معرفی و بررسی کتاب جنایت و مکافات
کتاب جنایت و مکافات اثری ماندگار از “فئودور داستایوفسکی” میباشد که در تمام تقسیم بندیهای ادبی جزو یکی از ده شاهکار برتر ادبیات جهان است که در این نوشته به معرفی و بررسی کتاب جنایت و مکافات می پردازیم.
جنایت و مکافات (Crime and Punishment) برنده نوزدهمین دوره کتاب سال ایران در سال ۱۳۷۹ و بهترین ترجمه در حوزه ادبیات داستانی انتخاب و معرفی شده است.
این رمان اولین اثر مهم داستایوفسکی بهشمار میآید و میتوان گفت امروزه پرخوانندهترین اثر وی محسوب میشود.
فئودور داستایوفسکی همچون یک فیلسوف و روانشناس، به عمق روان و تفکرات شخصیتهایش نفوذ کرده و وجدان آدمی را آسیبشناسی میکند. جدال خیر و شر در درون و برون آدمی و تیرگیهای روان آدمی، روان پریشیها و درگیریهای فرد با خود و محیطش درون مایه آثار این نویسنده بزرگ روس است که اینها در بهترین شکل خود در این کتاب بازتاب یافته است.
جنایت و مکافات شاهکار داستان پردازی است! صدها داستان در دل یک داستان نهفته است و صحنهها و حوادث به قدری زنده و هیجانانگیز است که اولاً آدم نمیتواند کتاب را زمین بگذارد ثانیاً تأثیر زیادی از آن میپذیرد به گونهای که خواننده جزیی از داستان شده و شریک داستان میشود.
داستایوفسکی “جنایت و مکافات”را در سالِ ۱۸۶۶ نوشت. هفت سال پیش از نگارشِ آن، در سالِ ۱۸۵۹، در نامهای به برادرش، گفته بود طرحِ این داستان را در زندان ریخته، در دورانی که «با درد و دریغ و سرخوردگی» روزگار میگذراند. او این اثر را اقرارنامهای در شکل رمان خوانده بود و گفته بود قصد دارد آن را با خونِ دلش بنویسد.
وی این کتاب را اولین بار در ۴۵ سالگی در مجله ایی منتشر کرد که به خاطر ساختار درست و محتوای عمیقش در شمار بهترین آثار ادبی قرار گرفت واز نظر رتبهبندی بالاتر از رمانهای «ابله»، «خاطرات خانه مردگان» و «جن زدگان» ولی کمی پایینتر از رمان «برادران کارامازوف» است.
داستان از یک نظر رمانی پلیسی است چون در آن قتل و قاتل و پلیس وجود دارد با این تفاوت که داستان از دید قاتل تعریف میشود.
داستایوفسکی سه بار تلاش کرد تا این اثر را از زبان شخصیت اصلی داستان روایت کند؛ نخست به شکل یادداشتهای روزانۀ شخصیت اصلی، سپس به شکل اعتراف او در برابر دادگاه و سرانجام به صورت خاطراتی که او به هنگام آزادی از زندان مینویسد، ولی در نهایت آن را به روایت ساده سوم شخص مفرد که قالب نهایی رمان بود نوشت.
داستایوفسکی کار نوشتن این کتاب را پس از اتمام تبعیدش در “سیبری” آغاز نمود. این رمان اولین بار به صورت سریالی و در دوازده قسمت (طی سال ۱۸۶۶)، در نشریه “روسکی وستنیک” روسیه منتشر شد.
جنایت و مکافات همچنین به عنوان اولین رمان دوران بلوغ داستایوفسکی شناخته میشود.
او پس از بازگشت از تبعید علیرغم تنگدستی, سرپرستی خانواده برادر تازه فوت شده خود را عهده دار شد و از لحاظ مالی به شدت در مضیقه قرار گرفت. از طرفی به دلایل سیاسی و پیشینه وی هیچ یک از ناشران با عقد قرارداد برای طرح اولیه وی در خصوص کتاب “جنایت و مکافات” موافقت نکردند و در نهایت وی مجبور شد که علیرغم میل باطنی, ایده خود را با کاتکوف (مدیر مسئول روزنامه “روسکی وستنیک” روسیه در آن زمان) مطرح کند. در نهایت “کاتکوف” با طرح وی موافقت میکند و داستایوفسکی کار نوشتن کتاب را آغاز مینماید.
