج بسیار غنیمتی داشته که ایرانیان آن را پس از مرگش بدست می آورند.

کبوده

یکی از یاران تژاو است که در نهایت بهرام ، کَبوده را اسیر می کند و پس از گرفتن اطلاعات اندک درمورد اینکه چکسی او را فرستاده و جواب دادن کبوده ، او را می کشد ، با اینکه کبوده از او امان می خواهد ولی بهرام نابودش می کند.

اسپنوی

اِسپَنوی، کنیزک زیباروی تژاو در قصرش که تژاو او را دوست دارد ، باخود همراه می کند ولی بخاطر خستگی اسب وسط میدان رها می کند و بیژن، اسپنوی را اسیر می کند و نزد طوس می برد و بعد گرامیش می دارند و به نزد شاه می فرستند.

گروی

از سرداران سپاه تورانیان که ابتدا از سیاووش در بازی شکست می خورد و قاتل سیاووش است یعنی او سر سیاووش را می بُرَد

این مطلب را هم ببینید
شرح داستان پادشاهی کیقباد به همراه اشعار شاهنامه فردوسی

دموی

از سرداران سپاه تورانیان که در بازی با سیاووش شکست می خورد و عاملی برای کشتن سیاووش است

زن جادوگر

زن بی اسمی که سودابه وی را پول می دهد تا کلکی سوار کند که در داستان توضیح دادیم خدمت شما دوستان و عزیزان

جلاد

شخص ناشناسی است که کاووس بهش دستور میدهد که سر سودابه را بزند ولی بعد کاووس پشیمان می شود و این شخص با عنوان جلاد کاووس و بی نام بکار برده شده است

جهن، پولاد، رویین، اندریمان، اندریمان، ارجاسپ

هرکدام از اینها یکی از پهلوانان قوی هیکل تورانی هستند که وقایعی دارند و آخر دست پس از مرگ افراسیاب ، ارجاسپ به پادشاهی می رسد

نستهین، گلباد، پیران، هومان، بارمان، پیلسم، لهاک، فرشیدورد

همه از پهلوانان تورانی هستند و اتفاقا برادر هستند و همگی فرزند ویسه هستند که ویسه وزیرِ پدر و نوادگان افراسیاب بوده و از بین اینها فقط پیران بزرگتر از همه هست و وزیر افراسیاب شده است

جریره

دختر پیران است که به عقد سیاوش در می آید یعنی همسر اول سیاوخش و فرزند او و سیاووش “فرود” می شود که بعدا توضیح خواهیم داد خدمت شما همراهان کانال

فرنگیس

فریگیس یا فرنگیس همسر دوم سیاوش است که دختر افراسیاب است که فرزنداو و سیاووش کیخسرو می شود و در داستان خدمت دوستان عرض کردیم

گلشهر

همسر پیران است که چندبار نامش در شاهنامه برده می شود و به گمان ، پیران فقط همین یک همسر را داشته است

زرسپ

زَرَسب یا زُرَسپ فرزند طوس می باشد که تصمیم می گیرد به فرود حمله کند ، اما فرود او را از پای در می آورد و توس شدت خشم بیشتری پیدا می کند چون فرزندش کشته می شود.

گرازه

گُرازه، فرزند گیو و برادر بیژن که در اینجا هنگامی که فربیرز فرار می کند ، با بقیه پیمان می بندد و دلیرانه می جنگد.

اشکش

اَشکَش یا اشکِش یکی از پهلوانان ایرانی که از نژاد قباد یعنی فرزند کاوه ی آهنگر است که به انتقام از تورانیان لشکرکشی می کند و با کوج و بلوچ متحد می شود.

بیژن

فرزند گیو و نوه ی گودرز و یکی از پهلوانان ایرانی است که برای جنگ با تورانیان آماده می شود و مهمترین داستانش ، بیژن و منیژه است

میلاد

از سرداران ایرانی و پدر گرگین ؛ از کلمه ی «مهرداد» یا «مِهراد» گرفته شده که در اثر مرور زمان و تبدیل حروف به میلاد تبدیل شده است.

در پهلوی «مِثرَه دات» به معنی «آفریده ی مهر» و در عربی «مِلاذ» است.

محل زندگی وی در ساوه بوده به همین دلیل نام دیگر ساوه را «میلادگرد» یا «میلاذجرد» می گویند.

