کتاب صوتی پنجره نوشته فهیمه رحیمی
مشخصات محصول
- زمان: 18 ساعت
- نویسنده: فهیمه رحیمی
اگر علاقمند به شنیدن رمان صوتی عاشقانه ایرانی هستید ، کتاب صوتی پنجره اثر خانم فهیمه رحیمی انتخاب خوبی است.داستان جذاب این رمان را تا مدتها به خاطر خواهدداشت
تهیه محصول
MP3-zip 241 مگابایت
قبل از خرید بخش هایی از کتاب را بشنوید
کتاب صوتی پنجره نوشته فهیمه رحیمی
مشاهده نقد و بررسی این کتاباگر علاقمند به شنیدن رمان صوتی عاشقانه ایرانی هستید ، کتاب صوتی پنجره اثر خانم فهیمه رحیمی انتخاب خوبی است. در این رمان صوتی داستانی عاشقانه و زیبا را خواهید شنید که تا مدتها به یادتان خواهد ماند.
خلاصه داستان کتاب صوتی پنجره
داستان دختری با چشمان تیله ای ست که عاشق معلم ادبیات شان که البته همسایه شان نیز هست می شود.کاوه که پسری خشن و منطبت هست
چندین بار در کلاس درس از خطاهای او می گذرد(کاری که هیچ وقت با دانش آموزان دیگر انجام نداده یعنی گذشت) پس در رفت و آمدهای خانوادگی و درسی که با هم دارند مینا به عشق خاموش او نیز پی می برد ولی او (کاوه) وادار به پذیرش چیزی می شود که برای مینا ضربه ای وحشتناک است.
کتاب صوتی پنجره نوشته فهیمه رحیمی 18 ساعت فایل mp3 و با حجم 241 مگابایت آماده دانلود است.
فایل های این رمان صوتی عاشقانه ایرانی توسط سلام صدا ویرایش شده و ضمن افزایش کیفیت صدا bitrate و normilized تا حد امکان نویز و صداهای اضافه حذف شده است
در باره فهیمه رحیمی نویسنده کتاب صوتی پنجره
فهیمه رحیمی متولد 1331 تهران ، نویسنده و رمان نویس معاصر ایرانی است که با نوشتن 27 رمان در سبک عامه پسند ، به دانیل استیل Danielle Steel
ایران معروف است.
در میان فهرست ۴۷ کتاب پرفروش پس از انقلاب ، هفت کتاب از آثار خانم رحیمی وجود دارد که خود رکوردی بی نظیر است.
او تجریه کار در زمینه خبرنگاری ورزشی و ادبیات کودکان دارد. نخستین فعالیت ادبی جدی فهیمه رحیمی نوشتن قطعهای ادبی با عنوان دلم برای پروانه میسوزد در ۹ سالگی بود و اولین کتاب خود را با عنوان بازگشت به خوشبختی در سال ۱۳۶۹ منتشر کرد.
خانم فهیمه رحیمی در روز ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ در بیمارستان مهر تهران درگذشت.
کتاب های خانم فهیمه رحیمی
- بازگشت به خوشبختی (۱۳۶۹)
- ابلیس کوچک
- اتوبوس
- آریانا
- اشک و ستاره
- باران
- بانوی جنگل
- پاییز را فراموش کن
- پریا
- پنجره: رمان صوتی عاشقانه ایرانی
- تاوان عشق
- حرم دل
- خلوت شبهای تنهایی
- خیال تو: رمان صوتی عاشقانه ایرانی
- روزهای سرد برفی
- زخم خوردگان تقدیر
- سالهایی که بی تو گذشت
- شیدایی (آخرین رمانش)
- عشق و خرافات
- کوچه باغ یادها
- ماندانا (ادامه رمان پنجره)
- هنگامه
- همیشه با تو
قسمتی از کتاب صوتی پنجره رمان صوتی عاشقانه ایرانی
با صدای آرام مادر، که طنین سالهای خستگی است، نام خود را می شنوم.
از پله به زیر می آیم و چشمم بر تودۀ اثاث پیچیده ثابت می ماند. اثاث در کارتنهای جداگانه برای حمل آماده هستند.
صدا در اتاق خالی می پیچد، همه چیز برای رفتن و نقل مکان آماده است.
تا دقایقی دیگر باید از این خانه برویم. خانه ای که خاطرات کودکیم را در خود نهان دارد.
