کتاب صوتی چشم هایی به رنگ عسل نوشته زهره کلهر
مشخصات محصول
- زمان: 15 ساعت
- نویسنده: زهره کلهر
کتاب صوتی چشم هایی به رنگ عسل ، رمانی عاشقانه و اجتماعی به قلم زهره کلهر داستان زندگی دختری به نام شیدا را روایت میکند گذشته تلخی را از سر گذارنده و اینک در ابتدای شروعی دیگر، به مرور خاطرات خود می پردازد
تهیه محصول
MP3-ZIP 200mb
قبل از خرید بخش هایی از کتاب را بشنوید
کتاب صوتی چشم هایی به رنگ عسل نوشته زهره کلهر
مشاهده نقد و بررسی این کتابکتاب صوتی چشم هایی به رنگ عسل ، رمانی عاشقانه و اجتماعی به قلم زهره کلهر داستان زندگی دختری به نام شیدا را روایت میکند گذشته تلخی را از سر گذارنده و اینک در ابتدای شروعی دیگر، به مرور خاطرات خود می پردازد.
داستان کتاب صوتی چشم هایی به رنگ
شیدا، در خانواده ای نسبتا ثروتمند چهار نفره زندگی میکند: پدرش که متخصص جراحی قلب است، مادرش دبیر شیمی دبیرستان و برادرش شایان دانشجو است.
شیدا یکبار کنکور داده که قبول نشده و پس از یک دوره مشکلات و بحرانی که در زندگیش به وجود آمده ، به پیشنهاد دکتر درمانگرش ، به فکر اشتغال افتاده و از طریق آگهی استخدام، در یک شرکت بازرگانی با نام شرکت متین به مدیریت فرهاد متین شروع به کار می کند.
داستان کتاب صوتی چشم هایی به رنگ عسل از شروع به کار شیدا در شرکت متین شروع می شود و همزمان با اتفاقات جدید ،گذشته را هم مرور میکند.
کتاب صوتی چشم هایی به رنگ عسل به مدت 15 ساعت فایل صوتی MP3 به علاقمندان رمان های عاشقانه ایرانی تقدیم میگردد.
در شروع کتاب صوتی چشم هایی به رنگ عسل چنین می شنویم
پلکهایم را بسختی روی هم فشردم و با عصبانیت ، سعی کردم که بخوابم.
دقایق کند و کشدار می گذرند ، سرم به اندازه چند کیلو سنگین شده است! این بی خوابی های شبانه، گاهی گریبانم را می گیرد و بشدت کلافه ام می کند
پلکهای متورمم را به زحمت می گشایم و بساعتی که روی میز کنار تخت قرار دارد، نگاه می کنم.آه از نهادم بلند میشود ! دو و سی و پنج دقیقه بامداد را نشان می دهد و این به آن معناست که تلاش نفسگیر من برای خوابیدن ، بی نتیجه مانده است!
چاره ای نداشتم، بدن خسته ام را تکانی دادم و از روی میز، بسته قرصی را برداشته و یکی از آنها را از جلد خارج می کنم و با جرعه ای آب ، به زحمت می بلعم.
دستی به چشمهای ملتهبم می کشم .صدای نفسهای آرام و منظمی که از کنارم به گوش می رسد ، باعث میشود که با بی حالی غلتی بزنم و به موجودی که در کنارم آرمیده است ، نگاه کنم .
دستم را تکیه گاه سر قرار می دهم و به صورت معصومش که زیر تابش اشعه های چراغ،زیباتر به نظر می رسد، خیره میشوم .
خدایا! چقدر این موجود پاک و دوست داشتنی برایم عزیز است صورتم را نزدیکش می برم، هرم نفسهای گرم و پر از آرامشش،پوستم را نوازش میکند و موی رها شده ام را به بازی می گیرد .
با خود فکر می کنم: (اگر لحظه ای او را نداشته باشم حتما از غصه خواهم مرد!) اخمی که از این پندار در ابروهایم گره خورده،خیلی زود با بررسی اجزای صورتش ، تبدیل به لبخند عاشقانه ای میشود.
چشمهای درشت و کشیده که در حصار انبوه مژه های مشکی و در پرتو ابروهای کمانی و خوش حالتش جا خوش کرده است،بینی قلمی و لبهای فوق العاده زیبایش که در قاب صورت کشیده و پوست گندمی ، تصویری نقاشی شده از قدرت خداوند را به نمایش می گذارد!
نیمی از موهای پرپشت و مشکی اش که همیشه به صورت کاملا آراسته از وسط باز میشود به روی پیشانی ریخته و نیمی دیگر لجوجانه روی بالش پخش شده و بهر سویی می رود .
هر چه بیشتر نگاه می کنم خداوند را به دلیل داشتنش بیشتر شکر گذار میشوم .
با گذشت پنج ماه، هنوز باور این پندار که خداوند او را دوباره به من بخشیده ، اشک شوق را به چشمهایم هدیه می کند .
ناخودآگاه ذهنم به گذشته ها پر می کشد، به زمانی که هنوز حضور سبزش در زندگی راکد و دلگیرم ، متولد نشده بود .
خاطرات سالهای قبل همچون پرده سینما در مقابل چشمایم جان می گیرد و مرا به خلسه ای شیرین می کشاند …