کتاب گويا الدورادو نوشته لوران گوده
مشاهده نقد و بررسی این کتابکتاب گويا الدورادو eldorado laurent gaudé روایتی نمایشی از کتابی است به همین نام اثر لوران گوده نویسنده معاصر فرانسوی
سفرها و سفرنامه ها دیگر حاوی معانی تازهای برای ما هستند و سویههای دیگری را برای نگاه خیره ما عیان میکنند.
از سفرهای مارکوپولو و هکلبریفین تا رمانها و فیلمهای جادهای شاید تنها یک پیام دریافت شود و آن، جهانی شدن سرمایه است؛ از بین رفتن مرزها و ادغام روز افزون اقوام، ملل و تمدنهای حاشیهای در منطق بازار و سرمایه که همچون اسبی تیزپا تمام جهان را درمینوردد….
مفهومی که در قرن بیستم و با گسترش شهرها به «جاده» در معنای امروزیاش پیوند خورد.
در جهان «آزادراه»ها این جادهها بودند که میانجی سفر و جابهجایی بودند.
رفتنی از جهانی به جهان دیگر و از پی این در فرهنگ معاصر فیلمها و رمانهای جادهای متولد شدند.
امروزه، مهاجران و پناهندهها هستند که در جایگاه کریستف کلمبها و مارکوپولوها قرار گرفتهاند و کاغذپارهها و خاطراتی که از آنها باقی مانده است جای سفرنامههای قرون گذشته.
با این وجود زیر متن تمامی سفرنامهها همیشه تکههای رهاییبخشی نیز وجود داشته است و آن، میل رسیدن به آرمانشهری زمینی است؛ جایی که تمام رویاهای سرکوبشده ما به تمامی حضور دارند.
الدورادو اینچنین زاده میشود؛ سرزمینی افسانهای که پناهگاه ابدی تمام طرد شدگان تاریخ است
و طنز تلخ ماجرا درست اینجاست که خود را نشان میدهد.
وقتی غرب (بخوانید امریکا) در قرن بیستم، تبدیل به الدورادو شد و مهاجران و پناهجویانی که دستهدسته به آنجا سرازیر میشدند، در جهنمی تازه قرار گرفتند و تبدیل شدند به نیروی کار ارزان.
مهاجران و پناهندهها، این فراریانی که در هیچ نقطهای نمیایستند، بدنهای بینشانی که مرزها را درمینوردند و از هرگونه انعقادی میگریزند و به همین خاطر است که آنها به نوعی حقیقت جهان معاصرند.
اما آنها چگونه خوانده میشوند؟ از کدام جایگاه است که باید به آنان رجوع کرد؟ چگونه باید به آنها نگریست؟
نگاه غالب در اینجا عموماً همان چشمان غربی است که مثل همیشه نیازمند دیگری مرموزی است که بتواند حامل تمام بدبختیها و فلاکتهای جهان باشد؛ کسی که تمام تقصیرات متوجه اوست.
این مهاجران فراری همیشه باید حذف شوند، نادیده انگاشته شوند، در کمپها و قرنطینهها باشند تا مبادا تنشان به تن شهروندان متمدن غربی بخورد. از آنها باید دوری کرد.
آنها موجودات کثیفی هستند اما در عین حال حضورشان حیاتی است چون هم نیروی کار ارزان هستند و هم میتوان تمام کثافتهای خود را به آنان منتقل کرد.
(سویه رادیکال پنهان هانکه یا رمانهای کارآگاهی، دقیقاً در اینجاست که این منطق را وارونه میکنند) و شق به اصطلاح مخالف این جریان آن نگاهی است که پناهندهها را در جایگاه قربانی قرار میدهد.
موجوات بیدست و پا و بیعرضهای که مورد ظلمهای بسیاری قرار گرفتهاند؛ جایی که آنها وقتی خود روایت خودشان را بازگو میکنند، باز هم ایدئولوژی مزاحم/ قربانی را بازتولید میکنند.
در چنین فضایی است که رمان الدورادو ی لوران گوده نویسنده معاصر فرانسوی شکل میگیرد؛
کتاب گويا الدورادو از دو زاویه دید متفاوت به یکی از بحرانهای روزگار ما میپردازد؛ مهاجران غیرقانونی.
یکی از دید سالواتوره پیراچی ژنرال ایتالیایی که کاپیتان کشتی است که در آبهای آزاد پرسه میزند و مهاجران غیرقانونی را بازداشت میکند و دیگری از نگاه سلیمان مهاجر عربی که تمام زندگیاش را در راه رسیدن به سرزمین رویایی کنار میگذارد.
این دو روایت در فرم اپیزودیک رمان به شکلی موازی پیش میروند.
روایت ستمگر و ستمدیده و نویسنده در تلاش است تا قرائتی کاملاً رئالیستیک از این دو زاویه دید متفاوت داشته باشد و تمام رنجها، شک و تردیدها، لغزش و در نهایت سویههای انسانی هر دو طرف را نشان دهد؛
اینکه آنها هر دو قربانیاند و در نهایت بیتقصیر و شاید دقیقاً اینجاست که میتوان مچ نویسنده را گرفت؛
راوی سومشخصی که در یک جایگاه بیطرف قرار گرفته، و به شکل کاملاً کلیشهای و باب روز سعی در روایت «منصفانه» و «عادلانه» از هر دو طرف فاجعه دارد.
مهاجران همان قربانیان مفلوکی هستند که به جان هم میافتند، همدیگر را میکشند، دزدند، یا همچون سلیمان انسانهای بیگناهی هستند که به دست دلالهای بدطینت انسان مورد آزار و اذیت قرار میگیرند.
یا همچون آن زنی که فرزندش را به وسیله همین دلالها از دست داده است و تنها در فکر انتقام و کشتن قاتل فرزندش زندگی میکند در حالی که سالواتوره پیراچی ژنرال متمدن و انساندوستی است که میان انساندوستی و وظیفه گیر کرده است و از دید او مشکل شاید تنها دلالهای سودجویی باشند که مهاجران را همچون اجناسی به هر سو که خریداری باشد، منتقل میکنند.
اما کتاب گويا الدورادو لوران گوده لحظههایی از منطق غالب خود فراتر میرود و آن لحظهای است که به میانجی کاراکترهایش تمام مناسبات پارادایم پناهنده در مقام قربانی و ژنرالهای انساندوست را کنار میگذارد و به مفهوم سفر و سرگشتگی در ورای آنها میپردازد