کتاب صوتی روح پراگ از ایوان کلیما
مشاهده نقد و بررسی این کتابکتاب صوتی روح پراگ مجموعه جستارهایی از ایوان کلیما نویسنده شهیر جمهوری چک است که نویسنده در پنج فصل دیدگاه های خود را در باره زندگی، تاریخ، سیاست، هنر و ادبیات در نوشته های مستقل بیان داشته است.
کتاب صوتی روح پراگ The Spirit of Prague از آثار ادبی ماندگار جهان ، متشکل از پنج بخش و بیست جستار (داستان، مقاله، رساله) است که نویسنده با رویکردی پژوهشی و انتقادی، دیدگاه های خود را در باره جنگ جهانی دوم، اردوگاه های کار اجباری و مرگ یهودیان، حکومت های توتالیتر، ادبیات فلسفی، هنر و سیاست بیان داشته است.
ایوان کلیما نویسنده اهل جمهوری چکCzech Republic ، که خود شاهد فجایع جنگ جهانی دوم بوده و دوران کودکی را در اردوگاه های کار اجباری آلمان نازی سپری کرده، تجارب تلخ و دلهره آوری در باره مرگ و زندان داشته که خاطرات خود در فصل اول کتاب و قالب اتوبیوگرافی با صراحت و سادگی روایت کرده است.
او در سن 79 سالگی دربارهی تجربهی زندگی دراردوگاه نازیها گفته است:
«در تِزرین اشتات که من سه سال و نیم آنجا بودم، اتاق گاز نبود. با این حال صدها جسد دیدم. در آنجا مرگ یک تجربهی روزانه بود. من به مرگ عادت کرده بودم و حتی دست کشیدن به یک جسد دیگر هیجانی برای من نداشت.»
فهرست جستارهای کتاب صوتی روح پراگ
- پیشگفتار
- بخش اول
- یک دوران کودکی غیرمعمولی
- چگونه شروع کردم؟
- ادبیات و حافظه
- روح پراگ
- محاسن غیرمنتظره سرکوب
- بخش دوم کتاب صوتی روح پراگ
- فقر زبان
- پایان تمدن
- نمک گران بهاتر از طلا
- امید
- قهرمانان عصر ما
- دستورالعمل خوشبختی
- تاملی کوتاه در باره زباله
- گفتوگو با روزنامه نگارها
- صداقت
- بخش سوم کتاب صوتی روح پراگ
- آدمهای قدرتمند و آدمهای بیقدرت
- فرهنگ علیه توتالیتاریسم
- شروع و پایان توتالیتاریسم
- بخش چهارم کتاب صوتی روح پراگ
- درباره ادبیات مذهب سکولار
- سنت ما و محدودیت رشد
- بخش پنجم کتاب صوتی روح پراگ
- شمشیرها پیش میآیند؛ فرانس کافکا و منابع الهامش
خلاصه کتاب روح پراگ
فصل اول کتاب صوتی روح پراگ
کلیما در فصل اول کتاب و در دو جستار، دوران کودکی و شرایط عجیب و و حشتناک خود را در اردوگاه کار اجباری نازی ها روایت میکند،
فصل دوم کتاب صوتی روح پراگ
این فصل مشتمل بر جستارهایی دربارهی نویسندگی، فرهنگ و تمدن جوامع بشر و محیط زیست است.
او ارتباط بین مرگ و زندگی را به رابطهی میان انسان و تمدن شبیه میداند. ارتباطی تنگاتنگ؛ طوری که از بین رفتن تمدن و تاریخ، باعث مرگ انسان میشود.
در جای دیگری عنوان میکند، حتی اگر انسانها بعد از نابودیِ تمدن به زندگی ادامه دهند، ناامیدی آنها را خواهد کشت.
در بخشی از فصل دوم شرحی خواندنی از تصویر شهر پراگ را ارائه میکند و در قسمتی از آن مینویسد:
«هر شهری مثل یك آدم است: اگر رابطهای اصیل با آن برقرار نكنیم فقط نامی بر جای میماند؛ یك شكل و صورت بیرونی كه خیلی زود از حافظه و خاطرهمان میرود و رنگ میبازد.
برای برقرار كردن چنین رابطهای، باید بتوانیم شهر را با دقت ببینیم و شخصیت خاص و استثنایی آن را دریابیم، آن «من» شهر، روح، هویت و شرایط زندگیِ آن شهر كه در طول زمان و در عرض مكان آن پدید آمده است.»
فصل سوم کتاب صوتی روح پراگ
فصل سوم شامل جستارهایی در باره ویژگیها، محدودیت ها و تمامیت خواهی در حکومت های توتالیتاریسم است که نویسنده بر اساس تجربیات عینی خود به نقد این حکومت ها پرداخته است
از نمونههای مشهور رژیم های توتالیتر میتوان به فاشیسم در ایتالیا، نازیسم در آلمان، و حکومت کمونیستی اتحاد جماهیر شوروی اشاره کرد.
