فایل صوتی سخنرانی دکتر ایرج شهبازی در باره شادی و انواع آن
مشاهده نقد و بررسی این کتابفایل صوتی سخنرانی دکتر ایرج شهبازی در باره شادی و انواع آن مؤسسۀ فرهنگی علیمرادیان تابستان 1396
شادی چیست و انواع آن کدام است؟ شادی حقیقی چیست؟ اینها سوالات مهمی هستند که نوع بشر همواره از خود میپرسد.
انسان همیشه حیران و سردرگم بوده که این احساس شادی چیست و چه عواملی باعث به وجود آمدن آن میشود و چطور میتوان برای مدتی طولانی شاد بود!
آیا شادی یک کنش فیزیکی و یا تأثیر هورمونهای خاصی در بدن است؟ آیا شادی وابسته به شرایط خارجی خاصی است؟ یا به نوعی درونی، ذهنی یا احساسی است؟
انسانها در اکثر موارد پیش فرض های غلطی در مورد شادی دارند و نمی دانند که شادی حقیقی کدام است و چگونه میتوان بدان دست یافت.
موضوعات سخنرانی دکتر ایرج شهبازی در باره شادی و انواع آن
در سخنرانی دکتر ایرج شهبازی در باره شادی و انواع آن و چیستی شادی حقیقی بحث شده است
موضوعات مورد بحث:
- انواع شادی
- شادی حقیقی
- پیشفرضهای نادرست دربارۀ شادی
- شادی مولانا
جملاتی از متن سخنرانی
ﺗﻔﺎوت آدﻣﯿﺎن از ﺣﯿﺚ اﻧﺪوﻫﻨﺎﮐﯽ و ﺷﺎدﻣﺎﻧﯽ ﺑﺮاي ﺗﺪاومِ زﻧﺪﮔﯽِ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽِ اﻧﺴﺎن ﻻزم اﺳﺖ:
ﺗﻮ ﻫﻤﺎن ﮐﻦ ﮐﻪ ﮐﻨﺪ ﺧﻮرﺷﯿﺪِ ﺷﺮق ﺑﺎ ﻧﻔﺎق و حیله و دزديّ و زٓرٕق
ﺗﻮ ﻋﺴﻞ، ﻣﺎ ﺳﺮﮐﻪ در دﻧﯿﺎ و دﯾﻦ دﻓﻊِ اﯾﻦ ﺻﻔﺮا ﺑـُـﻮٓد ﺳﺮﮐﻨﮕﺒﯿﻦ
ﺳﺮﮐﻪ اﻓﺰودﯾﻢ ﻣﺎ ﻗﻮمِ زٓﺣﯿﺮ ﺗﻮ ﻋﺴﻞ ﺑِﻔْـﺰا، ﮐَـﺮَم را واﻣﮕﯿر
ﻣﻤﮑﻦ اﺳﺖ ﺑﺘﻮاﻧﯿﻢ ﺑﯿﻦ ﺷﺎدي ﯾﮏ ﻋﺎرف و ﺷﺎدي ﯾﮏ ﺑﯿﻤﺎر رواﻧﯽ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪي ﻫﺎﯾﯽ ﺑﯿﺎﺑﯿﻢ، وﻟﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﻮﺟﻪ داﺷﺖ ﮐﻪ ﺷﺎدي ﻫﺎي دروﻧﯽِ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻣﺒﺘﻨﯽ ﺑﺮ ﺗﻮﻫﻢ و ﭘﻨﺪار ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ و ﮐﺎﻣﻼً واﻗﻌﯽ اﻧﺪ
فایل های صوتی سخنرانی دکتر شهبازی را میتوانید در ادامه دانلود کنید و به همراه آنها فایل های پی دی اف اشعار استفاده شده در سخنرانی را دریافت نمایید
غم و شادی و انواع آن از دیدگاه مولوی
غم و شادی دو پدیده طبیعی است که همواره همراه با انسان می باشد و از زندگی بشر جداشدنی نیست.
شادی از حصول امری دلخواه و غم از فقدان چیزی دلخواه در درون آدمی به وجود می آید.
شادی معمولاً با رضایت نفس همراه است و غم با نارضایتی و اندوه قرین است و همینطور غم و شادی هر کس به قدر وسعت دید و ژرفای نظر او میباشد.
