شرح کامل داستانهای اسطوره ای شاهنامه
داستان های اساطیری شاهنامه
در نوشته دسته بندی داستان های شاهنامه ، گفتیم که از دیدگاه منابع اصلی، داستان های شاهنامه به اساطیری، پهلوانی، تاریخی و عامیانه ؛ در این مطلب به شرح کامل داستان های اساطیری شاهنامه می پردازیم.
داستان های اساطیری شاهنامه
پیش از شرح داستان های اساطیری شاهنامه شایسته است که شرح کوتاهی از مفهوم اسطوره داده شود
در باب اسطوره در داستان های شاهنامه
داستان اساطیری به داستانی گفته می شودکه پیش از تاريخ یا در سپیده دمان آن، در ذهن آدمیان شکل گرفته و حاکی ازکوشش خیال انسان در توجیه جهان آفرینش و آفریده های گوناگون است.
در اسطوره خرد فرمانروا نیست و اصولا واژه میتوس Mythos مقابل لوگوس Logos داستانهای حاکی از پذیرش عقل و منطق است.
فردوسی شاعری خردگراست و اسطوره خرد را برنمی تابد و روندی مابعدالطبیعی و فراتر از طبیعت معتاد را ارائه میکند.
بنابراین نمیتواند پسند منش این حماسه سرای بزرگ باشد.
وی پیش از آنکه گزارش داستان باستان را بی آغازد، با بیان سرنوشتار کلی فراگیر و ایدئولوژی خویش از آن تبری میجوید.
او سخن را از نیایش خدای یگانه آغاز میکند حال آنکه اسطوره نمایش آویزش و آمیزش خدایان با یکدیگر و با آدمیان است.
ضمن نیایش خداوند و نیز بلافاصله به دنبال آن به ستایش خرد میپردازدکه با اسطوره سازگار نیست. سپس سخن از چگونگی آفرینش عالم و پدید شدن چهار گوهر آب، خاك، آتش، و باد.
به شیوه فلاسفه الهی و متکلمان به میان میآورد و آفریده شدن چیزها را از نچیز به فرمان پروردگار خاطر نشان میکند.
آنگاه اندیشه تکامل گوهران به گیاهان و گیاهان به جانوران را باز میگشاید و سخن را به آفرینش مردم میکشاند و در پی آن از خلقت سپهر، ماه، و آفتاب سخن میراند و باور خویش را به اینكه افلاك بر سرنوشت زمین و زمینیان به اراده خداوند فرمان میرانند، بیان میکند.
دست آخر پیامبر خاتم و در پی او مولای متقیان و اصحاب رسول و خلفای راشدین را مورد ستایش قرار میدهد. پیداست خردمندی با چنین بینش و نگرشی، نمیتواند اساطیر را پذیرفتار آمده باشد.
همچنین وی در مقدمه شاهنامه از خواننده میخواهد تا داستانهای او را دروغ و افسانه به شمار نیاورد و دلیل دروغ نمایی پاره ای از آنها را دگرگون شدنشان در اثر گذشت روزگاران اعلام میکند:
تو این را دروغ و فسانه مدان به یکسان روشن زمانه مدان
دسته بندی داستان های اساطیری شاهنامه
داستان های اساطیری شاهنامه را به طور سربسته به دو دسته تقسیم میکند
- اول داستان هایی که مورد پذیرش عقل واقع میشوند
- دوم داستانهایی که اگر چه ظاهری غیر عقلانی دارند حاوی راز و رمزهایی هستندکه در فرجام میتوان آنها را به مدد تأویل و تفسیر خردمندانه به شمار آورد:
از او هر چه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز و معنی برد
بنابراین معلوم میشود که فردوسی را نقل اساطیر خوش نمی آمده است و همواره کوشش او بر این بوده است که سخن خود را به اسطوره نیالاید.
به همین روست که در مقایسه با حماسه های بزرگ جهان چون ایلیاد و اودیسه ، رامایانا و مهابهاراتا، شاهنامه را از این نظرکم بار میبینیم.
در حماسه های مشهور جهان، بیشتر داستانها برگرفته از اساطیرند و در شاهنامه فردوسی تنها با جای پای محو و درهم شده اسطوره ها رویاروییم و داستانها بیشتر مأخوذ از روایات پهلوانی، فولکور قومی و تاریخی اند.
