خلاصه داستان ویس و رامین
داستان ویس و رامین سروده فخرالدین اسعد گرگانی
داستان ویس و رامین، داستانی از یک عشق زمینی است که ماجرای آن در ايران دوران اشكانی و امپراتوری پارتیان در قرن اول پس از میلاد و 1500 سال قبل از داستان رومئو و ژولیت شکسپیر رخ میدهد. در این نوشتار خلاصه ای از این داستان زیبا به دوستداران ادبیات پارسی تقدیم میگردد
خلاصه داستان ویس و رامین
دانلود کتاب صوتی ویس و رامین
شروع داستان: دیدار موبد با شهرو
داستان از جایی آغاز میشود که پادشاه میانسال مرو، موبد منیکان در جشن نوروزی به شهرو، ملکه زیبای ماه آباد (مهاباد کنونی در سرزمین آریایی مادی کردستان) را می بیند و به او دل بسته و همانجا از او خواستگاری میکند.
شهرو به پادشاه پاسخ می دهد که پیش تر با قارن، پادشاه همدان، ازدواج کرده و فرزند پسری به نام “ویرو” دارد.
پادشاه که سخت شیفته شهرو شده است،از او می خواهد که حداقل یکی از دخترانش را به ازدواج او درآورد
شهرو که دختری ندارد و خیال میکند هرگز فرزند دیگری هم نخواهد زاد و برای حفظ روابط دوستانه با خاندان قدرتمند پادشاهی، ناگزیر میشود به او قول دهد که اگر روزی صاحب دختری شد او را به همسری پادشاه مرو در بیاورد.
زتخم خویش یک دختر به من ده
به کـام دل صنوبر بــا سمن به
شهرو پاسخ می دهد
به جان تو کـه من دختر ندارم
و گر دارم چگونه پیــش نارم
پس با هم عهد می کنند :
کــه شهرو گـر یکی دختر بـزاید
بــه گیتی جـز شهنشه را نشاید
داستان ویس و رامین: زاده شدن ویس
سال ها گذشت و در میان ناباوری شهرو ملکه زیبای آریایی صاحب دختری شد که او را ویس نام نهاده و او را به دایه ای در سرزمین خوزان سپرد که از قضا کودک دیگری به نام رامین برادر پادشاه مرو هم نزد آن دایه بود.
ویس و رامین دو سال را نزد دایه می مانند و سپس ویس به همدان فراخوانده می شود
شهرو، مادر ویس، برای آنکه دختر زیبای خود را در پی عهدی که در گذشتهها داده بود، به عقد پادشاه پای به سن گذاشته مرو در نیاورد؛ بهانه ممنوعیت ازدواج با غیرخودی را مطرح کرد
شهرو به پادشاه مرو میگوید که بر اساس رسوم خانواده ویس نمی تواند با افرادی خارج از خانواده ازدواج کند
به همین روی مراسم بزرگی بنا کرده تا ویس، به سنت پارتها با برادر خود “ویرو” ازدواج کند و بدین ترتیب از پیگیریهای پادشاه مرو رهایی پیدا یابند.
در روز مراسم، موبد برادر ناتنی خود به نام زرد را برای یاددآوری قول شهبانو، می فرستد، اما ویس از درخواست پادشاه مرو و نماینده اش “زرد” امتناع میکند.
خبر به پادشاه مرو می رسد و او از این پیمانشکنی سخت خشمگین شد. به همین روی به شاهان گرگان، داغستان، خوارزم، سغد، سند، هند، تبت و چین، نامهها نوشت و درخواست کمک نظامی کرد تا با شهبانو وارد نبرد شود.
پس از خبردار شدن شهرو از این ماجرا، وی نیز از شاهان آذربایجان، گیلان، سوزیانا، استخر و اسپهان (اصپهان) کمک طلبید.
پس از چندی هر دو لشگر در دشت نهاوند رویاروی یکدیگر قرار گرفتند. نبرد آغاز شد که قارن، پدر ویس و همسر شهرو در این جنگ کشته می شود.
سپاهِ ویرو در جنگ پیروز میشود. پیش از آنکه سپاهیان تازه نفس که در راه بودند به جنگ بپیوندند، موبد کارزار را رها کرده و به سوی گوران، جایگاه ویس میراند.
موبد متوجه میشود که ویس حاضر نیست با او برود، بنابراین برای شهرو نامهای مینویسد و از پیمانش یاد میکند و از گناه پیمان شکنی پیش اهورامزدا میگوید، و نیز هدایای بسیاری برای شهرو میفرستد.
شهرو هدایا را میپذیرد و شبانه دروازه قصرِ ویس را بر موبد میگشاید.پیش از آنکه ویرو به گوران بازگردد، موبد، ویس را بسوی مرو میبرد.
