کتاب صوتی غرق در نور اثر بتی جین آیدی
کتاب صوتی غرق در نور ، اثر بتی جین آیدی، داستانی مستند، شگفتانگیز و خواندنی از تجربهی مرگ و بازگشت دوباره به زندگی است.
خلاصه ی کتاب صوتی غرق در نور
بتی جین آیدی Betty Eadie در حین یک عمل جراحی از دنیا رفت و دوباره روحش به جسمش بازگشت.
در حقیقت او در آن عمل تجربه ی مردن و دوباره زنده شدن را به طور واقعی داشت.
این تجربه آنقدر شگفتانگیز و عمیق بود که او را وادار کرد تا آن را بنویسد.
کتاب صوتی غرق در نور ، روایتی از این تجربه ی شگفت انگیز است.
او در این اثر به پرسشهای بسیاری پاسخ داده است.
پرسشهایی که به ما کمک میکند تا دربارهی مرگ و زندگی بیشتر بدانیم.
او به سوالاتی جواب میدهد که همهی ما بارها از خود پرسیدهایم.
وقتی میمیریم چه اتفاقی برایمان میافتد؟ وقتی دوباره زنده میشویم زندگیمان چه تغییری میکند؟
کتاب صوتی غرق در نور ، دربارهی این داستان میخکوب کننده ، علاوه بر اینکه روایت مستندی از تجربهی مرگ است، دربارهی زیبایی، جذابیت و شگفتی زندگی حرف میزند.
کتاب صوتی غرق در نور به ما میآموزد که هدف ما در زندگی باید چه باشد؟
چگونه میتوانیم دنیای خود و اطرفمان را بر اساس نیروی قدرتمند عشق، تجربههای دل نشین و زیبا بسازیم و از زندگی لذت ببریم؟
کتاب صوتی غرق در نور ، دربارهی مرگ و زندگی و تقابل این دو است.
آیدی تمام تجربیات، دیدهها و شنیدههای خود را از آنچه دیده است، حکایت میکند.
تجربه ی حالت مرگ، در واقع تجربه ی مردن است.
همهی ما، دارا و ندار، جانی یا قدیس، آن را درک خواهیم کرد.
بتی جین آیدی در کتاب صوتی غرق در نور شرح میدهد که در آن عالم چگونه به حسابهایش رسیدگی کردند.
در حالی که هیچ کس جز خود او قاضی اعمالش نبود.
معنی و علت برخی حالات منفی دم مرگ را توضیح میدهد و روشن میکند که چرا بعضیها از این تجربه سخت ناراحت میشوند.
اینکه چرا زندگی غالبا مشکل است و برای مردم خوب، معمولا اتفاقات بد رخ میدهد.
همچنین شرح میدهد که چرا کسانی که میمیرند از بازگشت به جسم اکراه دارند و دلیل سنگینی و سردی جسم چیست؟
و بسیاری سوالات دیگری که ممکن است مدتها ذهن شما را هم به خود مشغول کرده باشد.
کتاب صوتی غرق در نور شامل اتفاقات شگفتانگیزی است که در حالت مرگ جسمانی برای بتی جین ایدی رخ داده است.
این داستان ها به نوعی اثباتی برای زندگی پس از مرگ هستند.
او بیش از تمامی انسانهایی که در این حالت به سر بردهاند و به زندگی بازگشتهاند مرگ را تجربه کرده و رویدادهایی که دیده را به شکل تصاویری با جزئیاتی دقیق شرح میدهد.
داستانهایی که بتی تعریف میکند، خبر از مهربانی و عشق بیقید و شرطی میآورد که در دنیای دیگر انتظار ما را میکشد.
از آن مهمتر اینکه بتی به ما میآموزد تا زندگی روزمرهمان را متحول کنیم.
به ما هدفهای واقعی زندگیمان را معرفی میکند و ما را به سوی لذت، غنا و عشقی بیپایان راهنمایی میکند.