در شاهنامه فقط یکبار نام وی آمده و وی در جنگهای بعد شرکت می کند اما مرگش نیز یاد نشده است.

گرگین

از پهلوانان ایرانی، فرزند میلاد که چندین بار نامش برده میشود و بیشترین نمایش را در بیژن و منیژه خواهد داشت

زن دوم کاووس

همسر دوم کاووس که از خویشاوندان گرسیوز است و کاووس با وی ازدواج و اسمی در شاهنامه ندارد فقط نسلش به فریدون برمیگردد و بچه اش از طریق کاووس ، سیاووش می شود

هیربد

پرده دار شبستان کاووس است که او باید به دیگران اجازه بدهد یا سودابه که کسی داخل شود و سودابه به هیربد می گوید کاری به سیاووش نداشته باش

فرهاد

از شخصیت های شاهنامه که قدرت جنگ آوری نداشته و به همین دلیل کاووس او را برای نامه رسانی برمی‌گزیند.

در فارسی باستان «فْرَهاتَه» و در پهلوی «فْرَهات» می باشد.در افسانه ها و در دیوان نظامی یعنی داستان خسرو و شیرین ، فرهاد یکی از عاشقان شیرین می باشد ولی در این جا یکی از نجبای شمالی ایران می باشد.

اولاد

که به شکل «اُلاد» خوانده میشود و ریشه اوستایی آن «اُئورَه داتَه» به معنی «آفریده ی اهورا» می باشد.بخش «وَردات» از همین کلمه گرفته شده که در «کولاد» ، «پولاد» و «بولاد» دیده میشود.

نام پهلوانی در نزدیکی مازندران که رستم را کمک می کند تا بر مازندران چیره شود و پس از آن خود اولاد پادشاه مازندران میشود؛تا زمان پادشاهی کیخسرو وی پادشاه این بخش از ایران یعنی مازندران می ماند

کَلاهور

در برهان قاطع وی را «کَلاهون» به معنی «پهلوانی و بهادری» ، در اوستا وی را «کَلاهوَرَه» به معنی «آزمون برآمده» و در پهلوی و فارسی دری وی را «کَلاهور» به معنی «پهلوانی مازندرانی» گفته اند.

پیشکار شاه مازندران که دستش توسط رستم نابود میشود و رابط بین پیام‌رسانی رستم و شاه مازندران است.

معرفی شخصیت های شاهنامه: کیخسرو

کی‌خسرو در شاهنامهٔ فردوسی، فرزند سیاوش و فرنگیس و نوادهٔ کی‌کاووس و افراسیاب است و به معنای شاه نیک‌نام است.

کی‌خسرو در دیانت و شهامت، سرآمد شاهان کیانی و نمادی از یک شاهنشاه آرمانی است.

داستان های بیژن و منیژه، جنگ دوازده رخ و انقراض تمدن توران در دوره پادشاهی کیخسرو اتفاق افتاده است

دایه کی خسرو

چوپانی که برای قوی شدن خسرو او را در کوه و با حیوانات می پروراند و بعد او را به پیران و مادرش می سپارد و نامش در شاهنامه فقط دایه است و اسم دیگر ندارد

فریبرز

فرزند کی کاووس از طرف سودابه است که ابتدا قصد دارد پادشاه شود ولی پادشاه کیخسرو می شود که در داستان خدمتتان گفتیم

لُهراسْپ

لُهراسْپ از پادشاهان کیانی است. کیخسرو پیش از مرگ، او را به پادشاهی ایران برگزید.

لهراسپ فرزند اَوْرَنْد فرزند کَی‌پِشین فرزند کَی‌قَباد بوده‌است

گُشتاسپ

گُشتاسپ فرزند لهراسب و پدر اسفندیار نام پادشاه ایران در زمان زرتشت است. زرتشت دین جدید را به گشتاسب عرضه کرد و گشتاسپ دین وی را پذیرفت و از وی پشتیبانی کرد

جنگ بزرگ با ارجاسب پادشاهِ توران و نبرد برادر کشی رستم و اسفندیار در زمان پادشاهای او اتفاق افتاده است.

جاماسپ

جاماسپ داماد زردشت، همسر جوان‌ترین دختر او پوروچیستا و یکی از نخستین گروندگان به زرتشت بود.

