«تحلیل» چـه فـرقی بـا «نقد» دارد؟ یکی از متداولترین اشتباهات دربارهی نقد ادبی، یکسان دانستن آن با «تحلیل» است.
تحلیل را میتوان شیوهای از پرداختن به آثار ادبی دانست که هم به صورت مکتوب انجام میشود (یعنی در قالب یک مقاله) و هم به صورت شفاهی (یعنی در قالب سخنرانی در یک کانون یا محفل ادبی و یا تدریس در کلاسهای مقدماتیِ ادبیات).
«تحلیل» اصطلاحی است که در مطالعات ادبی از علم شیمی به عاریت گرفته شده است.
وقتی شیمیدان در آزمایشگاه مادهای را تحلیل میکند، در واقع آن ماده را به عناصر تشکیلدهندهاش تجزیه میکند و نشان میدهد که آن عناصر در ترکیب با یکدیگر چگونه باعث به وجود آمدن مادهی مورد نظر شدهاند.
به طریق اولی، در مطالعات ادبی «تحلیل» به آن نوع بررسیای از متون ادبی اطلاق میشود که طی آن، عناصر به وجود آورندهی متنی خاص یکبهیک مشخص میشوند و سپس همپیوندیِ آن عناصر و نحوهی ساختارآفرینیِ آنها در متن مورد نظر بررسی میشود.
نقد کتاب book review ( «تحلیل» چـه فـرقی بـا «نقد» دارد؟ )
در تعریفی که از اصطلاح «تحلیل» در فرهنگهای تخصصی ادبیات میتوان یافت، بر این فرایندِ دوگانه (تجزیه و سپس ترکیب عناصر) تأکید شده است.
برای مثال، مارتین گرِی در “فرهنگ اصطلاحات ادبی” مینویسد که تحلیل عبارت است از «بررسیِ مشروح یک اثر ادبی معیّن و تلاش برای تبیین تأثیر آن در خواننده.
در تحلیل یک اثر ادبی، معمولاً آن اثر را به عناصرش تجزیه میکنند تا اجزاء تشکیلدهندهاش را مشخص نمایند و دربارهی چگونگی و دلیل ترکیب عناصر نظری ابراز کنند».
هُلمن و هارمِن نیز در کتاب “راهنمای ادبیات” تحلیل را شیوهای از بررسی متن میدانند که طی آن، متن «به اجزائش تقسیم میشود و آن اجزاء از جوانب گوناگون به طرزی منطقی و مشروح مورد موشکافی قرار میگیرند تا در نتیجه، شرحی منسجم و نسبتاً کامل از عناصر اثر و قواعد سامانِ آن به دست داده شود».
در فرهنگ تخصصیای که نظریهپرداز و منتقد مشهور کانادایی نورتروپ فرای و همکارانش دربارهی نقد ادبی تدوین کردهاند، «تحلیل» اینگونه تعریف شده است:
«تجزیهی متن به اجزائش به منظور تبیین کارکرد کل متن یا بررسی رابطهی بین اجزاء متن».
ج.آ. کادن در “فرهنگ اصطلاحات ادبی و نظریهی ادبی” به نقل از شاعر و منتقد برجستهی آمریکایی ـــــ انگلیسی ت.س. الیوت متذکر میشود که «مقایسه» و «تحلیل»، دو ابزار ضروریِ نقد ادبی است و میافزاید که منظور از تحلیل عبارت است از:
«تقسیم اثر ادبی به جزءجزءِ اجزائش و سپس بررسی آن اجزاء».
با توجه به توضیحات پیش گفته «تحلیل» چـه فـرقی بـا «نقد» دارد؟
آنچه از همهی این تعاریف مستفاد میشود این است که «تحلیل» شیوهای است برای بررسی جنبههای عینیِ متن. برای مثال، زاویهی دید و مکان یا زمان همگی جزو عناصری از داستان کوتاه هستند که در تحلیل میتوان آنها را مشخص کرد.
مثلاً میتوان گفت که زاویهی دید این داستان از نوع موسوم به «اولشخصِ شرکتکننده» است و نه «اولشخصِ ناظر» یا انواع سومشخص («دانای کل»، «دانای محدود» و «عینی»).
یا با بهکارگیری اصطلاحات و تقسیمبندیهای متأخرتر دربارهی زاویهی دید، بهویژه تقسیمبندیهای روایتشناسانی مانند ژرار ژنت، میتوان گفت راوی این داستان از نوع موسوم به «درونرویداد» است و نه راوی «برونرویداد».