با بازگشت ویرو، شهرو وی را از تعقیب موبد باز میدارد.
داستان ویس و رامین: دیدن رامین ویس را
پس از سازش شهرو با موبد و بازداشتن ویرو از تعقیب آنان، کاروان شاه به همراه ویس زیبا به سوی مرو می رود
یکی از سردارانی که شاه را همراهی میکند، رامین برادر اوست.
در میانه راه پرده کالسکه ویس به کنار میرود و رامین (برادر موبد) با دیدن دوست دوران کودکی خود که اینک دختری زیبا و دلفریب شده، سخت به او دل میبازد.
پس از رسیدن کاروان به مرو، ویس که هیچ علاقهای به همسر جدید خود “موبد” نداشت، مرگ پدرش را بهانه کرده و از هم بسترشدن با شاه سرباز میزند.
در این میان شخصیتی سرنوشتساز وارد ماجرای عاشقانه این دو جوان میشود و سرنوشت جدیدی را برای آنها رقم میزند. وی دایه ویس و رامین در دوران کودکی است که پس از شنیدن خبر ازدواج “موبد” با “ویس”، خود را به مرو رسانده است.
ویس از او میخواهد تا جادویی بکار گیرد و توان جنسی موبد را برای یکسال از بین ببرد. دایه طلسمی میسازد و آن را کنار رودی دفن میکند، تا پس از یکسال آن را بیرون آورده و توان جنسی را به موبد برگرداند. اما بر اثر طوفانی طلسم برای همیشه ناپدید میشود.
داستان ویس و رامین: دلباختگی ویس به رامین
رامین که دلباخته ویس شده، دست به دامان دایه میشود تا اسباب آشنایی اش را با ویس فراهم کند.
دایه اما خواست رامین را نمیپذیرد، تا آنکه رامین با دایه هم بستر میشود و پس از این هم آغوشی، مهرِ رامین بر دل دایه مینشیند و دایه پس از مدتی که در گوش ویس از رامین میگوید، سرانجام او را راضی به دیدار رامین میکند.
ویس که بسیار تنها و افسرده است در اثر مراوده هایش با رامینِ رعنا و سرزنده، در نهایت به آن شاهزاده جوان دل میبازد
هرچند ویس در ابتدا از مکافاتِ عملِ خود بسیار وحشت دارد و سخت نگران است ، اما عشق کار خودش را میکند و بالاخره هنگامی که موبد در سفر است،به هم آغوشی رامین رضایت می دهد
اشعار فخرالدین اسعد گرگانی در تصویر این هم آغوشی یکی از زیباترین صحنههای اروتیک ادبیات جهان محسوب میشود.
داستان ویس و رامین: آگاهی موبد بر عشق آنان
پادشاه مرو که از روابط عاشقانه بین ویس و رامین آگاهی نداشت، از برادرش (رامین) و همسرش (ویس) برای شرکت در یک مراسم شکار دعوت میکند، تا هم ویس بتواند با خانوادهاش دیداری کند و هم دو خاندان به هم نزدیکتر شوند
اما نزدیکان پادشاه، او را از جریانات پیش آمده بین دایه و ویس و رامین با خبر میکنند، شاهِ مرو از خشم بر خود میپیچد و آنها را تهدید به رسوایی میکند. رامین را به مرگ وعده میدهد و ویس را تهدید به کور کردن میکند.
ویس پس از شنیدن چنین سخنانی از موبد، لب به سخن میگشاید و عشق بزرگ خود را به رامین فریاد میزند و میگوید که در جهان هستی، هیچکس را بیش از رامین دوست ندارم و لحظه ای بدون او نمیتوانم زندگی کنم.
وگر تیغ تو از من جان ستاند
مرا این نام جاویـدان بماند
که جان بسپرد ویس از بهر رامین
به صد جان میخرم من نام چونین
فرار ویس و رامین از شهر
پس از آنکه ویس به عشق خود در حضور همه اعتراف میکند، برادرش ویرو ، با ویس سخن میگوید که وی از خاندان بزرگی است و این خیانت یک ننگ برای خانوداه است و کوشش خود را برای منصرف کردن ویس میکند.
اما ویس تحت هیچ شرایطی با درخواست ویرو موافقت نمیکند و تنها راه نجات از این درگیری ها را فرار به شهری دیگر میبینند.
ویس و رامین میگریزند و محل زندگی خود را از همگان مخفی میکنند.
روزی رامین، نامه ای برای مادرش نوشت و از جریانات پیش آمده پرسش کرد، اما مادر محل زندگی آنها را به موبد که پسر بزرگش بود، خبر میدهد.
شاه با سپاهش وارد ری میشود و هر دو را به مرو باز میگرداند و با پای درمیانی بزرگان، آنها را عفو میکند.