جاماسب، برادر فَرْشوشْتَر (از اشراف زادگان ایرانی) بود و این دو برادر، وزیر کی گشتاسپ بودند

فرامرز

فرزند رستم از طرف شهربانو می باشد که چندین بار دلاوری هایش در شاهنامه برده می شود و نامش در این قسمت برای اول بار می آید

ورازاد

شاه سپیجاب که با ایرانیانیان متحد می شود که علیه افراسیاب بشورند و توران زمین را بخاطر خون سیاووش غارت کنند

سرخه

پادشاهی نزدیک مرز هامون که با تورانیان متحد می شوند علیه ایران برای دفاع که البته سرخه توسط فرامرز اسیر می شود و بعد هم کشته می شود

مهین بانو گشسپ

مهین بانو گشسب زن گیو و خواهر رستم می باشد که نامش در این قسمت برده می شود

شهربانو

شهر بانو زن رستم و خواهر گیو می باشد که نامش در این قسمت برده می شود

شبرنگ بهزاد

بهزاد نام اسب سیاه رنگ سیاووش است و شبرنگ صفت و لقب آن است که بصورت موصوف و صفت مقلوب بکار می رود ؛ بهزاد اسبی باهوش چونان رخش است که فقط به سیاووش سواری می دهد ولی آخر دست به کیخسرو هم سواری می دهد چون بوی سیاووش را می دهد لذا کیخسرو هم فره ایزدی دارد و او را رام می کند و در این داستان نامش بکار برده می شود

نگهبان کشتی

نگهبانی است که به دستور گیو ، کیخسرو و فرنگیس را از جیحون رد می کند و سه تایی یعنی گیو و خسرو و فریگیس به ایران می رسند و گیو از وی سپاس گزاری می کند و در این قسمت نامش برده می شود

شهروی

شَهروی موبد بزرگ و وزیر اصلی دربار شاپور است، او همان کسی است که شاپور را بزرگ کرد و تا زمان بزرگ شدن شاپور کارهای کشور را انجام می‌داد.

طایر

فرمانده‌ی عربستان که به ایران و تیسفون حمله می‌کند و در آخر به دستور شاپور، کتف‌هایش را می‌بُرند و او را می‌کُشَند.

نوشه

عمّه‌ی شاپور که در تیسفون بوده و بدست طایر اسیر می‌شود و همسر طایر می‌گردد.

مالکه

فرزندِ طایر و نوشه، دختر عمّه‌ی شاپور، که به شاپور کمک می‌کند تا طایر کشته گردد و در نهایت همسر شاپور می‌شود.

دایه

بزرگ کننده و نگهدار مالکه؛ خبر رساننده‌ی پیغام مالکه به شاپور و سببی برای پیروزی شاپور بر طایر.

قیصر

قیصر، پادشاه روم، که شاپور را در قصر خود اسیر می‌کند و سپس به ایران لشکرکشی می‌کند و در نهایت به دستور شاپور در زندان می‌ماند و می‌میرد.

سالارِ بار

کسی که از پادشاه برای مردم اجازه ملاقات می‌گیرد؛ در این داستان، سالارِ بارِ قیصر روم برای شاپور که خود را به شکل بازرگان درآورده از قیصر، اجازه می‌گیرد.

مردِ شناسنده‌ی شاپور

مردی که در دربار قیصر روم خدمت می‌کرده، نژادش ایرانی بوده و از قضا شاپور را می‌شناسد و سبب گرفتاری شاپوز می‌شود.

همسر قیصر

همسرِ قیصر که به دستور قیصر، شاپور را در اتاقی زندانی می‌کند و وظیفه دارد هر روز کمی آب و غذا به شاپور برساند.

کنیزِ همسرِ قیصر

همسرِ قیصر، کنیزی ایرانی داشته که این کنیز کارهای همسر قیصر را می‌کرده و همین کنیز برای شاپور، غذا و آب می‌برد و در نتیجه به آزاد شدن شاپور کمک می‌کند.

در نهایت با شاپور به ایران برمی‌گردد و از حمایت‌ها و هدایای شاپور بهره‌ور می‌گردد.

باغبان

باغبانی که در دِهی در سوریه بوده و کنیزک و شاپور به خانه‌ی این باغبان پناه می‌بَرند و شب را بیتوته می‌کنند. در نهایت، از حمایت‌ها و هدایای شاپور بهره‌ور می‌گردد.

