کتاب صوتی بادها خبر از تغییر فصل می دهند نوشته جمال میرصادقی
مشاهده نقد و بررسی این کتابجمال میرصادقی در کتاب صوتی بادها خبر از تغییر فصل می دهند به ثبت زندگی و مناسبات عامه مردم در جامعه فرودست دهه چهل و پنجاه خورشیدی پرداخته است
در رمان بادها خبر از تغییر فصل می دهند تصاویری از زندگی شهری و اجتماعی جامعه ثبت شده که به اندازه یک پژوهش اجتماعی ارزشمند است.
شرح زندگی و مناسبات زنان در قلعه ،یاددآوری اصطلاحاتِ زبان و فرهنگِ عامهِ مردمِ تهران، اشاره به آداب و رسوم و مناسبات مردم مانند دعوتِ دستهها به عروسی و اشاره به شخصیتهایی مثل مهدی مصری و سیاه بازیهایش از جمله تصاویر ارزشمندی است که جمال میرصادقی در داستانش گنجانده است
داستان کتاب صوتی بادها خبر از تغییر فصل می دهند
کتاب بادها خبر از تغییر فصل می دهند، به سبک اول شخص روایت می شود و راوی آن پسر نوجوانی به نام حمید تک فرزندِ خانواده ای متوسط است که با تشویق پدرش سخت درس میخواند و آرزو دارد پزشک شود.
در ابتدای داستان و پس از معرفی حمید و خانواده و اطرفیانش، مشخص می شود که حمید در سال آخر دبیرستان است و مدتی بعد بایستی خود را برای آزمون ورود به دانشگاه آماده کند و همین جاست که اتفاقی برای پدرش، مسیر زندگی او را به کلی تغییر میدهد.
با این اتفاق حمید که در مرحله بلوغ جسمی و فکری است وارد دنیای دیگری می شود که قبل از آن هرگز تصورش را هم نمی کرد.
راوی و قهرمان داستان،شاهد تحولات سیاسی اجتماعی اجتماعی زمانه است و خودش هم در آن درگیر می شود.
حمید تجربیات مختلفی را از سرمی گذراند، عاشق می شود، مبارزه می کند، کار میکند، تلاش میکند ادامه تحصیل دهد و در نهایت …….
بهتر است این داستان شیوا و سرراست را بخوانید و بشنوید
جمال میرصادقی از زبان راوی قصه در کتاب صوتی بادها خبر از تغییر فصل می دهند از وضعیت اجتماعی و به تبع سیاسی آن دوران شکایت می کند و در تلاش است تا سیاهیها و مشکلات جامعه را نشان دهد.
شاید برای شنونده و خوانندهای که امروز این داستان را می خواند برخی حرفها ایدهآلیستی یا شعاری به نظر برسند، اما این نشان از ضعف داستان نیست؛ بلکه نشان از تغییر بسیاری از مفاهیم اجتماعی در پنجاه سال اخیر دارد که حتی طبقات اجتماعی و ارزش ها را دگرگون کرده است
کتاب صوتی بادها خبر از تغییر فصل می دهند به مدت 9 ساعت در یک فایل زیپ به حجم 220 مگابایت آماده دانلود است
جملاتی از کتاب صوتی بادها خبر از تغییر فصل می دهند نوشته جمال میرصادقی
نگفته بودم که ناصر چیز مینویسد. تا همین آخریها، برای خودم هم معلوم نشده بود. همیشه کنار کتابهاش، دفترچه جلدشده و تمیزی بود. جمعهها و روزهای تعطیل که میرفتیم بیرون درس بخوانیم، این دفترچه را همراهش میآورد و گاهی بازش میکرد و چیزهایی توش مینوشت.
کلاس که تعطیل میشد راه میافتادیم تو خیابانها، یا میرفتیم باشگاه مهرگان، چای میخوردیم و اختلاط میکردیم.
کاوه آتشش تند بود:
-آخه باباجون حرف من اینه که نمیذارن این مملکت به جایی برسه.
ایرانی جماعت باید همیشه خاک به سر باشه، آخه چرا؟ ما چیمون از اونهای دیگه کمتره. هوشمون؟ عقلمون؟ همه چی داریم و هیچی نداریم.
آخه باباجون، من که از رو شکم حرف نمیزنم، همه شهرها رو گشتم، همه جاهارو رفتم.
میدونین یه دوسالی تو یه شرکت پخش دارو کار میکردم. یه ماشین گذاشته بودن زیرپامون. من بودم و یه راننده.
از یه شهر میرفتیم به شهر دیگه و دوا تحویل میداریم به دواخونهها و نمایندگیها. یکی-دوروزی لنگ میکردیم و دوباره راه میافتادیم، از اینجا به اونجا.
یه جا از سرما داشتیم یخ میزدیم، یه جا از گرما پرپر میزدیم. تو این مملکت تو هر فصلش، چهار فصل هست.
میخوام بگم این مملکت همه چیز داره. همه چیزو میشه توش عمل آورد، از محصولات سردسیری تا محصولات گرمسیری. اگه تو این مملکت درست کار بشه ما از همه دنیا بینیاز میشیم به خدا.
ناصر گفت: منابع زیرزمینیاش هم غنی است.
کاوه گفت:
درسته، چه ثروتی زیرزمینهاش خوابیده، خدا میدونه، نفت، زغال سنگ… با این زمینهای درندشت، نفوس زیادی رو میتونه نون بده. اما از پس همین جمعیت کمی هم که داره نمیتونه بربیاد.
مردم از گشنگی و مرض نفله میشن. بچهها اغلب به عرصه نمیرسن. کسی که اینجا تو تهرون زندگی میکنه، نمیتونه بفهمه مردم دهات چه وضع فلاکت باری دارن.
اینجا دست کم کسی از گشنگی نمیمیره. با چهار-پنجزار میتونه خودشو با نون خالی هم که شده، سیر کنه. برای همینه که همه سرازیر میشن اینجا.
دهات داره از آدم خالی میشه. اوضاع بعضی از شهرها و دهات خیلی خرابه، شما خبر ندارین.
گفتم: میگن طرفهای سیستان و بلوچستان مردم هسته خرما رو میکوبن و میخورن.
مشاهده نقد و بررسی این کتاب