گذشته از خردگرایی و بینش مذهبی شاعر عوامل دیگری نیز در نقصان راه یابی اساطیر به شاهنامه مدخلیت داشته است
مقایسه داستان های اساطیری شاهنامه با دیگر حماسه های جهان
1. اساطیر ایرانی عموماً به آیینهای میترائیسم Mithraism ، مزدیسنا وزردشتیگری Zoroastrianism تعلق داشته که در روزگار فردوسی این آیینها مراحل زوال خود را میپیمودهاند. بنابراین عدم عنایت فردوسی به آنها طبیعی است.
۲. بیشتر اساطیر ایرانی را در زبانی غیر زبان دری که فردوسی در آن استادی داشته است، يعنی زبان اوستايی، در خلال بيست و يك نسك اوستا تدوین کرده بودند و بدین ترتیب شاعر حماسه سرای ما، به دلیل ندانستن زبان اوستایی به گزارش اساطیر ایرانی به نظم دری توانا نمیبود.
۳. عصر فردوسی، عصر اندیشه اساطیری نبود و همان گونه که از پاره ای ابیات مقدمه شاهنامه بر می آید، روزگاریان، اساطیر را راست نمیداستند و دروغ و افسانه میشمردند.
فردوسی حتی با داستان های اساطیری شاهنامه برخوردی عقلانی داشته و در منطقی بودنشان اصرار ورزیده است از عظمت کار او نمی کاهدکه به عکس باید پذیرفت که این مرد دانشمند کاری را که اسطوره شناسان در تحلیل و تفسیر میتولوژی در سده های اخیر انجام داده اند هزار سال پیش آغاز کرده است.
«اعلام رمزی بودن داستان های اساطیری و کشف درونمایه های فلسفی و عرفانی مندرج در آنها در حقیقت نه تنها از ارزش ادبی شاهنامه نمی کاهد که نام فردوسی را به عنوان نخستین اسطوره شناس ایران به ثبت میرساند و اینجاست که باید گفت که این شکستگی ارزد به صد هزار درست.
داستان های پیدایش آتش، ضحاك مار دوش، بر آسمان رفتن کاووس، اکوان دیو، اسکندر وکید هندی، اسکندر و ماهی غول پیکر، کرم هفتواد و تلخند وگو تنها داستان های شاهنامه اند که صفت اساطیری به آنها میتوان داد.
البته این بدان معنا نیست که دیگر داستان های شاهنامه، نشانی از اساطیر نمیبینیم چرا که گذشت روزگاران نتوانسته است اسطورگی را به گونه ای تمام عیار از داستان های پهلوانی و تاریخی این حماسه بزداید
گذشته از این در داستان های ایرج، رستم و سهراب، سیاوش و سودابه، بهرام و تازیانه، رزم رستم و اسفندیار، حتی در داستان عامیانه بهرام و زن شیردوش که از نظر جایگزینی در حماسه به عصر تاریخی متعلق است نیز ردپای اسطوره را توانیم دید.
از سوی دیگر درونمایه محوری این حماسه بزرگ، درونمایه ای اساطیری است زیرا در شاهنامه ستیز بین انسان و سرنوشت، کوشش و بخشش و اختیار و جبر، به بهترین وجه به تفسیر کشیده شده است.
«اگر در ادبیات حماسی یونان درون مایه محوری جنگ میان انسان و خدایان است، در حماسه ملی ما سرنوشت به صورت مثال یا ایده مشترك مصادیق گوناگون خدایان است و اگر در نظر بگیریم که تقدیر در شاهنامه بیشتر اوقات تقدیری سپهری و کیهانی است، نزدیکی محتوایی سرنوشت و خدايان را بيشتر درك خواهیم کرد.
انسان در شاهنامه درستیز با ستارگان است و ستارگان درحقیقت دگردیسی خدایاناند .
شرح داستان های اساطیری شاهنامه
داستان پیدایش آتش
هوشنگ شاه، کشنده اهریمن، روزی در دور دست چشمش به اژدهایی میافتد به آهنگ از پای در آوردن آن سنگی به سویش پرتاب میکند.
