مارکوس اورلیوس امپراتور رواقی

علاقه مندی
ارسال به...
1 رای
1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
5,00/5
Loading...
مارکوس اورلیوس امپراتور رواقی
hiword.ir 798بازدید , , 30 آبان 1402 بدون دیدگاه

مارکوس اورلیوس ( ۱۲۱-۱۸۰ میلادی) امپراتور و فیلسوف رواقی از پیروان زنون ؛ متولد رم از فیلسوفان مشهور جهان است

فلاسفه رواقی معتقد بودند که آدمی باید شجاعانه سرنوشت خویش را پذیرا شود. مارکوس اورلیوس که یکی از سه فیلسوف بزرگ رواقی در دنیای قدیم است امپراتور روم بود.

دیگر فیلسوفان مشهور فلسفه رواقی سنکا Seneca (4 سال پیش از میلاد تا 65 سال پس از میلاد) و اپیکتوس هستند

اپیکتوس برده از راه خوشبینی و مارکوس اورلیوس امپراتور از راه بدبینی به فلسفه رواقی نایل شدند

مارکوس اورلیوس مجبور و معتقد به کاری بود که بدان ذوقی نداشت. شاهزاده ای بود که جنگ را دوست نمیداشت ولی بر مردمی سلطنت میکرد که جنگجو و جنگ طلب بودند.

زندگی مارکوس اورلیوس

اورلیوس از ابتدای کودکی میخواست فیلسوف شود.

زندگی سقراط که شرافت و درستی را بر ثروت ترجیح داده بود، او را به هیجان آورده بود ؛ چون روستاییان جامه های ساده در بر می کرد و بر نیمکت سخت و خشنی میخوابید .

در هیجده سالگی، عمویش امپراتور آنتونینوس او را به ولیعهدی خود برگزید و مارکوس اورلیوس مجبور شد که از تمرینات فلسفی خود دست بازدارد .

هنگامی که در ۱۶۱ میلادی امپراتور آنتونینوس مُرد، مارکوس اورلیوس تخت و تاجی را که نمی خواست و جنگی را که از آن نفرت داشت به میراث برد .

از آن زمان به بعد بیشتر عمرش را در میدان کارزار گذراند. در طی این لشکر کشی های نظامی و در زیر شعله لرزان چراغ روغن سوز بود که وی اندیشه های خود را درباره مرگ و زندگی به رشته تحریر در آورد- جرقه هایی از حکمت که نقشه های فردای جنگ آنها را از هم گسیخته است .

مارکوس اورلیوس نوشته است که:

سراسر زندگی نبردی است و سفری است به سرزمین ناشناخته …

مارکوس اورلیوس امپراتور رواقی
مارکوس اورلیوس امپراتور رواقی

فلسفه مارکوس اورلیوس

فلسفه مارکوس اورلیوس نتیجه تجربیات تلخ خود او بود. وی از کار خود که کشتارهای دسته جمعی بود و به اشتباه آن را پیروزی نظامی میگفتند نفرت داشت اما آنقدر شجاع نبود که آن را رها سازد. تا آخر عمر بسته احتیاجات میراث شاهانه خویش باقی ماند.

مانند يك رواقی وفادار تسليم منصب عالی خود گشت همچنانکه اپیکتوس به مقام پست خود تن در داد.

در میدان جنگ متفرعن و ظالم بود، اگر چه طبیعتا قلبی ساده و مهربان داشت این تنها در صفحات یادداشت های کتابش بود که فرصت میکرد تا به درون خویش بنگرد و در آنجا بود که می کوشید در میان انبوه گلادیاتورها و دزدان و جانیان که مجموعاً سپاهیان او را تشکیل میدادند، آرامش خاطر به دست آورد .

خلقت او مناسب يك فاتح نبود. عده ای از رومی های جاه طلب که پی برده بودند وی دل و جرئت جنگیدن ندارد، در صدد برانداختنش شدند. به رهبری یکی از سرداران آور لیوس به نام آویدیوس کاسیوس قیام کردند

عده ای از شایعه سازان می گفتند که «آویدیوس شیفته آن است که جای آورلیوس را بر تخت شاهی بگیرد » ، و دیگران می افزودند و نیز جای او را در بستر خواب.