فصل چهارم کتاب صوتی روح پراگ
نویسنده در جستارهای فصل چهارم کتاب به موضوعاتی مثل مذهب، سنت و ادبیات پرداخته و با طرح تفکر سکولاریسم، به تحلیل و نقد حکومتهایی که با این تفکر اداره میشوند، میپردازد.
فصل پنجم کتاب صوتی روح پراگ
در فصل پنجم و پایانی کتاب روح پراگ ، نویسنده به موضوع کافکا و منابع الهامش می پردازد.
کالیما در باره کافکا چنین می نویسد
«همهچیز کافکا را از این جهان دور میکرد و به مکانی میبرد که در آن چیزها و روابط انسانی آن رازآلودگیشان را حفظ میکنند، جایی که در آن این اوست که به چیزها شکل میدهد، جایی که این اوست که هم محکوم است و هم قاضی، هم شکار است و هم شکارچی، هم پادشاه است و هم پیک، جایی که میتواند دست کم برای لحظاتی کوتاه شاد باشد، تا زمانی که بتواند «جهان را در خلوض، حقیقت، و تغییرناپذیریاش نگه دارد.»
و یا در مورد روان شناختی شخصیت کافکا چنین می نویسد:
«در زمانی که جهان غرق در تب جنگ یا غوغای انقلابی بود، در زمانی که حتی کسانی که خودشان را نویسنده می دانستند اسیر این توهم شده بودند که تاریخ بسی بزرگ تر از انسان و حقیقت است، و این توهم که اندیشه های انقلابی مهم تر از زندگی انسانی هستند،کافکا شخصی ترین فضای انسانی را ترسیم و از آن دفاع کرد.
دیگران ضروری می دانستند که ملکوت را به محاصره در بیاورند و قصرها را برای دفاع نوع بشر به آتش بکشند،حال آن که کافکا می ترسید که انسان شخصی ترین و نهانی ترین خلوتش، راحت و آرام و سکوت رختخوابش را از دست بدهد.»
در باره ایوان کلیما نویسنده کتاب روح پراگ
ایوان کلیما (Ivan Klíma) متولد سال 1931 میلادی در شهر پراگ است که به عنوان یکی از بهترین رمان نویسان، نمایشنویسان و روزنامه نگاران دوران معاصر شناخته میشود
او تاکنون توانسته برنده جایزه ادبیات مگنزیا در سال 2010 برای کتاب خاطراتش با نام «قرن دیوانه من» شود و همچنین جایزه فرانتس کافکا را در سال 2002 برای یک عمر فعالیت ادبی به دست بیاورد.
دوران کودکی کلیما ناخوشایند و سخت بود و حمله آلمانها به چکسلواکی در سال 1938 زندگی او را متحول کرد؛ چرا که به خاطر یهودی بودن خانوادهاش، همگی به اردوگاههای کار اجباری منتقل شدند.
کلیما حدود چهار سال از کودکی خود را در آن محیط ترسناک و خفقان آور گذراند اما سرانجام در سال 1945 همراه با پدر و مادر خود جان سالم برد.
او نوشتن را نوعی قدرت رهایی بخش توصیف میکند و اولین بار با خواندن مقالهای سر کلاس مدرسه متوجه چنین احساسی شد و پس از آن نویسندگی را پیشه اصلی خود در زندگی قرار داد.
در سالهای پس از جنگ، رژیم کمونیستی چک که حکومتی استبدادی به شمار میرفت، زندگی و آثار ایوان کلیما را تحت تاثیر قرار داد.
ایوان کلیما از منتقدین سرسخت حکومت کمونیستی چکسلواکی بود. به همین دلیل یک سال قبل از «بهار پراگ» بازداشت شد.
«بهار پراگ Prague Spring» در سال ۱۹۶۸ اتفاق افتاد. دورهای که آزادیهای فردی، اجتماعی و سیاسی مردم بیشتر از هر زمان دیگری بود.
این دورهی تاریخی با حملهی شوروی و کشورهای متحدش در «پیمان ورشو» به چکسلواکی تمام شد.
هجوم این کشورها همزمان با کنگرهای بود که هر ساله توسط حزب کمونیست برگزار میشد. در نهایت کشور به تصرف اتحاد جماهیر شوروی درآمد.
آثار کلیما پس از اتفاقات «بهار پراگ» در جمهوری چک چاپ ممنوع شد و نوشتههایش تا سال ۱۹۶۹ بیرون از مرزهای کشورش به چاپ رسید.
او دربارهی زندگی نویسندگان و محدویتهای شدید اجتماعی در زمان اشغال کشور توسط شوروی سابق، هفت داستان کوتاه نوشت.
این مجموعه داستان با عنوان «کار گِل» منتشر شد. از دیگر آثار مطرح او میتوان به کتاب «در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی»، «در میانه امنیت و ناامنی» و «نه فرشته نه قدیس» اشاره کرد.
او که در کنار «میلان کوندرا» و «واسلاو هاول» از مهمترین نویسندگان ادبیات چک است، در سال ۲۰۰۲ توانست جایزهی «فرانتس کافکا» را به خاطر یک عمر فعالیت ادبی بهدست آورد.