اما اژدها از برابر سنگ او میگریزد. سنگ به تخته سنگی برخورد میکند و از برخورد آنها شعله ای سر میکشد و بدین ترتیب آتش از اسارت بیرون می آید.
نشد مار کشته و لیکن ز راز از این طبع سنگ آتش آمد فراز
پس از پیدایش آتش، هوشنگ به مدد آن دست به ایجاد دگرگونی های اساسی در فرهنگ و تمدن جامعه خویش میزند:
- – آهنگری را بنیان میگذارد و ساختن ابزارهای آهنین از قبیل تیشه و اره را می آغازد.
- – به مدد ابزارهای آهنین، به کندن ترعه ها و بردن آب به زمینهای خشك میپردازد و از این راه ضمن تکامل بخشیدن به امر کشاورزی، با ایجاد مراتع نو، دامداری رانیز شکوفا میکند.
- – پختن نان و استفاده از آتش در امر تغذیه نیز به دنبال تحولات پیشین حاصل میشود.
- – آتش را به عنوان قبلهای نوین برمیگزیند و این خود رونق کار دین در اجتماع را باعث می آید:
چو مر تازیانرا به محراب سنگ بدانگه بدی آتش خوبرنگ
به سنگ اندر،آتش بدو شد پدید کز او در جهان روشنی گسترید
داستان پیدایش آتش ،کوتاهترین داستان شاهنامه است که فردوسی به عنوان واقعیتی که اتفاق افتاده است، آن را پذیرفته و در اثر خویش آورده است.
این داستان گذشته از اینکه در توجیه پیدایش پاره ای ازجهان آفرینش است راز و رمزی را در خود دارد.
نمایش این واقعیت است که بسیاری از رویدادها اتفاقی به وقوع میپیوندند. این جهان در عین حال که از راز پژوهی های دامنه دار در رنج است، هر وقت خود بخواهد پرده از روی کار بر میگیرد و به افشای رازهای خویش میپردازد.
براساس این اسطوره، انسان فرزند آتش است زیرا این عنصر شکوفایی فرهنگ مادی و معنوی را فراهم آورده است. کار دین و دنیا هر دو از آن نظام و رونق یافته است. همچنین هوشنگ در کار کشتن اژدهای اهریمنی است که به آتش اهورایی دست مییابد.
درونمایه این روند نیز، درونمایه ای اساطیری است و مینمایاند که راه آمیختن با اهورا، آویختن با اهریمن است و بر این بنیاد میتوان پنداشت که آتش پاداش اهریمن ستیزی هوشنگ است.
داستان ضحاک
بسیاری از اجزاء و عناصر داستان ضحاک گواه بر اصالت اسطوره ای آن است.
در این داستان روند رویدادهای فرا واقعیت Supernaturalism نمودار آن است که اگر هم داستان ضحاک جنبه تاریخی داشته باشد، این جنبه در بستر اساطیری آن تحلیل رفته است.
پدرکشی آن هم به تحريك و تشویق شیطان، ظهور شیطان در هیئت آدمیان درچند نوبت، بوسه زدن شیطان بر دوشهای ضحاك، سر بر آوردن ماران از دوشهای او، حالت جادویی ماران که در سیری ناپذیریشان نمود پیدا کرده است.
ميل ضحاك به دراز کشیدن در خون آدمیان به امید شفا یافتن، نامیرایی ضحاک و ممانعت سروش ایزدی ازکشتن او، همه گواه آنان هستند که اين داستان بن اساطیری دارد.
در تحلیل این داستان سخن بسیار میتوان گفت اما چون فعلا بر سر این کار نیستیم تنها به این اشاره میکنیم که مارهای دوش های ضحاك، تجلی اضطراب درونی او از همداستانی با ابلیس درکارکشتن پدر خویش بوده است و عذاب وجدان را در این اسطوره به گونه ماران مغز او بار تصویر کردهاند.
داستان ضحاك از مفصل ترین داستان های اساطیری شاهنامه است.
داستان بر آسمان رفتن کیکاووس
پس از آنکه کار کیکاووس بالا میگیرد و روند شگفت جنگ با دیوان مازندران با موفقیت پایان میپذیرد، روزی شیطان از یاران خویش میخواهد تا گمراه کردن کاووس را چاره ای بیندیشند.