چه بسا دو انسان در شرایط طبیعی و خارجی یکسان زندگی میکنند اما یکی در اوج شادی و دیگری در ژرفای غم غرق میباشد.
به همین ترتیب غم و شادی افراد عامی با غم و شادی صاحبدلان وعارفان تفاوت اساسی دارد.
مولوی شخصیتی شاد دارد و غم را نمی شناسد، به عقیده وی اگر می خواهیم شادی همیشگی و بادوام باشد باید از درون بجوشد، زیرا شادیهایی که از خارج بر آدمی عارض میشوند بعد از مدتی به نیستی می گرایند و جای خود را به غم و افسردگی میدهند، اما شادیهای درونی هرگز جایی برای غم خالی نمیکنند.
جمله خلقان سخره اندیشه اند زان سبب خسته دل و غم پیشه اند
غم و شادی از اموری هستند که از زمان به وجود آمدن انسان ، این حس با او بوده و هست و چه بخواهیم و چه نخواهیم همواره همراه ما هستند .
غم و شادی احساسی نیست که مربوط به زمان و مکان و سن و جنس و گروه خاصی باشد، بلکه آن واکنشی است به عوامل درونی وبیرونی که در موقعیت های مختلف بر انسان عارض می شود و در تمام طول عمر در حال تجربه آنها می باشیم.
در نظر مولانا ، خداوند رنج و غم را برای آن خلق کرده که به سبب این دو ضد ،خوشدلی پیدا شود. هر چیز با ضد خودش ارزش دارد و خود را نشان میدهد.
چنانچه اگر به دیده تامل در اطراف بنگریم، خواهیم دید که همه موجودات و اشیا و پدیده ها از اضداد تشکیل شده اند و بدون ضد خود مفهوم نمی یابند طور که اگر شب نبود معلوم نمیشد که روز چیست.
اگر حیات نبود کسی از مرگ خبردار نمیشد.در مقابل خداوند به دلیل این که ضدی ندارد آشکار نیست .
و غم را حق پی آن آفـرید تا بدین ضد خوش دلی آید پدید
پس نهانی ها به ضد، پیدا شود چونکه حق را نیست ضد، پنهان شود
در نظر مولانا غم و شادی که در طبیعت انسان به وجود میآید هم تأثیر قدرت و فعل حق است و او میتواند آنچه را که موجب شادی است، مولد غم و بالعکس قرار دهد و از عین غم، شادی برانگیزد و از صمیم شادی، غم پدید آورد.»
تمام مظاهر هستی ومخلوقات زوال میپذیرند و افول میکنند. کدام شادی است که سرانجام به اندوه بدل نشود و کدام آبادانی است که روزی به ویرانی دچار نشود؟ این همان مضمونی است که مولوی در این ابیات به آنها پرداخته است.
هر چه از وی شاد گردی در جهان از فراق او بیاندیش آن زمان
زآن چه گشتی شاد، بس کس شاد شد آخر از وی جست و همچون باد شد
از تو هم بِجهد، تو دل بر وی منه پیش از آن کو بجهد، ازوی تو بِجه
مولانا در این ابیات به صراحت بیان می دارد که هر چه که موجبات شادی ما دراین جهان فراهم می کند زوال پذیر است وهمچون باد می گذرد و ماندگار نیست، پس چه بهتر که به این گونه خوشی ها دل نبندیم و پیش از آن که شادی ما از بین برود و موجب اندوه مان شود دل از آن برکنیم .
در اشعار مولوی ابیاتی از روزهای شادی وجود دارد، روزهایی که او سعادت وصال روحانی و آرامش جان را پس از لحظات دراز سوختن و آرزومندی تجربه کرده است.
مولانا معتقداست که غم و شادیهای زودگذر مذموم و ناشی از رکود و انفعال نفس است. معمولا هنگامی که خواسته های فردی آدمی ارضا نمی شود وبه حقیقت نمی پیوندد، غبار غم برروح وقلب او می نشیند. متقابلا وقتی اوضاع بروفق مراد است وآرزوهایش برآورده می شود ، شادی به او روی می آورد .
مولانا روح آدمی را به رودی تشبیه می کند که حیات و سلامت و پاکی آن وابسته به حرکت و جریان داشتن است .همان طور که وقتی رودی ساکن باشد کدر و بدبو می شود و ظاهری نازیبا می یابد، روح های ساکن نیز افسرده و ملول می شوند و چابکی و سیال بودن خود را از دست می دهند.