این شایعات زشت عاقبت به گوش امپراتور رسید. پایه های تخت سلطنت را لرزان و همسر را بیوفا یافت. برای آنکه بربار مصائبش افزوده شود توطئه گران به دروغ شهرت دادند که مرده است.

این مطلب را هم ببینید
زندگی و آثار میر جلال الدین کزازی

در مقابل این بحران يك نفر رواقی چه عکس العملی میتوانست نشان دهد؟

مارکوس اورلیوس به مبارزه برخاست. رواقیون بدو آموخته بودند که از سرنوشت استقبال کند؛ گفته بودند از الگوی زندگی خویش پیروی کن ؛ با خود رو راست باش. بسیار خوب، الگوی زندگی او نیز این بود که همیشه مانند يك امپراتور با دوراندیشی و اراده اما بدون بدخواهی و نفرت، رفتار کند.

سربازانش را فرا خواند و به آنها چنین خطاب کرد :

«سربازان من، به من خبر داده اند که بهترین دوستم برای برانداختن من توطئه کرده است. از این رو ناچارم که با او به مبارزه برخیزم … اما از يك چيز میترسم و آن این است که آویدیوس کاسیوس از شدت شرمساری خویشتن را هلاك سازد، یا کسی از روی خشم او را به قتل برساند. در این صورتها ، من از یکی از افتخاراتی که شایسته يك فاتح است بی نصیب میمانم – و آن افتخار بخشیدن کسی است که به من بد کرده است و دوستی کردن با کسی است که پیمان دوستی مرا شکسته است .»

و درست آن طور که مارکوس اورلیوس گفته بود اتفاق افتاد، و وی از افتخاری که میخواست بی نصیب ماند:

رقیبش آویدیوس، به قتل رسید. سربازان امپراتوری بر آن بودند که بقیه توطئه گران را نیز نابود سازند، اما اورلیوس آنها را از این کار بازداشت.

“بگذارید تبعید شدگان به وطنشان بازگردند؛ بگذارید محرومان مال و دارایی خود را بازیابند؛ من آرزو داشتم که میتوانستم آن بیچارگانی را هم که طعمه مرگ شدند زندگی مجدد بخشم “

دوستان نزدیکش حتی زنش فوستينا بسیار کوشیدند تا او را نسبت به خطری که هنوز از جانب توطئه گران او را تهدید میکرد ، برانگیزند.

از وی خواستند تا همه افراد خانواده آویدیوس را برای تأمین زندگی خویش به سیاست رساند. اما امپراتور به سخنان آنان توجه نکرد. میگفت به چه دلیل باید فرزندان مجازات گناه پدرانشان را متحمل شوند .

دسته ای از نامه هایی را که آویدیوس نوشته بود و نام چند تن از بزرگان رومی را که در توطئه شرکت داشتند در برداشت به اورلیوس دادند؛ اما وی به نامه ها تنگریست و آنها را به میان آتش افکند و آنگاه با همسرش برای دیدار از ایالات شورشی شخصاً بدان جانب روان گشت.

“بگذار اگر مُیَسَر میگردد باز هم دوستی آنها را به خود جلب کنیم”

در این سفر بود که بزرگترین غم های عالم بر دل آورلیوس نشست و آن غم مرگ همسرش بود .

علی رغم شایعه هایی که درباره بیوفایی ملکه وجود داشت، اورلیوس همیشه او را دوست میداشت.

پس از مرگش تمثالی از طلا از وی ساخت که در سفرهای خود آن را همراه می برد. هر روز به مجسمه او نماز میبرد و به یادبود او خانه ای برای زنان بینوا درست کرد .

مارکوس اورلیوس شخصیتی دوگانه داشت. هم يك فيلسوف رواقی بود و هم يك سرباز

شهر من و کشور من به عنوان يک انسان معمولی همه جهان است، اما به عنوان يك امپراتور، روم است .

به این ترتیب به جنگها و لشکر کشی های خود ادامه داد. سپاهیان دشمنان را کشتار کرد و بر آنهایی که کُشت ابراز ترحم و شفقت نمود.