سرانجام یکی از یاران وی در هیئت جوانی بر شاه ظاهر میشود و او را متقاعد میکند که حالا که کار زمین را پرداخته است، بهتر است از کار سپهر هم سر در بیاورد.
شاه از سخن دیو از راه به در میرود و رفتن به آسمان را میبسیجد و عاقبت به نیروی عقابان گرسنه که گوشت برفراز سرشان تعبیه کردهاند، با گردونه به آسمان میرود.
پس از اندکی آسمانگردی عقابان خسته میشوند و بهره خستگی آنان سقوط گردونه و کاووس است.
این داستان نیز بیگمان از داستان های اساطیری شاهنامه است که در طی آن آدمی از پژوهش راز سپهر منع شده است و اصولاً آزمندی درکسب دانایی کاری مورد پسند دیوان و مایه نکوهش پروردگار معرفی گردیده است.
داستان اکوان دیو
اکوان نام دیو پلید و زشت کرداراست که به شکل گوری نمایان گشته و به گله و رمه های کیخسرو زیان می رساند.
روزی کیخسرو با دیگر پهلوانان ایران زمین در مجلس جشنی نشسته اند که چوپانی نزد شاه آمده می گوید که گوری به گله حمله میکند که همانند شیری است که از بند رها شده باشد. رنگ آن مانند خورشید زرد است و از یال تا دم او خطی سیاه کشیده شده و دست و پایش همانند چهار گرز است
کیخسرو در می یابد که او اسب نبوده بلکه دیو است . پس از رستم می خواهد تا چاره ای برای به دام انداختن یا از میان برداشتن این دیو اندیشه کند و گله های او را از آسیب او آسوده سازد
بعد از درخواست کیخسرو، رستم به کاوش آن میپردازد و پس از پیدا کردن، تصمیم می گیرد با کمندی دیو را به دام اندازد.
در رویارویی رستم و دیو ،جانور از جادو برای ناپدید شدن بهره میگیرد و رستم در میابد که با دیوی جادو سرشت روبرو است.
رستم مدت سه شبانه روز را به جستجوی او می پردازد اما اثری از او نمی یابد و در نهایت خسته و ناتوان به چشمه ای می رسد و به استراحت می پردازد.
به محض اینکه رستم به خواب می رود، اکوان دیو با ظاهر اصلی خود به سوی او می تازد و او را، زمین گراداگرد او را می کند و به همرا رستم به هوا بلند می کند.
رخش نیز تلاش می کند تا از رستم دفاع کند و به سوی اکوان دیو هجوم می برد اما تلاش او راه به جایی نمی برد.
رستم در خواب به اسارت دیو در می آید و به مدد معرفتی که از وارونه کاری دیوان دارد، از چنگ او خلاص شده و سرانجام دیو را از پای در میآورد
این داستان از داستان های اساطیری شاهنامه چنان فراواقعی است که فردوسی ناگزیر دست به توجیه آن زده و ضمن اعلام رمزی بودش به دفاع از آن پرداخته است.
داستان اسکندر و کید هندی
پس از آنكه اسكندر بارگاهش را در ايران مستقر كرد آنگاه به هند لشكر كشيد تا آنكه به شهر بزرگ ميلاد رسيد که پادشاهی به نام کید بر آن حکومت میکرد که لشکریان اسکندر در پشت مرزهای آن متوقف شد.
اسکندر نامهای به کید نوشت که، چون فرستاده نامه نزد تو رسید، درنگ نکن و سر فرمان برای ما تعظیم کن.
کید، چون نامه را خواند، فرستاده را عزیز دانست. ارادت خود را به اسکندر ابراز کرد و فرمود:
«من سر به فرمان اسکندرشاه هستم. مرا ۴ چیز در دنیا هست که عزیز دارم. آن ۴ چیز را پیشکش اسکندر بزرگ میکنم.»
اسکندر در پی دانستن آن ۴ بر می آید که کید چنین پاسخ داد:
- دختری دارم که گیسوان سیاهش چون كمندست و قدش چون سروسهی. در شرم و پرهیز و زیبائی همانند ندارد.