در نگاه مولانا روحهای افسرده و غمگین همچون مرغ بیبال و پری هستند که قادر به طی راه کمال نیستند، در حالی که روحهای شادمان و پر نشاط قدرت تکاپو و جنبش دارند و میتوانند چنان اوج بگیرند که از دایره عالم فراتر روند.
انسانهای کوتاه نظر هیچ گاه از غم و شادی فارغ نمیشوند و هنگامی که از داشتن چیزی راضی و خشنود میشوند ناچار از گم شدن آن شی نیز افسرده و ناراحت میشوند.
بنابراین برای هیچ چیز نباید شاد یا غمگین شد، چون این گونه امور وجود خارجی ندارد و عدمی بیش نیستند و درخور این همه توجه نمیباشند.
مولوی نیز کوشش دارد که بشر را از دنیاپرستی و اسارت زندان تن و جهان مادی ناپایدار و پرغم و رنج نجات داده و او را به عالم روحانی که عین نشاط و شادمانی محض است سوق بدهد. همان راهی که مردان خدا و برگزیدگان حق تعالی بر آن رفتند و بشر را نیز به همان طریق هدایت کردند.
ریشههای غم و شادی
غم عشق، خود عین شادی است و عاشقان و عارفان آن را عزیز و گرامی می دارند و در نظر آنها ، غم ها سفیرانی هستند از سوی خداوند که برخی ازآنها نتیجه نافرمانی ها وگناهان و یا براساس حکمت الهی می باشند.
مولانا دلیل غمهای نازل و جانکاه را چند چیز میداند که اصلی ترین آنها خودخواهی و تعلقخاطر است.
«چنانکه روزی کسی از غمناکی خود مینالید، مولانا گفت: همه دلتنگیهای دنیا از دلبستگی به دنیاست. هر دم که از این دنیا آزاد باشی و خود را غریب بدانی و هنگامی که در هر رنگ بنگری و هر مزه را بچشی دانی که با او نمانی و جای دیگر میروی، دلتنگ نمیشوی.»
تنگ تر آمد خیالات از عدم زان سبب باشد خیال اسباب غم
بازهستی تنگ تر بود از خیال زآن شود در وی قمر همچون هلال
در نظر مولوی خندان شدن نفس با نفس دیگر نشان دهنده دمسازی و اقتران افراد بددل و تبهکار با یکدیگر است که بسیار ظلمتآفرین و گمراهکننده است
نفس با نفس اگر خندان شود ظلمت افزون گـشت، رَه، پنهان شود
به عقیده پیر بلخ لازمه رسیدن به شادی شناخت اسباب غم در زندگی دنیوی است، اسبابی که ریشه در نهاد وغرایز افسار گسیخته انسان دارد.
ممکن است اثر غم و اندوه در انسان به صورت گریه و لابه دیده شود که این از نشانه های دوری از پروردگار و گرفتار شدن قلب و روح انسان در تمایلات نفسانی و آرزوها می باشد.اما همین غم ها نیز به امر حق تعالی در دلها پدید می آید.
«عارف چون نشان غم در خود مشاهده کند باید آن را نشانهی دوری از حق تلقی کند و به استغفار و زاری بگراید، چرا که غم و شادی هم به امر حق در وجود انسان کار میکنند و آنجا که اراده و اشاره حق باشد عین غم تبدیل به شادی میشود و آنچه مانع و پایبند محسوبست مایهی رهایی و آزادی میگردد. »
آتش طبعت اگر شادی دهد اندرو شادی ملیک دین دهد
چونکه غم بینی تو استغفار کن غم به امر خالق آمد کار کن
یکی از عمیقترین مسائل بشردر جوامع کنونی ، همان غم و افسردگی است که در حال حاضر بسیاری از مردم بدان مبتلا هستند و سبب شده که بسیاری از افسردگان در بیمارستانها بستری شوند یا خودکشی کنند، اما دلیل این امر چیست؟ مولانا پاسخی ساده به پرسش دارد.
