کتاب صوتی مرگ آرام اثر سیمون دوبووار

کتاب صوتی مرگ آرام اثر سیمون دوبووار

مشخصات محصول

خلاصه کتاب

کتاب صوتی مرگ آرام داستانی از سیمون دوبووار است که با قلمی دلنشین و به یادماندنی و با نگاهی فلسفی ماه آخر زندگی فرانسوا دوبووار (مادرش) را روایت کرده است

تهیه محصول

خرید محصول مجازی
MP3-ZIP 93 مگابایت
20,000 تومان

قبل از خرید بخش هایی از کتاب را بشنوید

پس از خرید محصول فایل برای شما ارسال خواهد شد
خرید پستی محصولامکان خرید پستی این محصول وجود دارد

کتاب صوتی مرگ آرام اثر سیمون دوبووار

کتاب صوتی مرگ آرام داستانی از سیمون دوبووار است که با قلمی دلنشین و به یادماندنی و با نگاهی فلسفی ماه آخر زندگی فرانسوا دوبووار (مادر سیمون دوبووار) را روایت کرده است.

درباره کتاب صوتی مرگ آرام

این جمله بهانه نوشتن و به نوعی شروع داستان است:

پنجشنبه 24 اکتبر 1963، ساعت چهار بعدازظهر، در اتاق خود در هتل مینروای شهر رم بودم، قرار بود فردای آن روز با هواپیما مراجعت کنم و داشتم کاغذها را مرتب می‌کردم که تلفن زنگ زد. بوست بود و از پاریس مرا می‌خواست و گفت: مادرتان تصادف کرده است

داستان مرگ آرام A Very Easy Death از همین خبر و سانحه‌‌ی شکستگی پای فرانسوا به دلیل لیز خوردن در حمام شروع می شود

در مراحل درمان شکستگی، پزشکان متوجه بیماری دیگری در فرانسوا می شوند که با توجه به پیشرفت آن؛ اعلام میکنند که از زندگییش چند ماهی بیشتر باقی نمانده است

پس از اعلام این خبر شاهد تلاش‌های فرانسوا برای زندگی حداکثری از عمر باقی مانده‌ی خود و شرح این داستان از دیدگاه سیمون هستیم.

دوبووار اختلافات دینی و فکری بسیاری با مادر خود داشته است و در خلال تعریف خاطرات خود از مادرش، از اینکه مدرش نتوانسته از قید و بندِ چارچوب‌های اخلاقی و فکر رها شود و زندگی کند، انتقاد می‌کند.

مرگ عزیز و مواجهه‌ی با آن علاوه بر تنهایی و غم همراه با ترس و رخوتی است که دل هر انسانی را به درد می‌آورد. این درد در زمان مرگ مادر سخت‌تر و باور آن مشکل‌تر است.

سیمون دوبووار Simone de Beauvoir در کتاب صوتی مرگ آرام با نگاه فلسفی مرگ را دست‌مایه‌ی داستانش قرار داده و شخصیت‌های اصلی زندگی‌اش را به یکی از رمان‌های ماندگارش راه داده است.

ترجمه های فارسی کتاب مرگ آرام به زبان فارسی

  • کتاب مرگ آرام ترجمه مجید امین موید نشر نگاه
  • کتاب مرگی بسیار آرام ترجمه‌ سیروس ذکاء نشر ماهی

کتاب صوتی مرگ آرام اثر سیمون دوبووار به مدت 3:30 ساعت در یک فایل زیپ به حجم 93 مگابایت با لینک مستقیم آماده دانلود است


کتاب صوتی مرگ آرام اثر سیمون دوبووار

در بخشی از کتاب صوتی مرگ آرام می شنویم

فردای آن روز، دهان مامان هنوز کج و طرز گفتارش درهم بود، پلک‌های بلندش چشمانش را می‌پوشاند و ابروانش لرزشی داشت.