- دوم جامی دارم كه اگر از می یا آب پر كنی و ده سال با ندیمانت از آن بنوشی، نه از می و نه از آب آن كم نمیشود
- سوم پزشكی دارم كه از اشك چشم، علت درد را در می یابد. اگر پیش تو باشد، هرگز بیمار نخواهی شد.
- چهار فیلسوفی دارم كه از همه رازهای نهان آگاهست، و همه بودنیها را از روی خورشید و ماه بتو خواهد گفت.
دل اسكندر از شنیدن آنچه فرستاده گفت، چون گل شكفت و گفت: این چهار چیز بهای ملك اوست كه اگر كید آنرا به من بسپارد، بدون جنگ از اینجا باز میگردم.
این داستان نیز اسطوره است. براساس این اسطوره خوشبختی حاصل اجتماع سلامت، دانایی، کامرانی و شادخواری است. درباره این داستان نیز در فصل سمبولیسم و شاهنامه سخن خواهیم گفت.
داستان اسکندر و ماهی کوه پیکر
اسکندر در سفر دور و دراز خویش، به کناره دریایی میرسد و ماهی کوه پیکری درآب شناور میبیند ماهی پیش چشم او ناگهان دو پاره میشود و چون دو لخت کوه در آب شناور میماند.
اسکندر برآن میشود تا در زورق نشسته از نزديك به دیدار وی بشتابد اما دانایان مانع می آیند و گروهی از رومیان و پارسیان را به آهنگ پژوهش درکار جانور با کشتی به سراغ او میفرستند.
به محض نزديك شدن کشتی به ماهی، جانور دهان باز کرده آن را با تمام سرنشینان می اوبارد.
این داستان از داستان های اساطیری شاهنامه و درونمایه آن نیز حاکی از شومی پژوهش در کار جهان و ناخوش فرجامی آزمندی درحصول دانایی است.
داستان کرم هفتواد
این داستان را با آنكه خلوص يك داستان اساطیری را دارا نیست و در اثر گذشت روزگاران صورتی عامیانه به خود گرفته و با داستانهای عیاران همانندی پیدا کرده است، به چند روی میتوان اساطیری به شمار آورد:
- درونمايه داستان ميتولوژيك است. حکایت حقارت قدرت است، قدرتی که سرنوشت آن به سرنوشت کرمی حقیر بستگی دارد که از اندرون سیبی که طبیعت با بی اعتنایی آن را از شاخه جداکرده و به خواری در راه افکنده و دخترکی آن را یافته است» سر بر آورده است. هر چه کرم بزرگتر میشود، اقتدار هفتواد وسعت میگیرد و سرانجام با ازپای درآمدن کرم، اقتدار او پایان میپذیرد.
- عناصر مابعدالطبیعی در داستان بر پیکره منطقی آن مسلط است.
حوادثی که رخ مینماید، اکثراً از مقوله فرا واقعیت Supernaturalism است. داستان با گاز زدن سیب از سوی دختر ریسنده هفتواد آغاز میگیرد.
رشد کرم به صورتی غیر طبیعی واقع میشود و رشدی سرطانی است چنانکه بزودی دوکدان سپس صندوق و سرانجام حوض سنگین بر او تنگ میآید
و به ناگزیر برای وی قلعه ای پی میافکنند. اردشیر به گونه ای ما بعدالطبیعی از راز شکست ناپذیری هفتواد آگاهی مییابد. تیری که به تیر غیبی میماند از هوا فرود آمده در گوشت بره پخته بر خوان اردشیر فرو میرود و حامل
این پیام است که تنها راه شکست دادن هفتواد کشتن کرم است[2].
برخورد اردشیر پس از شکست خوردن از هفتواد با دو جوان ناشناس که رهنمون او میشوند و انگار فرستادگان اهوراییاند، برآمدن تراکی پس ازکشته شدن کرم به دست اردشیر و سرانجام برخاستن باد غیبی و پایان دادن کار جنگ باز پسین میان اردشیر و هفتواد به سود پادشاه ساسانی، همه کارمایه های اساطیری اند.