معرفی و بررسی کتاب جنایت و مکافات
کتاب جنایت و مکافات ، داستان دانشجوی حقوق به نام راسکولْنیکُف است که مرتکب قتل میشود.
این کتاب ,داستان قتل و تاثیرات آن بر قاتل است. زجر و مکافاتی که او پس از ارتکاب جرم متحمل میشود و او را حتی بدون آنکه کسی متوجه شود شکنجه میکند.
فیودور داستایفسکی در کتاب جنایت و مکافات به بحث درباره مساله آزادی ِ انتخاب میپردازد، انتخابی که در این مورد به یک مرد تحمیل شده است. رمان به دنبال این است که پیامدهای آزادی ِ انتخاب ِ افسار گسیخته در یک جامعه را به نمایش گذاشته و در عین حال، نیرویی برای مهار این آزادی انتخاب پیدا کند.
این مساله از طریق قهرمانی(راسکولْنیکُف) مطرح میشود که آسیبهای روحی بر روی زندگیاش سایه انداختهاند. او در نهایت به گناهش اعتراف میکند، گناهی که از نظر او با هدف جلب رضایت جامعه و حل مشکلات مالی خودش صورت گرفته است.
“راسکولْنیکُف” را میتوان یاغی “نیچه”ایی متافیزیکی در نظر گرفت که همهچیز را تا یک مرز پوچ گرایانه پیش میبرد. از نظر “نیچه”، “اَبرانسان” با هدف ارضاء نفس، مرتکب جنایت میشود نه به امید کمک به بشریت.
“راسکولْنیکُف” با دنیایی بدون ترحم، ایمان، امید، محبت، عدالت یا هدف مواجه است. همچون دیگر قهرمانان متافیزیکی، او هستی خودش را، رنج کشیدنهای بیجهت را، این تضاد بیمعنی میان حس عدالت و اخلاقیات درونی و بیعدالتی جهان بیرون را به چالش میکشد.
“راسکولْنیکُف” اما به جای این که افرادی از طبقه خودش بردارد و به مبارزه با بیعدالتی غیر قابل پذیرش این سیستم بپردازد، خودش به تنهایی این کار را انجام میدهد و در نهایت، نیروهای درونی و بیرونی که فراتر از قدرت کنترل او هستند، او را پایین میکشند.
دستمایۀ اصلی رمان جنایت و مکافات مملو از وضعیتهای روانی مختلف است. به همین دلیل به راحتی میتوان متوجه شد که محرک اصلی بسیاری از شخصیتهای داستان نیروهای درونی است.
زاویه دید داستان متکی بر خلق و خوی شخصیتی این افراد و خصیصههای فردی آنهاست. به نظر میرسد در رفتار این شخصیتها عدم قطعیت و ابهام به شکل قابل توجهی دیده میشود.
بدون تردید، سرنوشت “راسکولْنیکُف” که به علت فقر و دیگر نیازهای زندگی از دانشگاه بیرون رفته است، شبیه سرنوشت بسیاری از روسیهایی است که در آن زمان و مکان در طبقه پایین جامعه میزیستهاند، ولی آن را همچنین میتوان سرنوشت مردم طبقه پایین دیگر نقاط جهان هم در نظر گرفت.
استقلال عمل، حد اختیار انسان و خوی و شیوه نیهیلیستی (هیچاِنگاری) از جمله این مباحث میباشند. آنچه مسلم است و از مطالعه کتاب بر خوانندگان روشن می گردد، به هیچ وجه این امر تنها انگیزه داستایوسکی در نوشتن این رمان معروف نبوده بلکه می خواسته است بسیاری از مسائل را که برای خود او هم کاملا روشن نبوده است، مطرح سازد.
داستایوفسکی دارای احساسات و افکار و عواطفی تند و آتشین بوده و تمام نوشته هایش خلاصه ایی از درد و رنج های نهفته هستند. به همین جهت است که وی را از جمله داستان سرایان «لیریک» میخوانند، و واقعا خود داستایوفسکی و نه حتی خواننده آثارش هیچ کدام توانایی آن را ندارند که شاهد بی طرف پیشامدها و جریان داستانهای او باشند. همه خواه ناخواه در افکار و احساسات مورد بحث گرفتار میشوند و همراه قهرمانان مشغول تجربه میگردند.