«او میگوید: که این غمها چون داس، عمر ما را درو میکند. نتیجه وسوسهها، خودشیفتگیها، انانیتها و بادهای این خودِ ساختگی و غرورهای این خودِ کاذبِ ما و برخاسته از جهل است. اگر دانا بودیم هرگز به جهان ناپایدار که چون سراب فریبنده است دل نمیدادیم تا به خاطر آن اندوهگین شویم. »
محوریترین عوامل در بروز غمهای این جهانی خودخواهی است. شاید هیچ چیز به اندازهی خودخواهی آدمی، سبب تنزل و درد و رنج روحی نباشد. از دیگر علل و اسباب غم، داشتن آرزوهای دست نیافتنی و غیر معقول است. « بنابراین علّت همهی گرفتاریها و رنج انسان از دلبستگی و وابستگی به غیر خداست»
آدمی را عجز و فقر آمد امان از بلای نفس پر حرص و غمان
آن غم آمد ز آرزوهای فُضول که بدان خو کرده است آن صید غول
«از دید مولانا غم از تعلّق خاطر به امری فایت و از دست رفته عارض میشود و شادی از آویزش به چیزی موجود که حاصل شده است، روی میدهد. »
عوامل به وجود آمدن غم و شادی
لحظاتی در زندگی ست که غرق درشادی وشوروشعف هستیم و برای این شادی حد و مرزی قائل نیستیم، اما ناگهان در اوج خوشی در ورطه غم و اندوه می افتیم و خنده ما تبدیل به گریه و اندوه می شود و یا برعکس ممکن است در بحبوحه غم و ناراحتی ناگهان احساس شادمانی وشادی به مادست دهد، این تغییر احساس می تواند از عوامل گوناگونی ناشی شود.
حال این سوال پیش می آید که دلیل به وجود آمدن دو حس غم وشادی در انسانها چیست ؟ چه چیزی باعث می شود که افراد گوناگون در شرایط یکسان واکنش های متفاوتی به صورت غم و شادی یا گریه وخنده را از خود بروز دهند؟
عواملی باعث به وجود آوردن این دوحس تلخ وشیرین درما می شود؟ و آیا این عوامل در بین انسان های عادی و عوام با انسان های عارف وفرزانه ای مانند مولانا یکی است ؟
آیاعامل به وجود آمدن حس شادی در انسانها از تعلقات خاطر ودلبستگی ها ورفع حاجات ونیازهای دنیوی ومادی ناشی می شود ؟
و یا از دست دادن آنها باعث به وجود آمدن احساس غم ونارضایتی در شخص می گردد؟
درپاسخ به این پرسش می توان گفت که غم مولانا همواره مبتنی بر عرفان است وبا غم افراد عامی وعادی تفاوت اساسی دارد وغم مولانا غم فراق از یارو خوف از فقدان قرب و وصال است.
او هنگامی که وصال ونزدیکی به خداوند میسر است، شاد می شود وهنگامی که هجران وفراق اتفاق می افتد ، غم وپریشانی وجودش رافرا می گیرد.
شور عرفانی مولانا را نمی توان از حالات زودگذری که درنتیجه وجد و هیجان به وجود می آیند محسوب نمود .
غم مولانا از نوع غم هایی نیست که به خاطر از دست دادن دلبستگی ها، لذات دنیوی و یا برآورده نشدن خواسته های نفسانی باشد. بلکه غم او غمی متعالی است و از نوع غم های این جهانی نیست.
هرگاه که مولانا از معشوق خویش، دور و بین او و معبودش فاصله می افتد حالت حزن و اندوه بر او غالب می شود و در مقابل هرگاه وصال صورت می گیرد، شادی و سرور حاصل می شود.
برای مولانا و عارفان دیگر دورشدن از خداوند باعث رنجش روح و روان ؛ نزدیک شدن به حق موجب شامانی وشعف است
از عوامل ایجاد شادی می توان به پرورش حالات روحی مثبت مانند: مهرورزی، دلسوزی، گذشت ، بخشش همدردی وغیره را نام برد که باعث به وجود آمدن شادی روحی و انبساط خاطر در انسان می شوند.
همچنین داشتن امکانات رفاهی، ثروت، شهرت، مقام، زیبایی و فرزندان، می تواند باعث به وجود آمدن احساس شادی و رضایتمندی در انسان شود .
اما همه این موارد و نمونه های مشابه آن شادی های این جهانی و گذرا هستند و هر لحظه در معرض نابودی می باشند. اعمال و واکنش های ما نتیجه ی افکار ما هستند، پس اگر ما افکار مثبت و شاد داشته باشیم در زندگی مان هم شاد خواهیم بود.
