زندگی نامه کوروش کبیر با نگاهی به کتاب عشق و سلطنت کوروش کبیر (1)
کتاب عشق و سلطنت کوروش کبیر : در این نوشته زندگی نامه کوروش کبیر بر گرفته از اسناد معتبر تاریخ باستان و با نگاهی به رمان تاریخی عشق و سلطنت کوروش کبیر نوشته موسی نثری همدانی در چند قسمت به همرامان گرامی تقدیم میگردد
کتاب عشق و سلطنت کوروش کبیر
پیشینه هخامنشیان
شاهنشاهی هخامنشی یکی از پهناورترین امپراتوری های جهان که از دره سند در هند تا رود نیل در مصر و ناحیه بنغازی در لیبی امروزی و از رود دانوب در اروپا تا آسیای مرکزی وسعت داشته و تقریبا همهٔ جهان متمدن آن روزگار را دربرمیگرفت ، به دست کوروش کبیر بنیاد نهاده شد
روش های ادارهٔ یک دولت جهانی و دستاوردهای آن مانند حکومت متمرکز، سیستم جادهای و پست، زبان رسمی، خدمات شهروندی و ارتش منظم در شاهنشاهی هخامنشی ، پس از آن توسط امپراتوریهای بزرگ جهان مورد استفاده قرار گرفت.
هخامنشیان از خاندان پاسارگادیان بودهاند که در پارس جای داشتهاند و سردودمان آنها هخامنش بودهاست.
پس از کوروش بزرگ و پسرش کمبوجیه، داریوش بزرگ با فرونشاندن شورشهای درونی و سرکوب شورشیان در زمان بردیای دروغین (گئومات) دستگاههای کشوری و دیوانی منظمی ایجاد کرد که براساس آن همهٔ کشورها و استانهای پیرو شاهنشاهی او بتوانند با یکدیگر و با مرکز شاهنشاهی مربوط و از نظر سازمان اداری هماهنگ باشند
اولین عضو سلسله، هخامنش، مشخص نیست یک شخصیت اسطورهای بود یا یک پادشاه واقعی؛ اما خواه تاریخی یا اسطورهای، وی برای هخامنشیان بعدی بهعنوان پدر هخامنش شناخته میشد.
شاهنشاهی هخامنشی توسط چیشپیش بین پسرانش، آریارمنه و کوروش یکم تقسیم شد. از آن پس، این سلسله دارای دو شاخه بود:
آریارمنهها پادشاهان پارس و کوروشیها پادشاهان انشان بودند.
اَنشان شامل خوزستان و فارس امروزی بوده است
کمبوجیهٔ یکم، پسر کوروش یکم و پدر کوروش کبیر ، تحت فرمانروایی ایشتوویگو Astyages، پادشاه ماد، بر انشان سلطنت میکرد و با ماندانا، دختر پادشاه بزرگ ازدواج کرده بود و سپس علیه ایشتوویگو قیام کرد و در این شورش کشته شد.
کوروش کبیر پسر کمبوجیه و ماندانا قلمرو پدربزرگ خود را با موفقیت فتح، و شاهنشاهی هخامنشی ر ا بنیان نهاد.
کوروش کبیر در استوانه حقوق بشر، خود را یکی از نوادگان چیشپیش معرفی میکند:
منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اَکد، شاه چهارگوشهٔ جهان.
پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نوهٔ کوروش، شاه بزرگ، شاه انشان، نوادهٔ چیشپش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، از دودمان جاودانهٔ پادشاهی، که خدایان بِل و نَبو فرمانرواییش را دوست میدارند و پادشاهی او را با دلی شاد یاد میکنند.
برای مرور کامل زندگی کوروش کبیر، میتوانید کتاب صوتی عشق و سلطنت کوروش کبیر را دانلود کنید و زندگی سراسر عشق و مهربانی و شجاعت، کوروش کبیر را با آمیخته ای از رویا و خیال به قلم موسی نثری همدانی بشنوید.