این کار (مشخص کردن جنبهای عینی از متن که در این مثال عبارت است از زاویهی دید)، حکم مقدمهای را دارد برای بررسی کارکرد عنصر مورد نظر در پیوند با سایر عناصر داستان (مانند مکان، زمان، حالوهوا، شخصیت، کشمکش، اوج و گرهگشایی).
به بیان دیگر، در گام بعدی باید توضیح داد که چرا این زاویهی دید برای پرداختن به مثلاً کشمکش داستان مناسب است (یا نیست).
همچنین میتوان به این موضوع پرداخت که اگر نویسنده زاویهی دید دیگری برای روایت همین داستان برگزیده بود، آنگاه سایر عناصر داستان چگونه تحت تأثیر قرار میگرفتند.
اما این کار، هرچند بسیار مفید و ضروری، به معنای نقد آن داستان نیست.
به منظور نقد داستان، منتقد باید نظریهای معیّن (مثلاً فرمالیسم، روانکاوی، نشانهشناسی، مارکسیسم، تاریخگرایی نوین، و غیره) را مبنای خوانش متن قرار دهد و معنا یا معانی تلویحی (تصریحنشدهی) داستان را تبیین کند.
این کار البته مستلزم تحلیل موردیِ این یا آن عنصر متن است و لذا «تحلیل» بخشی اجتنابناپذیر ولی ابتدایی از فرایند بررسی متن است که نهایتاً به نقد آن منتهی میشود.
در تحلیل، متن نوعی اُبژه تلقی میشود که مستقل از ذهن منتقد وجود دارد. این همان دیدگاهی دربارهی ادبیات است که فرمالیستها (مثلاً «منتقدان نو» در واپسین دهههای نیمهی اول قرن بیستم) آن را ترویج میکردند.
به همین سبب، تحلیل متن زمینهساز و در واقع نقطهی آغاز نقدهایی بود که «منتقدان نو» دربارهی متون ادبی (بهویژه شعرهای کوتاه و داستانهای کوتاه) مینوشتند.
Book Analysis تحلیل کتاب ( «تحلیل» چـه فـرقی بـا «نقد» دارد؟ )
پیشگامان تحلیل متون ادبی در انگلستان، ویلیام اِمپسن و آی. اِی. ریچاردز بودند که اندیشههایشان تأثیر بسزایی در شکلگیری «نقد نو» در آمریکا باقی گذاشت.
امپسن در کتاب اصلی خود با عنوان “هفت گونهی ابهام” (منتشرشده در سال ۱۹۳۰) و ایضاً ریچاردز در کتاب مشهور خود با عنوان “نقد عملی” (منتشرشده در سال ۱۹۲۹) استدلال میکنند که نقد مترادف ستودن یک اثر ادبی نیست؛ به طریق اولی، کار منتقد این نیست که دربارهی تأثیر متون ادبی در خواننده سخن بگوید.
به جای این کارها، منتقد ادبی باید علت گیرایی یک رمان یا یک قطعه شعر یا یک فیلم را با توسل به استدلالهای نقادانه تبیین کند.
صِرفِ گفتن اینکه «این رمان براستی یک شاهکار است» یا «این داستان بینظیر است» یا «این شعر انسان را مسحور میکند و به دنیای دیگری میبرد»، در واقع هیچچیز راجع به آن رمان یا داستان یا شعر نمیگوید.
در قرن نوزدهم، زمانی که هنوز مطالعات نقادانهی جدید دربارهی ادبیات شروع نشده بود، به منظور بررسی متون ادبی، ویژگیهای سبکیِ این متون صرفاً طبقهبندی و فهرست میشدند.
مثلاً در بررسی شعر، به این اکتفا میشد که شعر مورد نظر از نظر عروضی بررسی شود و نوع وزن به کار رفته در آن مشخص شود، یا صنایع بدیعی و لفظی شعر نام برده شوند.
آنچه در این نوع بررسی به کلی مغفول میمانْد، عبارت بود از بحث دربارهی چگونگی برآمدن معنای شعر در نتیجهی عملکرد وزن شعر و صناعات ادبیای از قبیل استعاره و تشبیه و جناس و غیره.
اما در نقد ادبی هدف دقیقاً تبیین این موضوع است که چگونه جزئیات یا عناصری مانند وزن و صناعات ادبی در شعر، یا زاویهی دید و شخصیتپردازی در داستان، به شکلگیری و القای معنایی خاص منجر میشوند.
دکتر حسین پاینده