بازوی راستش که بیست سال پیش‌هنگام افتادن از دوچرخه شکسته بود بدجوری جوش‌خورده بود، تصادف اخیر نیز به بازوی چپش صدمه رسانده بود.

به‌زحمت می‌توانست آن‌ها را تکان دهد. خوشبختانه با توجه دقیقی پرستاری‌اش می‌کردند.

اتاقش به باغی دور از هیاهوی کوچه مشرف بود، تختخواب را جابه‌جا کرده و آنرا به‌ درازای دیوار و موازات پنجره قرار داده بودند چنانکه تلفن دیواری در دسترس او بود.

نیم‌تنه‌اش متکی به بالش بود و ازاین‌رو بیشتر نشسته بود تا دراز کشیده، برای آنکه شش‌هایش خسته نشوند.

تشک لاستیکی‌اش که به دستگاهی برقی وصل بود لرزشی داشت و او را ماساژ می‌داد و بدین ترتیب می‌شد از زخم و سیاه شدن بدن جلوگیری کرد.

هرروز صبح متخصص ماساژ ساق‌هایش را به حرکت وامی‌داشت. به‌ نظر می‌رسید خطراتی که بوست گوشزد می‌کرد رفع شده است.

مامان با صدایی کمی خواب‌آلود به من گفت پرستار گوشت غذایش را خرد کرده و در خوردن غذا وی را یاری نموده بود و البته خوراک‌ها عالی بودند، حال‌آنکه در بوسیکو به وی سیب‌زمینی داده بودند.

خیلی بیشتر از دیروز حرف می‌زد. ماجرای دو ساعت اضطراب را، که کف اتاق می‌خزیده و از خود می‌پرسیده آیا موفق می‌شود به سیم دست یابد و دستگاه تلفن را پیش خود بکشد، پیوسته تکرار می‌کرد.

«روزی به خانم مارشال که او هم تنها زندگی می‌کند گفتم: خوشبختانه تلفن هست. و او جوابم داد: تازه باید دست آدم بهش برسد.»

مامان با لحنی حکیمانه چند بار کلمات اخیر را تکرار و اضافه کرد: «اگر خودم را به تلفن نرسانده بودم کارم تمام بود.»

آیا می‌توانست، آن‌قدر بلند فریاد بکشد که صدایش را بشنوند؟ بی‌شک نه… عجز و ناتوانی‌اش را به یاد می‌آوردم. او به آن دنیا اعتقاد داشت، ولی به‌رغم سالخوردگی، ناتوانی و دلواپسی‌هایش سخت به این زمین دل‌بسته بود و از مرگ هراسی غریزی داشت.

کابوسی را که مرتب برایش تکرار می‌شد برای خواهرم نقل کرده بود:

«دنبالم می‌کنند می‌دوم، می‌روم و به دیواری برمی‌خورم، ناگزیرم از دیوار بپرم، دیواری که نمی‌دانم پشتش چیست و می‌ترسم.»

همچنین به خواهرم گفته بود:

«از خود مرگ نمی‌ترسم از پرسش‌های پس از مرگ می‌ترسم.»

وقتی کف اتاق می‌خزید مسلماً خیال کرده بود زمان پرسش فرا رسیده است.

از وی پرسیدم:

«لابد وقتی زمین خوردی خیلی دردت آمد؟»

«نه، یادم نمی‌آید. حتی دردی حس نکردم.»

پیش خود اندیشیدم: پس ازحال‌رفته بوده، به یاد می‌آورد احساس سرگیجه داشته. اضافه کرده بود چند روز پیش، پس از خوردن یکی از داروهای تازه‌اش احساس کرده بود پاهایش به فرمانش نیستند: همین‌قدر وقت کرده بود روی نیمکتش دراز بکشد.

 خریداران این کتاب دیگر چه خریدند

مشاهده همه

 دیگر کتاب های ناشر : سلام صدا

مشاهده همه
دیدگاه ها

لطفا دیدگاهتان را بنویسید

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

من ربات نیستم *در حال بارگیری کپچا پلاس ...