البته رفتن اردشیر در لباس بازرگانان به قلعه هفتواد و مست کردن پرستندگان کرم به داستان های عیاران میماند و به طور کلی آمیزش اسطوره با روایات عامیانه در این داستان به روشنی دریافتنی است.
2. کل داستان، در توجیه وجه تسميه شهرکرمان است و با این گونه توجیهات بیشتر در اساطیر کهن برخورد میکنیم.
داستان تلخند و گو
این داستان نیز بیگمان از داستان های اساطیری شاهنامه است. جنگ میان برادران بر سر قدرت و پادشاهی است، منتهی به جای آنکه یکی به دست دیگری کشته شود، دست سرنوشت او را در میدان جنگ سوار بر پیل میمیراند و بدین ترتیب دیگری در اقتدار خویش به کمال میرسد.
داستان گو و تلخند به گونه ای آفریده شده است که خواننده دو قهرمان رقیب یعنی گو پسر جمهور و تلخند پسر مای برادر وی هر دو را صاحب حق میشمارد.
از سویی تلخند حق دارد خود را پس از مرگ پدرش مای، شاه بداند چراکه شاهی مرده ریگ پدری اوست و از سوی دیگر گو حق دارد خود را مستحق تاج و تخت بشناسد، زیرا پس از مرگ پدرش جمهور، شاهی حق او بوده است هر چند به دلیل کم سن و سالی، عموی او مای (پدر تلخند) را به شاهی برداشته اند.
این گونه ستیزها که میان خویشاوندان واقع میشود در اساطير همه ملتها به چشم میخورد. از اين قبیل است نزاع میان هابیل و قابیل فرزندان آدم (ع)، اختلاف میان یوسف (ع) و برادران و جنگ میان ایرج و سلم و تور پسران فریدون.
کل داستان در توجیه چگو نگی پیدایش بازی شطرنج است که بنا به اسطوره دانایان آن را از زندگی این دو برادر الهام میگیرند و گو پس از مرگ تلخند برای تسکین اندوه مادر آن را در اثبات این حقیقت که به هیچ وجه قاتل برادر نیست و سرنوشت او را میرافده است، تدارك می بیند.
پندار مندرج دراین داستان هم پنداری است که درونمایه بسیاری از اسطوره هاست.
بر اساس این پندار جهان عرصه بازیگریهای تقدیر است و بازیگری او همواره به سود کسی و به زیان کس دیگر خواهد بود و به قول فردوسی «زیان کسی سود دیگر کس است.»
رمزی که در این داستان پنهان است این است كه نيك و بد، خیر و شر، هر دو از يك شکم زاده شده اند. و شر حاصل آزمندی و افزون طلبی است. فردوسی پس از آنکه مرگ تلخند را در اثر گرمای آفتاب، تشنگی و نومیدی پیش میآورد،میگوید:
بر آن زین زرین بخفت و بمرد همه کشور هند، گو را سپرد
به بیشی نهاده است مردم دو چشم ز کمی بود دل پر از درد و خشم
نه آن ماند ای مرد دانا، نه این ز گیتی همه شادمانی گزین
اگر چند بفزاید از رنج، گنج، همان گنج گیتی نیرزد به رنج
تحلیل داستان های اساطیری شاهنامه
یادآوری این نکته بایسته مینماید که فردوسی احتمالاً برای درج داستانهای اساطیری یا آمیخته به اساطیر، در شاهنامه محمل های عقلانی داشته است و آنچه راکه از این دست در اثر خویش آورده است به گونه ای خردمندانه مییافته است.
برای نمونه میتوان در مورد داستان های اساطیری شاهنامه اندیشیدکه:
- داستان پیدایش آتش را از این بابت که واقع نما است و میتوان از آن راز و رمزهای عرفانی بیرون کشید
- داستان ضحاك را به آهنگ تحذیر و تنبیه ضحاکیان روزگار و ترساندنشان از امکان وقوع قیام مردم
- داستان بر آسمان رفتن کاووس را به نیت نمودن بیفرجامی افزون طلبی
- داستان اکوان دیو را به قصد نشان دادن راه و رسم درآمد کردن با دیوان و دیووارگان
- داستان اسکندر وکید را از جهت ستایشی که درآن از تندرستی، حکمت، زیبایی و شاد خواری به عمل آمده است
- داستان کرم هفتواد را به خاطر آنکه در طی آن قدرت دنیایی حکام را به سخریه گرفته اند
داستان تلخند و گو را به انگیزه نمایش بیپدر و مادری سیاست به حریم منظومه خویش راه داده است.
