کتاب صوتی مهمانی تلخ نوشته سیامک گلشیری
مشخصات محصول
- نویسنده: سیامک گلشیری
کتاب صوتی مهمانی تلخ نوشته سیامک گلشیری رمان کوتاهی در ژانر رازآلود است که خواننده را با حس تعلیق و اضطراب تا پایان داستان همراه خود می برد
تهیه محصول
MP3-ZIP
کتاب صوتی مهمانی تلخ نوشته سیامک گلشیری
کتاب صوتی مهمانی تلخ نوشته سیامک گلشیری رمان کوتاهی در ژانر رازآلود است.
داستان کتاب صوتی مهمانی تلخ
راوی داستان استاد دانشگاهی به نام رامین ارژنگ است که در یک روز پائیزی در خیابان های تهران به صورت اتفاقی مسافر یکی از شاگردان قدیمی اش به نام تورج می شود.
تورج دانشجوی اخراج شده دانشگاه است که رامین ارژنگ (راوی داستان) را عامل اخراج خود از دانشگاه میداند و در گفتگوی بین آن دو، اطلاعات بیشتری از ماجرای تورج رو می شود.
در ادامه داستان ، تورج استاد قدیمی اش را به باغی در خارج از شهر تهران دعوت می کند، شرایط به گونه ای پیش می رود که رامین ارژنگ دعوت او را می پذیرد و به همراهش به آن باغ می رود
در باغ اتفاقاتی می افتد که از مخاطب گرامی دعوت می شود با شنیدن کتاب صوتی مهمانی تلخ ، از این داستان هیجان انگیز لذت ببرید.
در باره رمان مهمانی تلخ نوشته سیامک گلشیری
این رمان در سالهای مختلف از سوی ناشران متفاوت منتشرشده است.
مهمانی تلخ همچنین نامزد دریافت جایزه بهترین رمان جشنواره مهرگان در سال 1380 بوده است.
آقای سیامک گلشیری قلم شناختهشدهای در داستاننویسی دارد. او معمولاً رمانها و داستانهای خود را به شکلی مینویسد که حس تعلیق و اضطراب به خواننده القا شود.
در این رمان هم همان حس دلهره تا پایان داستان خواننده را رها نمیکند.
گلشیری با توصیفات دقیق خود از شرایط و افراد و مکان ها، خواننده را از میان صفحات کتاب به مهمانی تلخی دعوت میکند.
این داستان فضایی دلهرهآور دارد و حس آن را خیلی خوب منتقل میکند. در این کتاب همه وقایع در یک شب و در چند ساعت اتفاق میافتد.
نویسنده، خیلی خوب، موفق شده در همان ابتدای داستان شخصیتهایش و به تبع آن، خواننده هایش را در موقعیتی ناامن قرار دهد.
کتاب صوتی مهمانی تلخ با دو اجرای متفاوت تقدیم دوستداران داستان های ایرانی میگردد
- اجرای اول خوانش کتاب به مدت 4:15 ساعت
- اجرای دوم ، نمایش رادیویی کتاب به مدت 4:18 ساعت
در بخشی از کتاب صوتی مهمانی تلخ می شنویم
چشمش که به من افتاد، بلند شد آمد نزدیک من. آهسته گفت: «صدا رو شنیدى؟»
«پای من بود خورد به این».
چوب را نشانش دادم. گفت: «یه صداى دیگه اومد».
«از کجا؟»
«از پایین. باید از اینجا بریم رامین».
سرم را بردم نزدیک گوشش. خیلی آهسته گفتم: «یه مدت دیگه اینجا میمونیم و بعدش میریم».
نشست سر جاى قبلىاش. گفتم: «محاله بیاد اینجا. فکر مىکنه…»
و درست همان لحظه بود که صدایی شنیدیم. صدای قدمهای تورج بود. از پلکان بالا آمده بود و حالا داشت وارد سالن میشد. وقتی گفت: «استاد، اینجایی»؟
نزدیک بود بیفتم روی کنده زانوهایم.