کتاب صوتی کنستانسیا
کتاب صوتی کنستانسیا نوشته کارلوس فوئنتس ،ترجمه عبدالله کوثری و با صدای جذاب استاد بهروز رضوی
در باره کتاب صوتی کنستانسیا
کنستانسیا فکر میکند و می گوید: قطارها سر وقت میرسیدند اما بدون مسافر. (از متن کتاب)
کتاب صوتی کنستانسیا خوانشی حرفه ای با صدای بهروز رضوی از کتابی به همین نام نوشته کارلوس فوئنتس با ترجمه عبدالله کوثری است.
کنستانسیا هم نویسنده بزرگی همچون فوئنتس Carlos Fuentes دارد و هم مترجم صاحب نامی آنرا به فارسی برگرانده است و هم با توجه به حجم کوچکش میتواند پیشنهاد کتاب مناسبی برای شنونده کم حوصله امروزی باشد.
کتاب با همه جمع و جور بودنش اثر سنگینی است، سنگین به این معنا که برای همراهی با داستان بایستی با دقت و توجه آنرا شنید.
هر بخشی در کتاب صوتی کنستانسیا مفهوم پیچیده ای دارد که تفکر عمیق خواننده را طلب میکند.
کتاب کنستانسیا چیزی است ما بین «آئورا» و آثار بورخس و در واقع درون مایههایش کاملا آمریکای لاتینی است.
کتاب رئال کامل نیست و از آن فاصله می گیرد.
هیچ نکته ای نیست که بتوان آن را با قطعیت قبول کرد و در عین حال نمی شود هر مسئلهای از کتاب را سورر ئال دانست.
کتاب صوتی کنستانسیا به صورت خلاصه شده به مدت 90 دقیقه تقدیم علاقمندان می گررد.
ضمنا نقد و بررسی کتاب کنستانسیا با حضور آقای پویا (نویسنده خلاصه کتاب) در یک فایل جداگانه تقدیم شده است
داستان کتاب صوتی کنستانسیا
در این داستان دکتر ویت بی هال، جراح چیره دست آمریکایی راوی داستان است و با همسر اندلسی خود کنستانسیا در آمریکا زندگی می کند.
داستان در دهه 60 سالگی این زوج رقم می خورد.
همسایه اینان بازیگری روس و تبعیدی است، کتاب با این جمله آغاز می شود:
«موسیو پلوتنیکوف روز مرگش به سراغ من آمد و گفت سالها خواهد گذشت و من روز مرگ خود به دیدار او خواهم رفت.»
در همان آغاز کتاب، تخیل خواننده را مشغول میکند.
در ادامه با کنستانسیا آشنا میشویم زنی سالخورده و خانهدار که 40 سال است در کنار همسر خود عاشقانه زندگی میگذراند.
زندگی او با دکتر در دهه 60 زندگی خود کاملا عادی به نظر میرسد.
در ادامه همان طور که وعده داده شده بود پلوتنیکوف میمیرد یا شاید میمیرد یا آنطوری که در اواخر کتاب میخوانیم شاید 40 سال پیش مرده! این اتفاق با واکنش شدی کنستانسیا همراه می شود و داستان وارد فاز جدیدی میشود.
دکتر ویتبی هال در پی نشانه هایی از گذشته و حرفهای بازیگر روس متوجه پیوندهایی (اشتراکاتی) بین کنستانسیا و پلوتنیکوف میشود.
سه شخصیت اصلی داستان هر یک از گوشهای از جهان برخاستهاند، آمریکا، اسپانیا و روسیه.
فصلهای کتاب به برخوردهای جداگانه راوی با این دو فرد رغم می خورد.
گرچه بعدتر متوجه می شویم کنستانسیا و پلوتنیکف چندان بیارتباط با یکدیگر نبودند ولی به گفته خود راوی در هیچ کجای کتاب با هم ظاهر نمیشوند.