مارکوس اورلیوس امپراتور رواقی

مارکوس اورلیوس در کتاب تالمات می نویسد:

سربازان چون عنکبوت یا حیوانهای وحشی و درنده اند ؛ اغلب هیچ کاری جز شکار کردن و کشتن ازشان بر نمی آید .

سراسر زندگیش کابوس فیلسوفی بود که به شاهی محکوم شده بود. وی کلمات حکمت آمیز بر زبان میراند و به کارهای احمقانه اقدام میکرد می گفت:

همه ما برادر هستیم. من نمیتوانم بر برادرانم خشم بگیرم، یاخود را از آنها جدا سازم. زیرا ما از روی الگوی طبیعت چنان ساخته شده ایم که چون برادر به یکدیگر كومك كنيم …

با در نظر داشتن این شخصیت دوگانه آورلیوس شاید بتوانیم دریاییم که چرا وی مسیحیان را آزار و سیاست میکرد .

این مطلب را هم ببینید
زندگی و آثار ارنست همینگوی

او کهنه سربازی بود که کشتن معدودی بیشتر یا کمتر به وحشتش نمی افکند . مسیحیان در تعالیم خویش در باب ملکوت آسمان علناً در شورش علیه امپراتوری روم بودند

مارکوس اورلیوس به عنوان حافظ و پاسدار مملکت و دولت روم وظیفه خویش میدانست که مسیحیان را دلسرد سازد و پیشوایانشان را نابود کند . پس از آن چون به برج عاج اندیشه های فلسفی اش باز میگشت، الواح کتابت را بر میداشت و بر آنها در نهایت صمیمیت چنین مینوشت

من که مارکوس اورلیوس هستم هرگز به عمد و قصد به کسی آزار نرسانیده ام.

ناتوانی وی در اینکه مطابق تجسمی که خود از يك فيلسوف رواقی داشت زندگی کند سبب شده بود که گاهگاهی صبغة يك فيلسوف کلبی به خود بگیرد

کلبیان دسته ای از فلاسفه بودند که زندگی را طرد می نمودند در اندیشه های او عباراتی هست که عمر خیام را به یاد می آورد:

«عالم سراسر ذره بخاری است …. و حیات جز حادثه غیر مترقبه ای نیست

سرنوشت چیزی است که پیشگوئیش دشوار و جلال و شکوه امری پوچ و میان تهی است

… پس وقتی که انسان در گذشت از او چه به یادگار خواهد ماند؟ هیچ !

مارکوس اورلیوس امپراتور رواقی

اما گاهی دیگر فلسفه رواقی او بر آنش میداشت که خویشتن را با عظمت پوچ سرنوشتش همآهنگ سازد:

«اگر خدایان درباره آنچه برای من اتفاق خواهد افتاد با یکدیگر مشورت کرده انده در این صورت شک نیست که مشورتشان خير و نيك بوده است … اگر در مورد من بخصوص شور نکرده اند، به یقین این کار را به خاطر نفعی که عاید جهان میشده است نکرده اند، و از این رو، من باید با خوشرویی و رضایت کامل سرنوشتی را که حاصل خواست و اراده آنهاست بپذیرم …. »

به این ترتیب روح مارکوس اورلیوس میان تسلیم و عصیان در نوسان بود. به سرنوشت خود گردن می نهاد، زیرا زیستن بر حسب مرتبه خود را، وظیفه خویش می دانست؛ اما از زندگی مرفه و منصب رفیع خود نفرت داشت، زیرا مانع او به این ترتیب روح اورلیوس میان تسلیم و عصیان در نوسان بود.

به سرنوشت خود گردن می نهاد، زیرا زیستن بر حسب مرتبه خودرا، وظیفه خویش می دانست؛ اما از زندگی مرفه و منصب رفیع خود نفرت داشت، زیرا مانع او میشدند که انسان خوبی باشد .

1 رای
1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
5,00/5
Loading...

مقالات و نقدهای مشابه

مشاهده همه

جدیدترین کتاب‌های صوتی

مشاهده همه
دیدگاه ها

لطفا دیدگاهتان را بنویسید

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

من ربات نیستم *در حال بارگیری کپچا پلاس ...