منجیک ترمذی
ابو الحسن علی بن محمد ترمذی مشهور به منجیک ترمذی از شعرای نیمه دوم قرن چهارم هجری و از هم عصران رودکی، دقیقی، فرخی سیستانی است.
منجیک ترمذی Monjik Termezi از مداحانِ امرایِ فاضل و شاعر دوست چغانیان و که بعد از دقیقی در دربار چغانیان به سر می برده و مداح آنان على الخصوص امیرابویحیی طاهر بن فضل چغانی و امیرابوالمظفر احمد بن محمد چغانی بوده است.
*چَغانیان Chaghaniyan نام ناحیه و ایالتی در قسمت بالادست رود جیحون یا آمودریا بوده که مهمترین و آبادانترین شهرِ آن نیز ترمذ بوده است.
صاحب مجمع الفصحا می گوید: “منجیک نام قریه ای است در شرق تِرمِذ بر ساحل رود جیحون، و چون حکیم از آن دیه به ظهور آمده به حکیم منجیک معروف شده است”
به جز منجیک ترمذی و دقیقی طوسی، استاد فرخّی سیستانی هم روزگاری به چغانیان رفته بود و به مدحِ حاکمان آنجا پرداخته بوده است.
شعر منجیک ترمذی
منجیک ترمذی شاعری زبان آور و سخن پرداز و نیکو خیال و بلیغ و نکته دان بود و محمد عوفی Muhammad Aufi کلام او را به حق بدینگونه وصف کرده است:
شعری غریب و الفاظی خوب و معانی بکر و عباراتی بلیغ و استعاراتی نادر
این اوصاف که عوفی برشمرده همه در شعر منجیک صادقست
دیوانش در قرن پنجم و ششم در ایران مشهور و مورد استفاده اهل ادب و شعر بود، چنانکه ناصر خسرو داستان استفاده قطران تبریزی را از دیوان منجیک ترمذی در سفرنامه خود آورده است:
در ۲۰ صفر ۴۳۸ به شهر تبریز رسیدم، قطران نام شاعری را دیدم شعری نیک می گفت اما زبان فارسی نیکو نمیدانست. پیش من آمد دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود از من بپرسید ، با او بگفتم و شرح آن بنوشت.
منجیک علاوه بر قدرتی که در مدح و ساختن قصائد بزرگ مدحی و وصفی و غزل داشت، بیشتر اشعار متفرقه ای که از او مانده غیر از یکی دو قصیده بالنسبه طويل، هجو است و از آنها معلوم میشود که منجیک زبانی بدگو و طبعی هجاء داشته و امیر و خواجه و شاعر همه را هجو میکرده و بعضی از این هجویات هم خیلی رکیک و غلیظ است و به قول هدایت: کسی از تیر طعنش نرستی و از کمند هجوش نجستی
اشعاری از منجیک ترمذی
ای خوبتر ز پیکر دیبای ارمنی
ای پاکتر ز قطرهی باران بهمنی
آن جا که موی تو همه برزن به زیر مُشک
و آن جا که روی تو همه کشور به روشنی
اندر فرات غرقم تا دیده با من است
واندر بهار حُسنم تا تو بَرِ منی
ار انگبین لبی سخن تلخ مر چراست
ور یاسمین بری تو به دل چون که آهنی
منگر به ماه نورش تیره شود ز رشک
مگذر به باغ سرو سهی پاک بشکنی
خرّم بهار خواند عاشق تو را که تو
لاله رخ و بنفشه خط و یاسمن تنی
ما را جگر به تیغ فراق تو خسته گشت
ای صبر بر فراق بتان نیک جوشنی
در باغ گل فرستد هر نیمه شب عبیر
وز شاخ عندلیب بسازد همی صفیر
رخسار آن نگار به گل بر ستم کند
و آن روی را نماز برد ماه مُستنیر
ای آفتاب چهره بت زاد سرو قد
کز زلف مشک برای و ز نوکِ غمزه تیر
بنگاشته چنین نبود در بهار چین
تمثال روی یوسف یعقوب بر حریر
از برگ لاله دو رخ داری فراز وی
یک مشت حلقهی زره از مشک و از عبیر
گویی که آزر از پی زهره نگار کرد
سیمینش عارضین و بر او گیسوان چو قیر
گویی کمند رستم گشت آن کمند زلف
کز بوستان گرفته گل سرخ را اسیر
گویی خدایش از می چون لعل آفرید
یا دایگانش داده ز یاقوت سرخ شیر
وز بد و نيک اين جهان آگاه ای به درياي عقل کرده شناه
چه کنی روی سرخ خويش سياه چون کنی طبع پاک خويش پليد
وز در هيچ سفله سرکه مخواه نان فرو زن به خون ديدهی خويش
از اشعار هجو منجیک ترمذی
گوگرد سرخ خواست زمن سبز خط پریر امروز اگر نیافتمی روی زردمی
گفتم که نیک بود که گوگرد سرخ خواست گر نان خواجه خواستی از من چه کردمی؟؟
قصیده از منجیک ترمذی
مرا ز دیده گرفت آفتاب خواب زوال
کجا برآمد خیل ستارگان خیال
به خانه در بنشستم به خَلوه ی خوردم
به جامِ ناله می داغِ دوست مالامال
هزاردستان آواز داد و گفت: چه بُوَد؟
مرا ز شاخ فگندی به ناله، بیش منال!
جواب دادم و گفتم: تو را مگر که نکشت
قضا به دست فراق اندرون چراغ وصال؟
فغانِ من همه زان زلف کاندران نقش است
همه طرازِ ملاحت بر آستینِ جمال
چنان بگریم گر دوست بارِ من ندهد
که خاره خون شود اندر شَخ و زَرَنگ، زُگال
تبارک الله از آن چهرۀ بدیع و لطیف
همه سراسر فهرستِ فتنه و تمثال
به زلف، تنگ ببندد بر آهوی تنگی
به دیده، دیده بدزدد ز جادوی محتال
هوای او به دلم بر، همه تباهی کرد
هوای خوبان جُستن همه غم است و وَبال
sadeh4 alfba-S shaeran-parsigoo ghazal