با افسوس به این منظره نگاه می کنم و می گویم:
“کجا رفتند آن روزهای خوب، روزهای سادگی و یکرنگی؟ کجا رفتند آن لبخندهای صمیمی و آن شیطنتهای کودکانه؟
آیا پس از من دختری شبها بر روی این بام بیدار، نشسته ستارهها را شماره خواهد کرد؟
آیا پس از من دختری برای کبوتر پیری که به انتظار دانه هر روز روی آنتن می نشیند دانه خواهد ریخت؟
آیا پس از من کسی برای گربۀ علیل همسایه دلسوزی خواهد کرد؟”
اشکی که بر گونه هایم می غلتید، پروای نهان شدن نداشت.
مادر نگاهش را از صورتم گرفت و با حزنی سنگین سرش را به زیر انداخت.
آنگاه با چشم به وارسی پرداخت تا مبادا چیزیی را فراموش کرده باشد. سپس با گفتن «حیف شد» اتاق را ترک کرد.
مسافت اتاق تا آشپزخانه را با گامهایم شماره کردم. تا آن وقت نمی دانستم چند قدم است.
در آنجا هیچ نبود جز پوستر بی قاب چند میوه بر دیوار.
با صدای «یا الله» چند مرد وارد حیاط می شوند و اثاث پیچیده را یکی یکی از در خارج می کنند.
مات و متحیر به این کار نگاه می کنم و آرزو می کنم معجزه ای رخ دهد، کار ادامه می یابد و من تنها نگاه می کنم.
از خانه بیرون می آیم و سر کوچه به کامیونی برمی خورم که اثاث را در خود جای می دهد. چشمم به پنجرۀ اتاقم می افتد.پنجره ای رو به خیابان؛
نگاهم به جوی می افتد.آب اندکی جاری است.
چراغ خیابان هنوز روشن مانده و نورش که روی شاخه های درخت توت می افتد بی رمق است.
چه شبها که در زیر این لامپ درس خواندم و به آوای یک قوطی خالی غلتان جوی آب گوش سپردم.
پنجره چوبی بی رنگم بسته بود و نردۀ موریانه خورده اش با من وداع می کرد. حس کردم آوای باد در لا به لای شاخه ها سرود (بدرود) می خواند.
شانزده سال خاطره را پای پنجره دفن می کنم و به راهی می روم که نمی دانم کجاست؟
با سنگینی دستی بر شانه ام، آخرین نگاهم را از پنجره می گیرم و به صورت خواهرم مرسده خیره می مانم.
او لبخند بر لب دارد و می گوید «می دانم، دل کندن از این خانه مشکل است.
من و تو و فریدون توی این خانه به دنیا آمدیم و در اینجا هم بزرگ شدیم، خانۀ جدیدمان هم بد نیست.
پنجره آن هم به کوچه باز می شود؛ یک کوچۀ باریک و ساکت.
تو از آن پنجره هم میتوانی طلوع و غروب خورشید را نگاه کنی، بیا برویم، فریدون منتظر ماست.
اتومبیل خودمان باید جلو کامیون حرکت کند تا راه را نشان بدهد». آخرین کارتن هم توی کامیون گذاشته شد و بارها با طناب محکم بسته شدند.
کارگرها سوار شدند اما راننده برای اطمینان یک بار دیگر طنابها را امتحان کرد و بعد سوار شد.
همسایه ها برای بدرقه مان سر کوچه جمع شده بودند. رفتگر پیر محله مان هم چرخ دستی اش را داخل کوچه هل داد و خودش را به ما رساند و پرسید «می روید؟»
پدر دستش را در دست گرفت و گفت «بله دیگر وقت رفتن است».
پیرمرد از روی تأسف سر تکان داد و گفت «حیف شد دلمان برایتان تنگ می شود».
پدر تنها به یک لبخند اکتفا نکرد و گفت «سی سال تمام زحمت ما را کشیدی، کافی نیست؟»
علی آقا دستکشش را درآورد و گفت « شما قدیمی ترین خانوادۀ این محل بودید
همۀ ما به شما عادت کرده بودیم».
این بار مادر وارد صحبت شد و گفت «برای ما هم دل کندن از این محل دشوار است، اما چارهای نیست، باید رفت».
دستها بود که در هم گره می خوردند و اشکها بود که بر گونه ها جاری می شدند و وداع را سخت تر و حزن انگیزتر می کردند.
راننده بوق را به صدا درآورد و اعلان حرکت کرد. سوار شدیم و حرکت کردیم.
با تکان دادن دست همسایه ها دور می شدیم.
پیش نمایش نداره ، میخوایم پول بدیم پس باید بدونیم برای چی پول می دیم ، اصلا ارزش داره ؟ متظورم صدا و کیفیت و نحوه ی خوانش هست
سلام
ممنون که پول میدید و شرمنده که به خاطر تامین بخشی از هزینه های سایت باعث رنجش فرهیختگان و کتابخوانان هموطن میشویم
و البته حق با شما ست و نمونه صدای کتاب صوتی پنجره در سایت قرار گرفت.