«در عین حال حقیقت بینی موجب خوشحالی و سرور و سماع است. »
شادی مولوی انفسی ودرونی است ، او دلبستگی های اجتماعی را رها می کند و تلخی خودخواهی و خامی را با مشاهده جمال یار شیرین می گرداند.
مولانا معشوق را عامل اصلی شادی می داند و عاشق به دلیل نزدیکی به این قدرت عظیم و لایزال خود را شاد می بیند و این نوع شادی ورای هر نوع شادی زود گذر و سطحی می باشد .
شادی های مادی با شادی های حقیقی و معنوی متفاوتند. شادی های این جهانی به دلیل اینکه از لذتهای زودگذر دنیوی و نفسانی حاصل می شوند، همانند زخمی هستند که جز با مرهم غم درمان نمی شوند در مقابل این شادی ها شادی های ماندگار و بزرگی هست که هیچ گاه به غم بدل نمی شوند و مانند هدیه ای از جهان غیب می باشند.
او بر این باور است، اگر می خواهید شادی پایدار و همیشگی باشد باید از درون بجوشد به عبارتی « شادیهایی که از خارج بر آدمی عارض میشود بعد از مدّتی به نابودی رهسپار میگردند و جای خود را به غم و افسردگی میدهند.. »
کسانی هستند که نمیدانند موجبات خوشبختی دردرون خودشان و در اطرافشان موج می زند و بیهوده غم وغصّهی روزگار را میخورند وخود را درگیر چیزهایی می کنند که ارزش واقعی ندارند.
بنابراین «اگر آدمی پایبند حرص و طمع نباشد و دائم حسرت زندگی دیگران را نخورد و به جای آن در پی راضی کردن وجدان و حس آدمیّت خود برود و دیده به دیدن زیباییهای جهان عادت دهد، نه تنها از شادی و رفاه دیگران خرسند میشود بلکه از دیدن آفتاب تابان و شکفتن گل و لبخند کودک، در خود احساس یک دنیا سعادت خواهد کرد ،اگر تمام فرشتههای آسمان کمر همّت بندند که دل شما را شاد سازند، تا شما خود نخواهید و نفهمید که شادی از چیست و در چیست خرّمدل وخوشحال نخواهید شد.»
این همه غم ها که اندر سینه هاست از بخار وگرد باد و بود ماست
این غمان بیخ کن داس ماست «این چنین شدوآنچنان »وسواس ماست
همچنین می توان علل دیگری همچون ارتکاب به گناهان وترک ذکر ویاد خدا راعنوان کرد.مولانا معتقد است ، خداوند رنج وغم را برای آن آفرید تا به این طریق طعم خوشدلی وشادی را به انسان بچشاند.
مظاهر غم و شادی
عارفان در سیر و سلوک الهی ، دچار گرفتگی های خاطر و گشایش های باطنی و درونی می شوند که درسالک مبتدی، خوف و رجا و در متوسطان ، قبض وبسط و در کاملان و منتهیان، هیبت و اُنس نامیده می شود، که البته ازلحاظ موضوع و کیفیت بسیار با یکدیگر متفاوتند.
غم و شادی ظاهری برای آن است که آدمی رابه سوی غم و شادی معنوی، راهبر شود و به قول مولانا:
وین غم و شادی که اندر دل خطی است پیش آن شادی وغم، جز نقش نیست
صورت خندانِ نقش از بهر توست تا از آن صورت شود معنی دُرُست
حالت شادی را در انسان آنگونه که به چشم میآید می توان با برافروختگی چهره و شادابی وخنده بیان نمود و غم رابه دشمن جان وداس عمر تشبیه کرد که می تواند همراه با حزن واخم وگریه باشد.
موضوع شادی به عنوان یکی از نیازهای اساسی انسان و عنصری تأثیرگذار همواره مورد توجه پیشوایان دینی بوده است. به طوری که حضرت علی(ع) این حالت عاطفی را به «فرصت» تعبیر کرده است.
«حضرت فرموده: مواقع شادمانی، فرصت است، یعنی فرصت اندوختن توانایی و نشاط بیشتر. ایشان یکی از صفات مؤمنان را چهره بشّاش و شاد داشتن دانسته و فرموده است:
«المُؤمِن بُشرِه فی وجْهِهِ و حُزْنِه فی قَلبِه؛ شادی مؤمن در چهرهاش و اندوهش در دلش است.»