داستایفسکی در آمیختن مطالب فلسفی و انتزاعی، مانند جبر و اختیار، تعیین حد اختیار بشر، نیکی و بدی و جوهر آن دو، چگونگی و اصل احساس عشق، سوسیالیسم و انقلاب با حوادث و داستانهای زنده و قابل فهم، مهارت و استادی زیادی نشان داده و توانسته است به مطالب خود شور و حرارتی تازه ببخشد.
رفتار “راسکولْنیکُف”(قهرمان و راوی داستان) در کتاب جنایت و مکافات را میتوان در دیگر آثار نویسنده همچون “یادداشتهای زیرزمینی” و “برادران کارامازوف” نیز مشاهده کرد. شیوه کلی داستایوفسکی در جنایت و مکافات نیز کاملا مشخص است:
پترزبورگ صحنه داستان است که در آن زندگی پر ابهت اعیان و اشراف مورد بحث نیست بلکه زشتی و پلیدی های شهری بزرگ مطرح است.این کتاب نیز مانند همه شاهکارهای داستایوفسکی از یک سلسله اتفاقهای پیچیده و پیوسته به هم ساخته شده است و دارای قهرمانان قوی و متعدد و مختلفی است که در بعضی شرارت و بدی، و در برخی نیکی و پاکی غلبه دارد. این قهرمانان همه از شکست خوردگان اجتماع اند و سرکشی این قهرمانان که دم از آزادی و نجات اجتماع می زنند، در واقع فردی و خصوصی است.
مهمترین قهرمان واقعی کتاب جنایت و مکافات جوانی است به نام “راسکولْنیکُف” که جنایتی را مرتکب می گردد. خانوادهاش یعنی مادر و خواهرش با زحمت فراوان پول تحصیل وی را در پایتخت فراهم میکنند و او پیوسته به فکر بیچارگی و دشواری زندگی آنهاست و سرانجام از ظلم و فجایع اجتماع به تنگ میآید و می-خواهد علت این همه بی عدالتی و نادرستی را بیابد و به زندگی رقت بار خود و نزدیکان خود و مردم بی نصیب خاتمه دهد.
این فکر به قدری او را به خود مشغول می دارد و در او ریشه می دواند و بسط مییابد و نیرو میگیرد که عاقبت به صورت فکری ثابت در می آید و او را در مقابل اجتماع میشوراند.
دانلود کتاب صوتی جنایت و مکافات
“راسکولْنیکُف” مانند تمام نهیلیستهای (پوچ گرایان) آن زمان به قوانین موجود پشت پا میزند و چون به قدرت فکری خویش معتقد است، با جرأت و جسارتی خاص از حدود و قوانینی که برای انسان اجتماعی مقرر است، میگذرد و دست به جنایت میزند.
موضوع رمان در واقع به دور همین قهرمان اصلی و شرح احساسات و اندیشه های جنایت و تحول افکار و عذابهای روحی وی میگردد و همه اینها در برخوردهای مختلف با اشخاص و حوادث بسیار گوناگون ظاهر و کاملا روشن می شود.
داستان هر چند مبتذل نیست اما به هیچ وجه خارق العاده هم نیست. آنچه آن را بزرگ و جاویدان میسازد، طرز بیان مطالب و تجزیه و تحلیل افکار و احساسات عمیق و پیچیده ایی است که همه، حتی دانشمندان علوم روانی را دچار اعجاب میکند.
داستایفسکی کمتر به شرح ظاهر قهرمانان خود میپردازد بلکه وسیله قوی او برای ترسیم آنان سخن و گفتگوی آنهاست که ما را به راز درون و ناگفتنیها، و حتی به حرکات آنان آشنا میسازد.
داستایفسکی در این رمان افکار و مسائلی را که قرنها سبب رنج روح انسان بوده مورد بررسی دقیق قرارداده و این افکار را از راه تجربیات فکری قهرمانهای خود و کاوشهای دائمی آنان در نهاد و وجدانشان، نمایان ساخته است.
در این درونکاوی های مداوم و ظالمانه، قهرمانان او با تمام بدیها و زشتیهای طبیعت خود روبرو میشوند و سرانجام به حدود امکانات خود واقف میگردند و میفهمند که فقط با زدودن پلیدیها امکان رستگاری هست.
موضوع اصلی کتاب جنایت و مکافات ، وضعیتهای روحی مختلفی است که محرک اصلی بسیاری از شخصیتهای داستان بوده و زاویه دید داستان متکی بر خلق و خوی شخصیتی این افراد و خصیصه های فردی آنهاست.