بخشی از متن کتاب صوتی غرق در نور
بخشی از شب نخست
هنگامی که چهار ساله بودم، والدینم تازه از هم جدا شده بودند.
در آن دوران، شش تن از ما بچه ها را در مدرسه شبانه روزی کاتولیکی جای دادند.
در طول زمستان آن سال، من مبتلا به سرماخوردگی شدیدی شدم به طوری که پیوسته سرفه می کردم و همیشه بدنم می لرزید.
چهل دختر کوچک، در یک اتاق زندگی می کردند، و من به خوبی به یاد دارم که شبی، از بسترم بیرون آمدم و به رختخواب خواهرم جویس خزیدم.
ما در آغوش هم ماندیم و من گریستم. من به دلیل تب شدید، و خواهرم به دلیل وضعیت من، و ترسی که از بابت من احساس می کرد.
هنگامی که یکی از خواهران روحانی، در طول نگهبانی شبانه اش به نزدیک تخت خواهرم رسید، مرا در آغوش او یافت، و مرا دوباره به تخت خودم بازگرداند.
تختی که از شدت عرق بدنم، سرد و خیس شده بود.
خواهرم سعی کرد خواهر روحانی را درباره وخامت حالم متقاعد سازد، اما در این کار موفق نشد.
سرانجام در شب سوم مرا به بیمارستان بردند.
پزشک بیمارستان مرض مرا به عنوان خروسک و ذات الریه حاد تشخیص داد.
از قرار معلوم، هر دو ریه هایم عفونت کرده بودند.
او به پرستاری دستور داد که با والدینم تماس بگیرد.
خوب به خاطر دارم که او به پرستار گفت انتظار نداشت من تا سحرگاه روز بعد، زنده بمانم.
چشمانم را دوباره بسته و سرانجام با جمله پزشک از خواب بیدار شده بودم که می گفت:_ خیلی دیر شد… دیگر کاری از دستمان ساخته نیست… او تمام کرد…»
احساس می کردم که ملافه و پتوی روی تخت را روی سرم کشیدند.
پاک گیج شده بودم.
آخر چرا خیلی دیر شده بود؟
سرم را چرخانده، و نگاهی به اطراف اتاق انداخته بودم.
به نظرم اتاق، مثل دقایقی قبل می رسید.
با این حال، حضور ملافه و پتو را کاملا روی صورتم احساس می کردم.
من پزشک و پرستار را در کنار تخت مشاهده نمودم.
نگاهی مجدد به اطراف اتاق انداختم، و متوجه شدم که فضای اتاق از نوری به مراتب روشن تر از قبل تابناک شده بود.
تخت بیمارستان به نظرم عظیم می رسید.
.به یاد می آورم که با خود اندیشیدم: درست مثل این می ماند که مگس کوچک قهوه ای رنگی روی این تخت بزرگ و سفید هستم!
سپس دکتر معالج، از کنارم دور شده، و من متوجه حضور دیگری در کنارم شده بودم.
ناگهان به خود آمدم و دیدم که دیگر روی تخت دراز نکشیده ام، بلکه در آغوش شخصی حضور دارم.
سرم را بلند کرده، و با مردی با ریشی بسیار زیبا و انبوه به رنگ سفید روبه رو شده بودم که سرش را پایین آورده و به من نگاه می کرد.
او مرا با ملایمت هر چه تمام تر تکان می داد و گویی با بازوانش قصد داشت مانند گهواره ای عمل کند.
هر چند به هیچ وجه نمی دانستم او کیست، لیکن اصلا مایل نبودم از او دور شوم.
پرستار ناگهان فریاد کشید:_ دوباره نفس می کشد!»
پزشک شتابان به نزدیک من دوید.
اما این بار، اتاقی دیگر بود.
ظاهرا مرا به اتاقی کوچکتر که بسیار تاریک بود، منتقل کرده بودند.
پیرمردی که ریش سفید داشت ناپدید شده، و بدنم از عرق، خیس شده و من به شدت وحشت کرده بودم.