در باره خشایار دیهیمی مترجم کتاب
یکی از ترجمه های پارسی کتاب روح پراگ توسط خشایار دیهیمی انجام شده است.
این کتاب اولین بار در سال 1387 توسط «نشر نی» منتشر شد و سال 1397 به چاپ هشتم رسید.
خشایار دیهیمی، مترجم و ویراستار آثار مهم فلسفی، داستانی و غیرداستانی در سال 1334 در شهر تبریز به دنیا آمد.
او از کودکی نسبت به کتابها شور و اشتیاق داشت و قبل از رفتن به مدرسه، میتوانست بخواند و بنویسد.
دیهیمی در دانشگاه به طور همزمان مهندسی شیمی و ادبیات انگلیسی خواند. او در حزب نهضت آزادی ایران عضو شد و مشاور عالی حزب مشارکت ایران بود
خشایار دیهیمی دبیر گروهی از مترجمین سرشناسی بود که دایرهالمعارف ادبیات جهان را در قالب کتابی صد جلدی ترجمه کردند.
این کتاب ارزشمند در سال 1974 توسط نویسندگان مطرح و با همکاری انجمن فرهنگی بریتانیا و دانشگاه مینهسوتا به چاپ رسید.
از دیگر آثار مهمی که خشایار دیهیمی ترجمه کرده است میتوان به مجموعه کتاب «فلسفهی غرب»، «بیگانه»ی آلبر کامو و «دیالکتیک تنهایی» اشاره کرد.
از متن کتاب روح پراگ
«نوشتن به آدم این قدرت را میدهد که وارد زمانهایی شوی که در زندگی واقعی دور از دسترس هستند، حتا ورود به ممنوعترین مکانها. فراتر از این، نوشتن این قدرت را به آدم میدهد که هر کسی را به مهمانی خود دعوت کنی»
«در رژیمهای توتالیتر، فعالیت فکری ناممکن است. حتی افراد، فارغ از آنچه در درون دارند، ناگزیرند خودشان را با الگوی رسمی وفق دهند، قید و بندهایی هست که نمیگذارند شخصیت در افراد پرورده شود؛ و فضایی که در آن جان و ذهن انسان حرکت میکند دائما تنگتر و تنگتر میشود».
از بخش اول کتاب (اتوبیوگرافی نویسنده)
گرسنگی، و اقامت اجباری در یک محیط بسته پر از نگهبانانی که ما را میپاییدند، یقینا دوران کودکی مرا از دوران کودکی همسنوسالهایم بسیار متفاوت کرد. اما آنچه بیش از همه دوران کودکی مرا متمایز میکرد حضوردامی مرگ بود. آدمهایی در همان اطاقی که من زندگی میکردم میمردند.
آنها نه یک به یک بلکه دسته دسته میمردند. ارابههای حمل جسد در سرتاسر دوران کودکی من از برابرم عبور میکردند – واگونهای تشییع جنازهای که تا خرخره پر از جعبههای چوبی با چوبهای ناصاف رنگ نشده بود، واگونهایی که آدمها پرشان میکردند و خودشان هم آن را میکشیدند، آدمهایی که خودشان هم به زودی میبایست در آن واگونها جای بگیرند.
هر روز، در کنار دروازه، من فهرست طولانی نام کسانی را میخواندم که دیگر زنده نمانده بودند تا صبح بعدی را ببینند.
تهدید دائمی «اعزام» همیشه بالای سرمان بود، و اگر چه من هیچ خبر از اتاقهای گاز نداشتم، به نظرم میآمد که قطارهای اعزام آدمها را به سوی مکانی بیانتها میبرند.
هر کسی که سرانجام سوار این قطارها میشد به کلی محو میشد و دیگر هیچ خبری از او بهدست نمیآمد.
در روزهای پایانی جنگ، زمانی که نازیها همه اردوگاههای لهستان و آلمان شرقی را تخلیه کردند و زندانیانِ این اردوگاهها را به تِزرین منتقل کردند، من هر روز نظارهگر واگونهای انباشته از اجساد درب و داغان بودم.
از میان چهرههای گودافتاده تکیده، غالبا چشمان بیروحِ مثل سنگ به من خیره میشدند، چشمانی که کسی را نداشتند که آنها را ببندد. دستها و پاهای خشکیده، و جمجمههایی عریان بیرون زده بودند و رو به آسمان داشتند.
وقتی که زندگی میکنی با مرگی که احاطهات کرده است، باید، آگاهانه یا ناخودآگاه، به یک عزم جزم برسی.
این شناخت یا آگاهی که ممکن است همین فردا تو را بکشند، عطشی برای هرچه پرشورتر زیستن در آدم بهوجود میآورد؛ این شناخت یا آگاهی که شخصی که هماکنون با او صحبت میکنی مکن است همین فردا کشته شود، آدمی که بسیار دوستش داری، باعث میشود همیشه از دوست شدن با آدمها هراس داشته باشی.
مشاهده نقد و بررسی این کتاب