“راسکولْنیکُف” از اسکیزوفرنی رنج میبرد و جنون دارد. او قادر به انجام کارهای خوب و بد است. سویدریگایلف یک قهرمان بایرونی (نوعی شخصیت خودپسند، زیرک، باهوش، جذاب، بیزار از زندگی، درون گرا، خودپسند و … که اولین بار لرد بایرون شاعر آن را خلق کرد) و یک شر گوتیک (ژانری از ادبیات است که از ترکیب وحشت و مضامین عاشقانه به وجود آمدهاست) است
. “سونیا” دختری خوش قلب است که به علت مشکلات اقتصادی و اجتماعی به فاحشگی کشیده شده است.
لوژین (نامزد دونیا) یک متقلب محاسبه گر است که میداند چه موقع از قربانیان بینوایش سوء استفاده کند. آلیونا که ایوانونا(پیرزن مقتول) هم شخصیتی اهریمنی داشته و نشاندهنده اوج فساد و استثمار جامعه ای است که “راسکولْنیکُف”علیه آن دست به عصیان میزند.
از نظر نیچه، “اَبرانسان” با هدف ارضاء نفس، مرتکب جنایت میشود نه به امید کمک به بشریت.
“راسکولْنیکُف”با دنیایی بدون ترحم، ایمان، امید، محبت، عدالت یا هدف مواجه است. هم چون دیگر قهرمانان متافیزیکی، هستی خود، رنجها، تضاد میان حس عدالت و اخلاقیات درونی و بیعدالتی جهان بیرون را به چالش میکشد.
بدون تردید، سرنوشت “راسکولْنیکُف” که به علت فقر و دیگر نیازهای زندگی از دانشگاه بیرون رفته، شبیه سرنوشت بسیاری از روسیهایی است که در آن زمان و مکان در طبقه پایین جامعه می زیسته اند.
اسکندر، سزار یا ناپلئون از جمله شخصیتهای مورد علاقه “راسکولْنیکُف” (قهرمان داستان) هستند که بدون توجه به ملاحظه های اخلاقی؛ وظیفه والای خود را انجام میدهند حتی اگر باعث جرم و جنایت شوند.
رویه اخلاقی “راسکولْنیکُف” که ریشه در خدا ناباوری او دارد، به او اجازه می دهد که از هنجارهای جامعه تخطی کرده و خودش را حامل تفکرات تازه ای تصور کند که باید بر ضد قوانین موجود به مقابله بپردازد.
“راسکولْنیکُف” به حدی در معرض فردگرایی شدید و جنون ناشی از آن قرار گرفته که از نظر روحی بسیار آسیب دیده است. فرد گرایی “راسکولْنیکُف”همچون افرادی به تصویر میکشد که تحت تسلط عقل نیستند. آنها تمرکز ندارند.
“راسکولْنیکُف”به عنوان یک شخصیت دمدمی مزاج در موقعیتهای مختلف رفتارهای متفاوتی نشان میدهد.
او میخواهد از راسکولْنیکُف دیگری که ریشه در لایه سرکوب شدۀ (ضمیر نیمه هوشیار) آگاهی ِوی دارد متنفر باشد تا به این ترتیب، با تصور واقعی خودش مقابله کند. او همیشه با خودش حرف میزند. به همین دلیل طبیعی است که از جامعه فاصله بگیرد، انزوا طلب و تنها باشد و نتواند روابط گرم و صمیمانه و اجتماعی برقرار کند.
افراد مبتلا به اسکیزوفرنی تفکرات، ارتباطات و رفتارهای عجیبی دارند. آن ها از انواع توهمات رنج می برند. به نظر می رسد “راسکولْنیکُف” از اختلال شخصیتی رنج می برد.
“راسکولْنیکُف” به تجربه در می یابد که ارتکاب به قتل آسان است اما برای تحمل آن، نیروی روحی بمراتب بیش از نیروی جسمی بکار گرفته میشود و انسان با صرف آن نیرو ناچار تعادل روانی خود را از دست میدهد و در هم میشکند.
این فکر در تمام رمانهای داستایوفسکی مخصوصا درکتاب “برادران کارامازف” به تفصیل مطرح میشود. نویسنده ضمن این مطلب افکار متداول زمان را درباره امکان وجود “َابرمن” و همچنین انساندوستی سوسیالیستی را، که فرد را فدای جمع میکند، محکوم می نماید.