کدخدای دِه

شاپور، باغبان را می‌فرستد نزد کدخدای دِه تا کمی گِلِ مُهر بستاند؛ باغبان نزد کدخدای دِه می‌رود و برای شاپور کمی گِلِ مُهر می‌آورد.

یانوس

برادرِ کوچکِ قیصر روم که پس از مُردن قیصر، به تخت پادشاهی روم می‌نشیند؛ یانوس در جنگ با شاپور، شکست می‌خورد و فرار می‌کند.

بَرانوش

مردی در روم که نژادی ایرانی داشت و پس از فرار یانوس، بزرگانِ روم او را پادشاه کردند. برانوش توانست با دلجویی از شاپور، جنگ را تبدیل به صلح کند و پرداخت باج به ایران را بپردازد.

مانی

مانی، مردی از چین، که در نقّاشی مهارت تمامی داشته و کتابی به اسم ارژنگ یا ارتنگ به نام او ثبت است.

مانی در این داستان از شاهنامه از وی یاد می‌شود که نزد شاپور می‌آید و ادّعای پیامبری می‌کند؛ شاپور ادّعای او را نمی‌پذیرد و وقتی عجز او در برابر موبدان آشکار می‌شود و نمی‌تواند به پرسش‌های موبدان پاسخ دهد، شاپور او را از قصر بیرون می‌کند.

  اردشیر

اردشیر، برادر شاپور ذوالاکتاف، که شاپور در اواخر عمرِ خود به او امر می‌کند، به تخت پادشاهی بنشیند امّا فراموش نکند پس از اینکه شاپور – فرزندِ شاپور ذوالاکتاف- به سنّ بزرگسالی رسید، تخت پادشاهی را به او بدهد.

لیست کامل شخصیت های شاهنامه به ترتیب حروف الفبا

  1. آبتین
  2. ابراهیم (پیامبر)
  3. ابوبکر 
  4. آزادسرو
  5. آزادسرو(موبد)
  6. آذرنوش
  7. ارتنگ
  8. ارجاسب
  9. اردشیر بابکان
  10. اردشیر نکوکار یا (اردشیر دوم) 
  11. اردشیر پسر شیرویه 
  12. اردشیر (موبد موبدان)  
  13. آرزو (دختر ماهیار) 
  14. آرزو (زن سلم)
  15. ارژنگ دیو
  16. ارسطالیس
  17. آرش کمانگیر 
  18. آرش پور کیقباد
  19. آرش اشکانی
  20. آرش پدر منوچهر
  21. ارمایل
  22. ارنواز
  23. آزادسرو
  24. آزاده(معشوقه بهرام گور) 
  25. آزاده(زن تور)
  26. آزرمی‌دخت 
  27. اسپنوی
  28. استاد پسر پیروز 
  29. استقیلا
  30. اسرافیل 
  31. اسفندیار
  32. اسکندر
  33. اسماعیل بن ابراهیم
  34. اشک
  35. اشتاد پسر پیروز 
  36. اشکبوس
  37. اشکش
  38. اغریرث
  39. افلاطون 
  40. اکوان دیو
  41. الان شاه
  42. الکوس
  43. الوای(پهلوان زابلی)
  44. الوای(نیزه‌دار رستم)
  45. الیاس پسر مهراس 
  46. امیرک منصور
  47. اندریمان
  48. اندمان
  49. اندبان(پهلوان دوره خسرو‌پرویز) 
  50. اوخواست
  51. اورمزد پسر شاپور، (هرمز یکم)
  52. اورمزد بزرگ (شاه اشکانی)
  53. اولاد 
  54. اهرن
  55. ایراک
  56. ایرج پسر فریدون
  57. ایرج ‌شاه‌کابل
  58. ایزدگشسپ
  59. ایزدگشسپ 
  60. ایلا
  61. آیین‌گشسپ  