پادشاه که از بی وفاییِ ویس به خود آگاه شده بود، در هر زمانی که از کاخ دور میشد، ویس را زندانی میکرد تا مبادا با رامین دیداری کند.
داستان ویس و رامین: رویارویی موبد با رامین
پس از این وقایع ، آوازه عاشق شدن رامین بر همسر شاه در مرو پخش میشود و مردم از آن باخبر میشوند.
روزی رامین که استاد و نوازنده چنگ بوده است، در ضیافتی بزرگ در دربار مشغول سرودن عشق خود به ویس است، که خبر آن به برادرش شاه مرو میرسد و وی با خشم به نزد رامین می آید و او را به بریدن گلویش تهدید میکند که اگر ساکت ننشیند و این چنین گستاخی کند، وی را خواهد کشت.
درگیری بالا میگیرد و رامین به دفاع ازخویش برمیخیزد وبا میانجیگری اطرافیان و پشیمانی شاه مرو جریان خاتمه می یابد.
مردان خردمند و بزرگان شهر مرو رامین را پند میدهند که نیکوتر است تا شهر را ترک کنی و خیانت به برادر خود پایان دهی، زیرا در نهایت جنگی سخت بین شما درخواهد گرفت.
ازدواج رامین با گلنار و ترک شهر
با گفته های بزرگان مرو، رامین شهر را ترک میکند و ناچار زندگی جدیدی را با دختری از خانواده بزرگان پارتی بنام گلنار آغاز میکند. ولی یاد و خاطره ویس هرگز از اندیشه اوپاک نمیشود.
روزی که رامین گل را به چهره ویس تشبیه میکند و به او از این شبهات ظاهری بین او و عاشق دیرینه اش ویس خبر میدهد، همسرش برآشفته میشود و او را یک خیانتکار معرفی میکند و پس از مشاجراتی از یکدیگر جدا میشوند.
کودتای ویس و رامین علیه شاه
رامین که اندیشه ویس را از یاد نبرده بود، مشغول نوشتن نامه ای برای ویس میشود. تا سرانجام با پند دایه، ویس تصمیم میگیرد که درهنگام شکار و نبود موبد کودتا کند و رامین را جای موبد بر تخت بنشاند.
ویس با زنان مهتران و نامداران به آتشگاه خورشید میرود و گوسفندانی قربانی کرده و به مستمندان میبخشد. اما در بازگشت ویس و رامین با چهل جنگی در لباس زنانه از آتشگاه به دژ میروند و در هنگام تاریکی با شمشیر و آتش زدن دژ، مردان موبد را میکشند و گنج را برداشته و از مرو به سوی گیل و دیلم میگریزند.
در آنجا رامین سپاهی دور خود گرد میکند و چون تمام گنج با اوست، شاهان دیگر نیز به فرمان او می آیند.
شاه و یارانش شب هنگام در جاده ای استراحت میکند، ولی ناگهان گرازی بزرگ به اردوگاه آنها حمله میکند. شاه و یارانش با گراز حیوان درگیر میشوند، ولی شکم شاهِ مرو را از بالا تا به پایین می درد و در نهایت پادشاه مرو آن شب کشته میشود.
پس از شنیدن خبر مرگ شاه مرو، رامین به عنوان جانشین وی تاج سلطنت را بر سر میگذارد و زندگی رسمی خود را با معشوقه خود آغاز میکند.
داستان ویس و رامین: مرگ ویس و پایان داستان
رامین که اینک پادشاه مرو شده است ، سالها با عشق و خوشی با ویس زندگی میکند اما بالاخره دست اجل، جان ویس را میگیرد و او به مرگ طبیعی می میرد
رامین که زندگیِ پر از رنجیِ را برای رسیدن به ویس سپری کرده بود، با مرگ معشوقش کالبد او را در زیرزمینی قرار داده و پس از واگذاری تاج و تخت شاهی به پسر خود، تا روز مرگرا در کنار دخمه ویس و در آتشکده ای سپری میکند.
پس از سه سال که رامین نیز میمیرد، جسد او را در کنار ویس به خاک میسپارند و تن آنها در این جهان و روان آنها در مینو به یکدیگر میرسند.
تنش را هم به پیش ویس بردند
دو خاک نامور را جفت کردند
روان هـردوان در هم رسیدند
به مینو جان یکدیگر بدیدند
و چنین پایان یافت عشقی که پس از دو هزار سال همچنان آوازه اش شنیده میشود.
خلاصهای از داستان ویس و رامین ، سروده فخرالدین اسعد گرگانی به دوستداران عاشقانه های پارسی تقدیم شد
فخرالدین اسعد گرگانی، از داستان سرایان بزرگ ایرانی است که در نیمه اول قرن پنجم هجری میزیست. تنها اثر او منظومه ویس و رامین است.