برای قبول داستانهای نیمه اساطیری نیز علی الظاهر دلایلی داشته است مثلاً میتوان تصورکرد که داستان ایرج و سلم و تور پسران فریدون را چون با قصه آدم و هابیل و قابیل همانند میدیده پذیرفته است همان گونه که همانندیهای بسیار داستان سیاوش و سودابه با قصه یوسف پیامبر (ع) آن را مقبول طبع او ساخته است.
حکیم ابوالقاسم فردوسی ، حتی توانسته است تا حد قابل قبولی تضاد میان سرنوشت گرایی در داستان های اساطیری شاهنامه را با اعتقاد به اختیار که ازمبانی اندیشه شیعی اوست، به طرق زیر حل کند:
- اعلام آزادی انسان در جای جای شاهنامه و نمایش کوشش قهرمانان در تحقق بخشیدن به خواستهای خویش که در ابیات زیر تبلور یافته است :
که آزاده زادم نه من بندهام
یکی بنده آفرینندهام
که گفتت برو دست رستم ببند؟
نبندد مرا دست چرخ بلند
2. اعلام سالاری انسان برجهان، پس از خداوندکه بهتر از همه جا در مقدمه شاهنامه به آن پرداخته است:
نخستین فطرت، پسین شمار
تویی، خویشتن را به بازی مدار
3. اختیار جبر ازسوی قهرمان که بهتر از هر جا در داستان پایان کار کیخسرو به نمایش آن توفیق یافته است.
علیرغم دیگر موارد، در این باره از شاهنامه، انسان را در حال آشتی با سرنوشت خویش میبینی.
کیخسرو، پیش از شکست خوردن از تقدیر و از پای درآمدن ناگزیر، زنهار خواهانه، مرگ خویش را میبسیجد.
در این داستان انسان و خدا به میانجیگری سروش، در یکدیگر گم میشوند. طلسم اسطوره در هم میشکند. کوشش به پیشواز بخشش میشتابد.
رؤیای امر بین الامرین، در بیداری تحقق میپذیرد و از زناشویی خجسته مرگ و زندگی، نو باوه جاودانگی پای میگیرد.
پس از پایان داستان اسکندر، شاعر به گلایه کردن از سپهر برین لب میگشاید و دلزدگی خویش را از سلطه ستارگان بر زندگی آدمیزادگان، هر چه رساتر فریاد میکند.
اما ستارگان او را متقاعد میکنند که اختیار او و دیگر آدمیان درکار خویش از آنان بیشتر است.
فردوسی با این تمهید به ستیز میان داستان های اسطوره ای شاهنامه و واقعیت، که در اندرون او، در جریان بوده است پایان میدهد و در دریافت و گزارش همدردی خود با ستارگان، نبرد میان انسان و خدایان را به پایان میرساند.
این نکته در خور تأمل است که این تمهید را درست در مرز مشترك میان بخش اساطیری- پهلوانی شاهنامه و بخش تاریخی آن به کار میدارد تا هم برای خواننده و شنونده اثر خویش امکان قبول ذهنی آنچه را که تا آنجا یعنی پایان داستان اسکندر، با آن رویا روی بوده فراهم آورد و هم پذیرش رویدادهای تاریخی پس از آن را آسانتر کند.
وی با این تمهید، یگانگی مضمون و محتوای تاریخ و اسطوره را به نمایش گذارده و سرشت مابعدالطبیعی طبیعت را تبیین کرده است. در فصل مربوط به پندارهای داستانها در اين باب به بحث خواهیم پرداخت.
[1] یعنی در حقیقت اثر خویش را آمیخته ای از میتوس (اسطوره) ولو گوس (داستان راست نما) میداند.
[2] البته فردوسی بنا به سنت خویش این حادثه را هم تا حد ممکن واقع نما کرده و چنین وانموده است که این تیر را از بام دژ هفتواد رها کردهاند.