  1. بابک‌رودیاب
  2. بابک (موبد) 
  3. بابوی
  4. بادان(باذان) پسر پیروز  
  5. باربد 
  6. بارمان
  7. بازور
  8. باطرون
  9. بالوی 
  10. بدال
  11. برانوش(در زمان شاپور اول)
  12. برانوش(قیصر روم)(در زمان شاپور ذوالاکتاف)
  13. براهام 
  14. برته
  15. برزمهر(دوره بهرام گور)
  16. برزمهر(دوره هرمزد نوشین‌روان)
  17. برزوی (پزشک انوشیروان)
  18. برزوی
  19. برزویلا
  20. برزین (پسر گرشاسپ)
  21. برزین (پدر زن بهرام گور)
  22. برزین (سردار انوشیروان عادل)
  23. برسام 
  24. برمایه (برادر فریدون) 
  25. برمایه (گاو)
  26. بزرگمهر
  27. بساد
  28. بستاو 
  29. بستور
  30. بغستان
  31. بلاش (شاهنشاه ساسانی)
  32. بلاش پسر پیروز 
  33. بنداه
  34. بندوی (دوره قباد یکم) 
  35. بندوی (دایی خسروپرویز) 
  36. بودلف
  37. بوراب
  38. بوران‌دخت 
  39. بوزرجهمر
  40. بوالفضل (بلعمی) 
  41. به‌آفرید
  42. بهرام پسر اورمزد، (بهرام یکم) 
  43. بهرام بهرام، (بهرام دوم) 
  44. بهرام بهرامیان، (بهرام سوم)
  45. بهرام پسر شاپور
  46. بهرام چوبین
  47. بهرام پسر گودرز
  48. بهرام اشکانی (نام اصلی اردوان پنجم)
  49. بهرام شیراوژن
  50. بهرام ماه‌آذر(بهرام آذرمهان)
  51. بهرام هور
  52. بهرام سیاوشان 
  53. بهزاد
  54. بهزاد (از بزرگان دوره قباد یکم) 
  55. بهمن(شاه‌کیانی)
  56. بهمن پسر اردوان
  57. بهمن (از بزرگان دوره انوشیروان)
  58. بید(دیو)
  59. بیدرفش
  60. بیژن پسر گیو
  61. بیژن (پهلوان دوره یزدگرد) 
  62. بیژن اشکانی
  63. بیطقون
  64. بیورد (مدعی پادشاهی)
  65. بیورد (مرزبان)
  66. بیورد کاتی

  1. پارس
  2. پرمایه 
  3. پروش 
  4. پرموده پسر ساوه‌شاه 
  5. پشنگ (داماد ایرج)
  6. پشنگ(پدر افراسیاب)
  7. پشنگ(شیده ‌افراسیاب)
  8. پشوتن
  9. پشین
  10. پلاشان
  11. پولاد (سردار کیقباد)
  12. پولاد (یار سیاوش)
  13. پولادغندی
  14. پیداوسی(موبد)
  15. پیران ویسه
  16. پیروز یزدگرد
  17. پیروز یکم
  18. پیروز خسرو 
  19. پیروز ‌شاه غرچه
  20. پیروز (پهلوان دوره یزدگرد بزه‌گر)
  21. پیروز (سردار انوشیروان عادل)
  22. پیروز شاپور 
  23. پیلسم

  1. تبرگ 
  2. تخوار (مشاور فرود سیاوش)
  3. تخوار (نگهبان در لشکر کیخسرو)
  4. تخوار (گنجور خسرو پرویز) 
  5. ترخان
  6. تژاو
  7. تلیمان (سغدی)
  8. تلیمان گُرد
  9. توس (پهلوان)
  10. تور
  11. تهمینه

  1. جاماسپ شاه ساسانی  
  2. جاماسپ (وزیر گشتاسپ)
  3. جان فروز 
  4. جانوشیار (جانوسپار)
  5. جانوسپار  
  6. جرنجاش
  7. جریره
  8. جمشید
  9. جمهور (شاه هندوستان)
  10. جندل
  11. جوانوی 
  12. جهن
  13. جهن‌برزین 
  1. چنگش
  1. حسنوی
  2. حمزه(دوره هرمزد نوشین‌روان)
  3. حسین قتیب 
  4. حیی قتیب 