در نظر مولانا گریه از مظاهر غم میباشد، در نظر وی اگر گریه از روی معرفت و شناخت آدمی نباشد، نشانهی ضعف و زبونی است. در حقیقت گریه ، ظهور غم و خنده صورت خارجی شادی است.
«انفعال و تأثیر منبعث از نقص است و ضعف. صوفی باید قوی و فوق اثر پذیرفتن و تصرّف امور خارجی باشد و چنان گردد که خود در اشیاء تأثیر کند و فیالمثل شادیآفرین باشد و نه شادیپذیر. منبع و سرچشمه تمام لذّات و خوشیها دل انسان است. »
غم و شادی در درون آدمی همانند دوکفه ترازو همواره در حال نوسان وبالا وپایین رفتن است .
همان طور که کفه های ترازو درحالت عادی وخالی بودن در یک سطح قرار می گیرند و با یکدیگر مساوی و یکسان هستند به همان ترتیب اگر زمانی یکی از کفه ها با وزنه ای سنگین شود، توازن کفه ها به هم خواهد خورد مشابه این وضعیت در انسان نیز صادق است، به طوری که هرچه میزان دلبستگی ها و تعلقات خاطر ما به دنیا و مادیات بیشتر و شدیدتر شود به همان اندازه میان ما و معشوق ازلی فاصله و دوری بیشتر خواهد شد. لذا میزان دو کفه غم و شادی دردرون ما بالا و پایین خواهد رفت و این نوسان باعث غمگین شدن و یاس ما خواهد شد .
اثرات غم و شادی
به دنبال به وجود آمدن دوحس غم و شادی درانسان می توان اثرات انها را در چهره وگفتار وکردار افراد مشاهده کرد واز این آثار پی به حالات درونی آنها برد .
از اثرات شادی میتوان به سلامت روان و سلامت جسم و امنیّت اجتماعی، رشد اقتصادی و رشد معنوی و همینطور استحکام نظام خانواده اشاره کرد.
شادی نه تنها بر روح و روان انسان تأثیر میگذارد ، بلکه جسم او را نیز تحت تأثیر قرار میدهد.
بهطوری که گفتهاند : حتی قادر است از رشد و پیشرفت بیماری سرطان و بیماریهای روحی پیشگیری کند و آنها را درمان نماید.
به همین ترتیب ، غم و ناراحتی تأثیرات منفی فوقالعادهای در روحیّات و منش فردی انسانها بر جای میگذارد که عمدهترین تأثیر اجتماعی غم ، کجخلقی و رفتار ناشایست با دیگران را میتوان برشمرد.
همان طور که مولانا متذکر شده صوفی باید چنان باشد که حوادث و وقایع بیرونی در دل اوتاثیر نگذارد. به وسیله واکاوی غم و شادی ها می توان شخصیت انسان ها را سنجید ودر واقع می توان گفت : که شخصیت هر کس در گرو غم و شادی هایش است. ب
نابراین غم و شادی بر شخصیت و روان انسان تاثیر می گذارند و زندگی او را تحت الشعاع قرار می دهند.
این نوع غم را می توان غم مثبت نامید، نه غم منفی که از احساس گناه، خودخواهی، رنج وتمایلات دنیوی و دنیا زدگی ناشی می شود.
درحالی که غم مثبت ریشه دردوری از معشوق دارد به عبارت دیگر شادی وغم یا حسی (قبض) است یا معنوی (بسط).
یقیناً انسانها هر از چندگاهی به دلیل ارتکاب به معاصی دچار غم خواهند شد وخواهند گریست. امّا این گریه و احساس پشیمانی، همانند گریهی ابربهاری است که موجب آبادانی و سرسبزی زمین می شود باغ جان را آبیاری خواهد نمود
اشکی که در غم و محنت ریخته شود، به گرانبهایی خون شهیدان است. غم خوردن از بهر خدا، مانند باغی است که سرانجام، «قند شادی» در آن خواهد رست.به شرط آنکه آدمی غم را با عشق در آغوش کشد و آن را چون دوستی باوفا و معتمد بداند
دکتر «اریک لیندمن» طبیب و روانشناس آمریکایی، بر اثر تجربه و آزمایش که در طیّ معالجهی صدها نفر بیمار خود در یکی از بیمارستانهای معروف آمریکا به عمل آورده، به این نتیجه رسیده است که :
اگر کسی گرفتار غم و اندوه شود و آن را به اصطلاح معروف در دل خود بریزد و ناراحتی و غم خود را به شکل گریه و به اشکال معمول دیگرمانند: درد ودل کردن با اطرافیان، خواندن دعا و غیره ابراز نکند سرانجام این حزن و اندوه انبار شده در دل او به شکل بیماری یا عکسالعملی ازبیماری، بروز و ظهور می نماید. که دربعضی مواقع تشخیص بیماری ودرمان آن با مشکل مواجه می شود.