نتیجه حضور سه ملیت متفاوت ناگزیر ما را با تاریخ و گذشته سه فرهنگ روبهرو میکند به خصوص اینکه دکتر داستان (راوی) علاقه و تسلط زیادی به ادبیات دارد و بارها از کتابخانه شخصی گرانمایهاش سخن میگوید.
به این ترتیب از شخصیت های ادبی، هنری، فلسفی و حتی سینمایی اسم برده میشود.
برخی از این نام ها مثل کافکا و والتر بنیامین که حضور بیشتری دارند نقش ریز محرکهای داستان را ایفا میکنند.
برگردیم به نقطه عطف داستان یعنی مرگ موسیو پلوتنیکوف؛ مرگ موسیو که البته با قطعیت اعلام نمیشود با تغییر ناگهانی کنستانسیا همراه است، دکتر هال همسر خود را در حالت مرگ مشاهده می شود و مدعی میشود او از نظر پزشکی مرده، البته بازهم چیزی شبیه مرگ، نوعی رفتن و بازگشتن.
همین اتفاق انگیزهای است برای راوی که به ما بگوید این مردنها را کنستانسیا زیاد تجربه کرده و بدون شک ریشه همه این مرگ بازیها در ارتباط رازآلود کنستانسیا با پلوتنیکوف نهفته است.
مرگ لحظهای، کنستانسیا را به سوی بیماری سوق میدهد، در فصولی که دکتر هال از همسرش پرستاری میکند ما علاوه بر آگاهی از گذشته این دو بیشتر کاراکتر دکتر را می شناسیم.
در همین فصول است که پی میبریم به احتمال زیاد رابطه کنستانسیا با بازیگر روس تنها بهانه ای است برای نزدیکتر شدن به ویتبی هال شخصیت اصلی داستان.
در نهایت هم اگرچه تا حدودی راز دو نفر دیگر برملا میشود ولی آنچه میماند راوی است و بیاعتنایی او به چراغ خانه خالی موسیو که هر شب در زمان مشخصی روشن خاموش میشود.
بیماری کنستانسیا دیری نمیپاید و او ناپدید میشود.
دکتر هال تصمیم میگیرد به سویل محل آشناییاش با دختر اندلسی برود تا شاید آنجا راه حل این معماها را کشف کند.
مرگ در«کنستانسیا» نمودهای فراوانی دارد چه صبحتهای متناوب موسیو در فصلهای ابتدایی و چه خاک سرخ قبرستان بر روی کفشهای کنستانسیا و از همه مشهودتر مرگهای چندباره او.
ترس راوی از مرگ و گاهی اشتیاقش برای مردن و بیان حالت های انتزاعی «رفتن» خواننده را با مرگ بازی های زیادی روبهرو میکند.
عنوان این مطلب میتوانست «دغدغههای یک بورژوا» باشد، بورژوازی و روشنفکری نهفته در ویتبی با همه اشارات و استعاراتش به هنر و دغدغههایی که دارد تا جایی پیش میرود که تعریف یک خطی از هنر ارائه میدهد: «هنر دقیق ترین و ارزشمندترین نماد زندگی است.»
این شاید گمراه کنندهترین نگاه به «کنستانسیا» باشد زیرا دغدغه های دکتر جهانشمولتر و بزرگتر از این مباحث است.
مرگ یکی از دغدغههای اصلی انسان، همان چیزی که راوی با آن روبهرو است و نمی داند چگونه با آن روبهرو شود:
فقط این مانده بود که خاکسارانه به ساحل مدیترانه یا آنتلانتیک زانو بزنم و دعا کنم که: استدعا میکنم، یک روز برای زندگی، استدعا میکنم …»
با این همه مرگ خود مفهومی است برای به سرانجام رسیدن اهداف داستان یعنی زندگی.
شنیدن کتاب صوتی کنستانسیا به علاقمندان کتاب های رمان فلسفی و اجتماعی توصیه میشود.
کتاب صوتی مشابه: کتاب صوتی عقاید یک دلقک