  1. خانگی(فرستاده قیصر)(دوره خسرو‌پرویز)
  2. خراد(دوره اردشیر یکم)
  3. خراد (دوره قباد یکم) 
  4. خراد‌ پسر برزین 
  5. خراسان (پهلوان دوره خسرو‌پرویز) 
  6. خرنجاس
  7. خزاعه
  8. خزروان (پهلوان تورانی)
  9. خزروان پسر رهام 
  10. خزروان خسرو
  11. خزروان (دیو) 
  12. خسرو(مدعی شاهی)
  13. خسرو (آسیابان)
  14. خسرو پرویز
  15. خوزان
  16. خشاش
  17. خضر پیامبر
  18. خواست‌یزد (نهان‌دار انوشیروان) 
  19. خَنْجَست
  20. خوشنواز 
  21. خوزان
  1. دادبرزین (پهلوان زابلی) 
  2. دادبرزین آژنگ‌چهر 
  3. دارا
  4. دارا‌پناه(داناپناه)  
  5. داراب (شهریار ایران)
  6. دقیقی
  7. دمور
  8. دلارا
  9. دل‌افروز (خارکن)
  10. دیو سپید
  1. رادمان(پهلوان دوره خسرو پرویز) یا (رادیان) 
  2. رادوی 
  3. رام‌برزین  
  4. رخش
  5. رستم
  6. رستم پورهرمزد 
  7. رشنواد
  8. رشنواد(منادی‌گر انوشیروان عادل) 
  9. رودابه
  10. رودکی 
  11. روزبه 
  12. روشنک همسر اسکندر
  13. روئین‌
  14. رهام
  15. ریونیز

  1. زادشم
  2. زاد‌فرخ (دبیر سپاه انوشیروان)
  3. زاد‌فرخ(بارخواه خسروپرویز) 
  4. زال
  5. زردهشت(پیامبر)
  6. زردهشت(موبد موبدان) 
  7. زرسب
  8. زرمهر پسر سوفزای
  9. زروان (حاجب انوشیروان) 
  10. زریر
  11. زنگله (شاهنامه)
  12. زنگوی
  13. زنگه شاوران
  14. زواره
  15. زهیر

  1. ساسان
  2. سام پسر نریمان
  3. سام پسر اسفندیار (پهلوان دوره خسروپرویز) 
  4. ساوه (پهلوان دوره انوشیروان)
  5. ساوه‌شاه 
  6. سباک
  7. سپهرم
  8. سپینود 
  9. سرخه
  10. سرگس(سردار رومی) 
  11. سرگس(رامشگر)(سرکس) 
  12. سرو (شاه یمن)
  13. سروش 
  14. سروش(فرشته) 
  15. سعد 
  16. سعد وقاص 
  17. سلم
  18. سنباد (پهلوان دوره خسرو‌پرویز) 
  19. سنجه(دیو)
  20. سوخرا
  21. سودابه
  22. سورگ‌هندی
  23. سوسنک (زن بهرام گور) 
  24. سوفرا(سوفزا)  
  25. سهراب پسر رستم
  26. سهراب پسر پشین
  27. سهی
  28. سیامک
  29. سیامک تورانی
  30. سیاوش
  31. سیسنک (زن بهرام گور) 
  32. سیما برزین 
  33. سیمرغ
  34. سیندخت

  1. شاپور پسر اردشیر، (شاپور اول)
  2. شاپور ذوالاکتاف، (شاپور دوم)
  3. شاپور پسر شاپور، (شاپور سوم)
  4. شاپور پسر نستوه
  5. شاپور اشکانی
  6. شاپور رازی
  7. شاپور (موبد انوشیروان)
  8. شاپور(پهلوان دوره خسرو پرویز) 
  9. شادان پسر برزین 
  10. شاهوی ‌پسر‌ هفتواد
  11. شبدیز(اسب خسروپرویز) 
  12. شطرخ
  13. شعبه مغیره 
  14. شغاد
  15. شگنان
  16. شماخ سوری
  17. شماس(فرمانده لشکر نوش‌زاد)
  18. شماساس
  19. شمر (گمارده بهرام گور) 
  20. شمیران‌شنگی
  21. شمیران شاه 
  22. شنبلید(زن بهرام گور) 
  23. شنگل (شاه هندوستان)
  24. شنگل(پهلوان)
  25. شهران‌گراز 
  26. شهرگیر(سالار سپاه اردشیر بابکان)
  27. شهرگیر(سالار سپاه اسکندر)
  28. شهرناز
  29. شهرو(موبد) یا شهروی
  30. شهروی(موبد) (دوره یزدگرد)  
  31. شهریار (پسر خسروپرویز) 
  32. شیدسپ
  33. شیدوش
  34. شیده
  35. شیرخون
  36. شیرزیل(شیرذیل)  
  37. شیروی
  38. شیرین(یار خسروپرویز) 
  39. شیروی پسر بهرام 
  1. صیاع
  1. ضحاک
  1. طایر 
  2. طرخان
  3. طغری(پرنده شکاری بهرام گور) 
  4. طلخند پسر مای 
  5. طوس پسر نوذر
  6. طوش
  7. طهماسب
  8. طهمورث
  9. طینوش
  1. عباس(دوره هرمزد نوشین‌روان) 
  2. علی دیلمی 
  3. علی 
  4. عمر بن خطاب 
  5. عمر سعد وقاص 
  6. عمرو(دوره هرمزد نوشین‌روان)
  1. غاتفر
  2. غرچه