همچنین مجموعه سه جلدی زندگی کوروش کبیر نوشته شاپور آرین نژاد نیز شامل داستان های شورانگیزی از ولادت تا نوجوانی و جوانی و پادشاهی کوروش است.
قسمتی از کتاب صوتی عشق و سلطنت کوروش کبیر را بشنوید
زندگی نامه کوروش کبیر: بخش اول از تولد تا آغاز جوانی
هر چند که هاله ای از افسانه ها دوران خردسالی کوروش کبیر را در برگرفته است اما در تمامی این افسانه ها تصویر مشابهی از آغاز زندگی کوروش ارائه شده است ، تصویری که استیاگ (ایشتوویگو Astuigâs یا آژی دهاک ) ، پادشاه قوم ماد و نیای مادری او را در مقام نخستین دشمنش قرار داده است.
استیاگ- سلطان مغرور، قدرت پرست و صد البته ستمکار ماد – آنچنان دل در قدرت و ثروت خویش بسته است که به هیچ وجه حاضر نیست حتی فکر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از این روی هیچ چیز استیاگ را به اندازه ی دخترش ماندانا نمی هراساند.
این اندیشه که روزی ممکن است ماندانا Mandana صاحب فرزندی شود که آهنگ تاج و تخت او کند ، استیاگ را برآن می دارد که دخترش را به همسری کمبوجیه ی پارسی – که از جانب او بر انزان حکم می راند – درآورد.
مردم ماد همواره پارسیان را به دیده ی تحقیر نگریسته اند و چنین نگرشی استیاگ را مطمئن می ساخت که فرزند ماندانا ، به واسطه ی پارسی بودنش ، هرگز به چنان مقام و موقعیتی نخواهد رسید که در اندیشه ی تسخیر سلطنت برآید و تهدیدی متوجه تاج و تختش کند. ولی این اطمینان چندان دوام نمی آورد.
درست در همان روزی که فرزند ماندانا دیده می گشاید، استیاگ را وحشت یک کابوس متلاطم می سازد.
او در خواب ، ماندانا را می بیند که به جای فرزند بوته ی تاکی زاییده است که شاخ و برگهایش سرتاسر خاک آسیا را می پوشاند.
خوابگزاران درباری در تعبیر این خواب می گویند کودکی که ماندانا زاییده است امپراتوری ماد را نابود خواهد کرد، بر سراسر آسیا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.
وحشت استیاگ دوچندان می شود. بچه را از ماندانا می ستاند و به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ می دهد.
بنا به آنچه هرودوت نقل کرده است، استیاگ به هارپاگ دستور می دهد که بچه را به خانه ی خود ببرد و سر به نیست کند.
کوروش کودک را برای کشتن زینت می کنند و تحویل هارپاگ می دهند اما از آنجا که هارپاگ نمی دانست چگونه از پس این مأموریت ناخواسته برآید، چوپانی به نام میتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده، با هزار تهدید و ترعیب، این وظیفه ی شوم را به او محول می کند.
هارپاگ به او می گوید شاه دستور داده این بچه را به بیابانی که حیوانات درنده زیاد داشته باشد ببری و درآنجا رها کنی؛ در غیر این صورت خودت به فجیع ترین وضع کشته خواهی شد.
چوپان بی نوا، ناچار بچه را برمی دارد و روانه ی خانه اش می شود در حالی که می داند هیچ راهی برای نجات این کودک ندارد و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی که بچه را بکشد.
اما از طالع مسعود کوروش و از آنجا که خداوند اراده ی خود را بالا تر از همه ی اراده های دیگر قرار داده ، زن میتراداتس در غیاب او پسری می زاید که مرده به دنیا می آید و هنگامی که میتراداتس به خانه می رسد و ماجرا را برای زنش باز می گوید ، زن و شوهر که هر دو دل به مهر این کودک زیبا بسته بودند ، تصمیم می گیرند کوروش را به جای فرزند خود بزرگ کنند.