در تایید این مطلب در کتاب روانشناسی در خدمت بشر این گونه آمده است :
« هنگامیکه این بیماران روحی به کمک پزشک روانشناس موفّق شدند تأثیرات مکتوم و غم و اندوه در دل ریخته خود را اظهار کنند و مجالی برای ابراز آن بیابند شفائی که از مرض روحی خود یافتند، بیاندازه عجیب و ناگهانی بود بهطوریکه گفتی هرگز چنین غمی نداشتهاند. خلاصه آنکه مباحث نوین روانشناسی لزوم بروز دادن غم و فرو نخوردن اندوه را برای مصون ماندن از امراض روحی، ضروری میداند. »
محلّ غم و شادی
مولانا با توجّه به اعتقادات قدما ،جگر و دل و سینه را محلّ و جایگاه غم و شش را محلّ شادی میداند.
به نظر نگارنده این عقیده وباور مولانا به طور حتم از جایی نشات می گیرد که قابل استناد و اثبات است وگرنه شخصی مانند مولانا هیچ گاه سخنی را بیهوده برزبان نمی آورد .
کودکان خندان و دانایان تـُرُش غـم جگررا باشد و شادی ز شش
جمعبندی غم و شادی و انواع آن از دیدگاه مولوی
با توجّه به مطالبی که گذشت میتوان گفت : وجود غم و شادی در انسان امری ضروری و اجتنابناپذیر است و مهم جهت دادن به این دو مقوله از یک طرف و قرار دادن هریک در جایگاه خود از طرف دیگر است.
به عقیدهی مولانا غمها سفیران الهی هستند که برخی از آنها نتیجهی معاصی و نافرمانی انسانهاست.
از نظر دین هم غم دنیوی باید انقطاع داشته باشد و اگر به چهره انتقال یابد و دائمی باشد نه تنها باعث شدّت بخشیدن اندوه، ایجاد نا امیدی و یأس و قطع آرزوها میگردد ، بلکه باعث غم و اندوه دیگران نیز میگردد. غمها زمینهساز شادیها هستند. بعضی از قبضها و گرفتاریها، زمینهی گشایشها و بسطهای نوینی در زندگی هستند.
یکی از فلسفههای وجودی غم و شادی زیباتر شدن زندگی است. غم و شادی دو متضادّی هستند که درک هر دو منوط به هم است. کسی میتواند شادیهای عالم را درک کند که غم آن را هم چشیده باشد تا غم نباشد شادی هم نیست.
غم و شادی دو پدیدهی انسانی هستند و از انسان جدا نشدنی هستند و همهی انسانها را از عالی و دانی بنابر اقتضائات روحی آنها در برمیگیرد. درد و غم مولانا با درد و غم شناخته شدهی بشر در تضاد است. براین اساس می توان گفت : که مولانا غمی را میجوید که از غم رهایش کند.
همیشه غمی در ذهن مولوی قابلیت ارادت دارد که از شادی هم شادتر است. به نظر وی غم و شادی از هم تفکیک شدنی نیستند.
مولوی شاعری شاد و پرطرب است و غم و اندوه از دیدگاه او سیری تکاملی از پایینترین سطح به اعلی درجه دارد. در نظر او غم از لوازم سلوک است و سالک نمیتواند بی درد و اندوه باشد.
بنابراین غم و شادی باعث اعتدال روانی انسان میشود. از غمهای خردمندانه باید استقبال کرد و از شادیهای نابخردانه گذر کرد که غم خردمندانه راهی به سوی سعادت است و در نتیجه پویایی و تحرّک روح ، بسیاری از غم و شادی های مذموم و روزمره را از بین میبرد و به روح صفای واقعی خود را میبخشد.