  1. فرامرز
  2. فرانک(مادر فریدون)
  3. فرانک(زن بهرام گور) 
  4. فرآیین 
  5. فرایین (دوره قباد یکم) 
  6. فرخ‌پی(زن شاپور ذوالکتاف)
  7. فرخ‌زاد پسر هرمز 
  8. فرخ‌زاد پسر خسروپرویز 
  9. فردوسی
  10. فرش آورد
  11. فرشیدورد پسر ویسه
  12. فرشیدورد پسر گشتاسب
  13. فرشیدورد (مردی خسیس)(دوره بهرام گور)
  14. فرطوس
  15. فرعان(معمار طاق کسری‌) 
  16. فرغار
  17. فرنگیس
  18. فرود پسر سیاوش
  19. فرود (پسر خسروپرویز) 
  20. فروهل
  21. فرهاد (پهلوان دوره انوشیروان) 
  22. فریان
  23. فریبرز (پسر کیکاووس)
  24. فریبرز (ساسانی)
  25. فریدون
  26. فغانیش
  27. فغستان
  28. فور هندی

  1. قارن پسر کاوه
  2. قارن پسر گشسپ 
  3. قارن پارسی 
  4. قالوس 
  5. قباد
  6. قباد پسر کاوه
  7. قحطان
  8. قراخان
  9. قلون(سردار تورانی افراسیاب)
  10. قلون(قاتل بهرام‌چوبین) 
  11. قیدافه
  12. قیدروش
  13. قیطون

  1. کالو
  2. کاکوی
  3. کاموس کشانی
  4. کاوه آهنگر
  5. کبرد
  6. کبروی
  7. کتایون
  8. کتماره
  9. کرزم 
  10. کرسیون(گماشته ماهوی سوری)
  11. کرم‌ هفتواد
  12. کشمگان(پسر فرخ‌زاد) 
  13. کشواد
  14. کلباد
  15. کلبوی سوری
  16. کندر
  17. کوت 
  18. کوهیار
  19. کهرم
  20. کهیلا
  21. کی‌آرش
  22. کیانوش 
  23. کید‌شاه هندوستان
  24. کی‌پشین
  25. کَیروی 
  26. کیخسرو
  27. کیقباد (پهلوان دوره یزدگرد بهرام)
  28. کیقباد
  29. کیکاوس
  30. کیومرث

  1. گراز (سردار دوره ‌خسرو‌پرویز) 
  2. گرازه
  3. گرامی (پسر جاماسپ)
  4. گردآفرید دختر گژدهم
  5. گردوی 
  6. گردیه 
  7. گرزاسپ(گرزاسب) 
  8. گرزسپ
  9. گرزم
  10. گرستون(گماشته ماهوی سوری)
  11. گرسیوز
  12. گرشاسپ (پسر زو)
  13. گرشاسپ (پهلوان)
  14. گرگسار 
  15. گرگین میلاد
  16. گرمایل
  17. گرو
  18. گروی زره
  19. گژدهم
  20. گستهم پسر نوذز
  21. گستهم پسر گژدهم
  22. گستهم (دایی خسروپرویز) 
  23. گستهم(پهلوان دوره یزدگرد بزه‌گر) 
  24. گستهم(پهلوان دوره بهرام گور) 
  25. گشتاسپ
  26. گشسپ (پهلوان دوره یزدگرد بزه‌گر)
  27. گشسپ (از بزرگان دوره انوشیروان)
  28. گشسپ(پدر بهرام چوبین) 
  29. گلبوی سوری
  30. گلشهر
  31. گلگله
  32. گلنار(معشوقه اردوان)
  33. گلینوش 
  34. گو پسر جمهور 
  35. گودرز
  36. گودرز اشکانی
  37. گوش‌بستر
  38. گهار‌گهانی
  39. گیلوی طبری
  40. گیو
  41. گیوه‌
  1. لنبک 
  2. لواده 
  3. لهاک
  4. لهراسب