میتراداتس لباسهای کوروش را به تن کودک مرده ی خود می کند و او را ، بدانسان که هارپاگ دستور داده بود ، در بیابان رها می کند.
کوروش کبیر تا ده سالگی در دامن مادرخوانده ی خود پرورش می یابد.
ویدیوی زندگی نامه کوروش کبیر را ببینید
هرودوت Herodotus دوران کودکی کوروش کبیر را اینچنین وصف می کند :
«او کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ، و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد. در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد.
بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود.
بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند او را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی . از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ، و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد.
کم کم چندان محجوب و مؤدب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد.
از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد. در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ، که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ، و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ، با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد.
وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست هایش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد.
وقتی او در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هیژده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استان انگشت نما گردید. »
زندگی کوروش جوان بدین حال ادامه یافت تا آنکه یک روز اتفاقی روی داد که مقدر بود زندگی او را دگرگون سازد :
«یک روز که کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد و از طرف همه ی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشآمدی روی داد که هیچکس پی آمدهای آنرا پیش بینی نمی کرد.
کوروش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود. هر یک به وظایف خویش آشنا بود و همه می بایست از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت کنند.
یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کوروش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند.
وقتی پس از این تنبیه ، که جزو مقررات بازی بود ، ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود ، چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با یک پسر روستایی حقیر می کنند.
رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت فوق العاده ای نسبت به خود کرد از پادشاه بارخواست ، ماجرا را به استحضار او رسانید و از اهانت و بی حرمتی شدید و آشکاری که نسبت به طبقه ی نجبا شده بود شکوه نمود. پادشاه کوروش و پدرخوانده ی او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود.
به کوروش گفت: «این تویی ، پسر روستایی حقیری چون این مردک ، که به خود جرئت داده و پسر یکی از نجبای طراز اول مرا تنبیه کرده ای؟ » کوروش جواب داد:
«هان ای پادشاه ! من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق بر عدل و انصاف بوده است. بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند ، چون به نظرشان بیش از همه ی بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم. باری ، در آن حال که همگان فرمان های مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد. »
استیاگ دانست که این یک چوپان زاده ی معمولی نیست که اینچنین حاضر جوابی می کند ! در خطوط چهره ی او خیره شد ، به نظرش شبیه به خطوط چهره ی خودش می آمد. بی درنگ شاکی و پسرش را مرخص کرد و آنگاه میتراداتس را خطاب قرار داده بی مقدمه گفت :
« این بچه را از کجا آورده ای؟ »
چوپان بیچاره سخت جا خورد ، من من کنان سعی کرد قصه ای سر هم کند و به شاه بگوید ولی وقتی که استیاگ تهدیدش کرده که اگر راست نگوید همانجا پوستش را زنده زنده خواهد کند ، تمام ماجرا را آنسان که می دانست برایش بازگفت.
استیاگ بیش از آنکه از هارپاگ خشمگین شده باشد از کوروش ترسیده بود. بار دیگر مغان دربار و معبران خواب را برای رایزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و کنکاش اینچنین نظر دادند :
«از آنجا این جوان با وجود حکم اعدامی که تو برایش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان وی هستند و اگر تو بر وی خشم گیری خود را با آنان روی در رو کرده ای ، با این حال موجبات نگرانی نیز از بین رفته اند، چون او در میان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبیر گشته است و او دیگر شاه نخواهد شد به این معنی که دختر تو فرزندی زاییده که شاه شده. بنابرین دیگر لازم نیست که از او بترسی، پس او را به پارس بفرست»
تعبیر زیرکانه ی مغان در استیاگ اثر کرد و کوروش به سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره ی تازه ای از زندگی خویش را آغاز نماید. دوره ای که مقدر بود دوره ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.
ادامه زندگی نامه کوروش کبیر با نگاهی به کتاب عشق و سلطنت کوروش کبیر را در بخش بعدی مطالعه بفرمایید