پزشک، چراغ اتاق را روشن کرده و دوباره مرا به اتاق اول بازگرداندند.
هنگامی که والدینم از راه رسیدند، به آنها گفتند که تقریبا مرا از دست داده بودند.
من این جملات را می شنیدم، اما چیزی از مفهوم آنها سر در نمی آوردم.
چطور ممکن بود مرا از دست داده باشند، حال آن که در تمام طول آن مدت، در همان جا حضور داشتم؟!
اما از این که دوباره در کنار والدینم حضور داشتم، احساس مطبوعی می کردم.
آنها مرا واقعا از صمیم قلب دوست می داشتند.
درست همانند همان پیرمردی که ریش سفید داشت.
از آنها پرسیدم آن مرد که بود، و به کجا رفته بود، اما آنها به هیچ وجه چیزی از پرسشهایم نمی فهمیدند
به آنها گفتم که صدای پزشک را شنیده بودم که گفته بود دیگر خیلی دیر شده است، و این که چگونه پیرمردی با ریش سفید و درخشان از راه رسیده، و مرا در آغوش خود نگاه داشته بود.
اما آنها هیچ پاسخی برای پرسشهای من نداشتند.
در واقع هرگز نتوانستند توضیحی منطقی ارائه دهند.
نقل قولی از بتی جین آیدی
بدون عشق، ما از هیچ، نیز کمتر و ناچیزتریم.
ما روی زمین حضور داریم تا به یکدیگر یاری رسانیم، توجه و مهربانی ابراز داریم.
یکدیگر را بفهمیم و درک کنیم و سرانجام گذشت و اغماض داشته باشیم و دیگران را مورد بخشایش خویش قرار دهیم و به خدمت دیگران در آییم.
ما به زمین آمده ایم تا برای هر موجودی که در عالم فانی به دنیا آمده است، احساس عشق و محبت داشته باشیم.
ممکن است شکل و ظاهر دنیوی آنها به گونه ای باشد که از پوستی سیاه، زرد یا گندمگون برخوردار باشند.
ممکن است موجوداتی خوبرو، زشت رو، باریک اندام یا درشت هیکل و بالاخره فقیر یا غنی، باهوش یا نابخرد باشند.
اما مهم ترین درس این است که آنان را صرفاً از شکل ظاهری شان قضاوت نکنیم.
تمام انسان های روی زمین، دوست داشتنی نیستند.
اما هنگامی که با شخصی رویا رو می شویم که به سختی می توانیم به او علاقهمند شویم، اغلب به این دلیل است که چنین اشخاصی، ما را به یاد صفت مخصوص یا چیزی در وجودمان می اندازند که از حضور آن، به هیچ عنوان خرسند و راضی نمیباشیم.
این خود ما هستیم که محیط اطرافمان را با افکاری که در ذهن داریم، می آفرینیم.
چنانچه به راستی از قدرت ترسناک و عظیم واژه ها و گفته هایمان مطلع بودیم، یقیناً ترجیح می دادیم به جای سخن گفتن و ایجاد هرگونه افکار منفی، سکوت اختیار کنیم!
خدمت به دیگران، دارویی تسکین بخش و بسیار نافذ و مقتدر، برای شفای روح و کالبد جسمانی ما به شمار میرود.
چنانچه یاد بگیریم از هر آن چه که در اختیار داریم، استفاده بهینه کنیم، باز هم بیش از پیش از خیر و برکات و شفای الهی دریافت خواهیم کرد.
این قانونی انکارناپذیرست.
اگر نیکی کنیم، بدانسان نیز نیکی دریافت خواهیم داشت، و اگر بدی کنیم، بدی از آن ما خواهد شد. این نیز یکی دیگر از قوانین اساسی روحانی است.
ظاهراً هنگامی که ما از دنیا می رویم و می میریم، هیچ کاری، مگر انتقال از مکانی به مکان دیگر را تجربه نمیکنیم.
مرگ، یعنی همانا رفتن از وضعیتی، به وضعیت دیگر.