  1. ماخ
  2. مالکه (دختر نوشه)
  3. مامون 
  4. مانی
  5. ماه‌آذر
  6. ماه‌آفرید(مادر منوچهر شاه)
  7. ماه‌آفرید(زن بهرام گور)
  8. ماهوی سوری 
  9. ماهیار (پیرمرد)
  10. ماهیار گوهرفروش 
  11. مای شاه هندوستان 
  12. محمد 
  13. محمود غزنوی
  14. مردان‌شاه (پسر خسروپرویز)
  15. مردوی 
  16. مریم (همسر خسرو پرویز) 
  17. مزدک 
  18. مسیح 
  19. مُشک(دختر آسیابان) 
  20. مشکناز (زن بهرام گور) 
  21. مقاتوره (مغاتوره)  
  22. منذر 
  23. منوچهر
  24. منوچهر آرش (پهلوان دوره کیخسرو)
  25. منوشان
  26. منیژه
  27. موشیل(یا موسیل) 
  28. مه‌آفرید
  29. مهبود 
  30. مهراب کابلی
  31. مهرآذر 
  32. مهر هرمزد 
  33. مهراس 
  34. مهران ستاد
  35. مهران (دبیر هرمزد پسر انوشیروان) 
  36. مهران(هندی)
  37. مهرایزدگشسپ
  38. مهربرزین پسر خراد 
  39. مهربنداد 
  40. مهرپیروز پسر بهزاد 
  41. مهرک نوش‌زاد
  42. مهرک (پرستار دربار)
  43. مهرنوش پسر اسفندیار
  44. مهرنوش(موبد)
  45. مهرنوش (پرستار انوشیروان) یا مهرنوش ‌پشمینه‌پوش
  46. مهرهرمزد 
  47. میروی طبری
  48. میرین
  49. میلاد

  1. نار (زن بهرام گور)
  2. نازباب (زن بهرام گور)
  3. نام‌خواست
  4. ناهید (کتایون) 
  5. نرسی(پسر بهرام سوم)
  6. نرسی (برادر بهرام گور)
  7. نرسی اشکانی
  8. نریمان
  9. نستاو 
  10. نستود(پسر خسروپرویز) 
  11. نستوه پسر گودرز
  12. نستوه پسر مهران ستاد
  13. نستیهن
  14. نصر سامانی
  15. نصر‌قتیب 
  16. نعمان 
  17. نوذر
  18. نوش پسر اسفندیار
  19. نوش‌آذر
  20. نوش‌زاد (پسر انوشیروان)
  21. نوشزاد
  22. نوشه(دختر نرسی) 
  23. نَهل
  24. نیاطوس 
  25. نیوزار (پسر گشتاسپ) 
  1. وستا
  2. ویسه

  1. هجیر
  2. هرمز یکم یا اورمزد پسر اردشیر
  3. هرمز دوم یا اورمزد پسر نرسی
  4. هرمزد پسر یزدگرد
  5. هرمزد پسر انوشیروان
  6. هرمز شهریار 
  7. هرمز کدخدای ده 
  8. هرمزد خراد (پهلوان دوره انوشیروان) 
  9. هرمزد خراد (موبد) (موبد در دوره یزدگرد شهریار) 
  10. هزاران(پدر نام‌خواست)
  11. هشیار 
  12. هفتواد
  13. همای دختر گشتاسپ
  14. همای چهرآزاد
  15. همای (موبد) 
  16. هَمْدان‌گُشسپ  
  17. هوشنگ
  18. هومان
  19. هیشوی

  1. یاوه
  2. یانُس 
  3. یزدگرد بزه‌گر(یزدگرد یکم)
  4. یزدگرد پسر بهرام گور(یزدگرد دوم)
  5. یزدگرد دبیر (دوره ‌انوشیروان) 
  6. یلان سینه 
3 رای
1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
5,00/5
Loading...

مقالات و نقدهای مشابه

مشاهده همه

جدیدترین کتاب‌های صوتی

مشاهده همه
دیدگاه ها

لطفا دیدگاهتان را بنویسید

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

من ربات نیستم *در حال بارگیری کپچا پلاس ...