به سبب درون کاوی های عمیق، داستایفسکی به تشخیص دوگانگی شخصیت انسانی پی میبرد و برای اولین بار در تاریخ رمان آن را در داستانهای خود مطرح و ثابت میکند که در هر فرد هم گوهر نیکی است و هم تخم بدی، و انسان به اختیار و چگونگی احوال، یکی از این دو را بیشتر در خود میپروراند و به این دلیل انسان آزاد داستایوفسکی باید به مکافات بدیهای خود برسد و آن را تحمل کند.
این مطلب چند بار در “جنایت و مکافات” به اشاره بیان شده است .اما اختیار بدی و تحمل مصائب آن و رسیدن به رستگاری را داستایفسکی فقط سهم اشخاصی قوی چون “راسکولْنیکُف” میداند که توانایی تحمل رنج و عذاب را داشته باشند. به همین دلیل است که وی رنج کشیدن را نشانه عمق تفکر و احساس میداند.
اختیار و مسئولیتی که داستایوفسکی بر عهده انسان میگذارد و او را ملزم به قبول مکافاتهای آن میکند، وی را در نظر برخی انساندوست و در چشم عدهای به غلط دشمن انسان و قسی القلب معرفی کرده است .
از ابتدای داستان تا جایی که “راسکولْنیکُف” نزد” پتروویچ” اعتراف میکند، شخصیت روان آشفته ایی به نظر می رسد که مرتب در حالت های روحی مختلف قرار می گیرد و ارتکاب جنایت این سردرگمی و اختلال شخصیتی را تشدید میکند.
توصیف روانشناختی شخصیت های رمان به داستایفسکی امکان می دهد که ماهیت درونی ضمیر نیمه هوشیار را هم شرح دهد. ضریب نیمه هوشیار در رویا خودش را به رخ میکشد و به جایگاه ویژه ایی میرسد.
آن طور که فروید میگوید:
«در روانکاوی، رویاها جایگاه ویژه ایی دارند. آنها اجتناب ناپذیر هستند. این رویا است که به صورت نمادین توجه ما را به سمت معنای داستان جلب میکند.»
رویاها معمولا بیانگر «ضمیر ناخودآگاه» شخص هستند. در این رمان هم رویا نقش مهمی ایفا میکند. واکنش “راسکولْنیکُف” به رویای ترسناک کتک خوردن, این مساله را به خوبی نشان میدهد. محور اصلی رویای او ریشه در خاطرهای در دوران کودکی دارد.
ولی او خیلی سریع به معنای اصلی این رویا پی میبرد:
«خدای من، واقعا حقیقت دارد؟ که من یک تبر برمی دارم و به سر آن زن می زنم، جمجمه اش را خرد میکنم و لابه لای خون گرم چسبناکش حرکت میکنم … با تبر … خدای من یعنی ممکن است؟»
در رمان، “راسکولْنیکُف” چهار رویا دارد، سه تای آنها توسط راوی بیان میشوند، تنها یک رویا را خودش توصیف می کند و جنبه نمادین ندارد. محور اصلی سه رویای اول را خشونت تشکیل می دهد، هر رویا باعث روشن شدن رویای دیگر می شود. رویاها نشان دهنده گذشته، آینده و باطن او هستند.
“راسکولْنیکُف” که از قبل به جنایت فکر کرده، ناخودآگاه به خودش هشدار می دهد که این کار را نکند. کتک زدن وحشیانه مادیان در رویای او خبر از قتل نزول خوار و خواهرش توسط “راسکولْنیکُف” با تبر می دهند.
از طریق افکار و تصورات “راسکولْنیکُف” میتوان به ضمیر خودآگاه او هم پی برد. شاید به همین دلیل داستایوفسکی از تک گویی های درونی و جریان سیال ذهن استفاده میکند.
نویسنده با تک گوییهای درونی، به بررسی روانشناختی شخصیتهای مختلفی میپردازد.
با این کار ما به درک بهتری از شخصیتها میرسیم و متوجه میشویم که چرا آنها این کارها را انجام میدهند. استفاده از تک گویی درونی نشان دهنده شکسته شدن روح و شخصیت قهرمان است.
به نظر میرسد داستایوفسکی شخصیتها را عامدانه به کارهای غیر منتظره ای وا می دارد تا آنها به این ترتیب زندگی آدمهای اطراف خود را نابود کنند.
هر شخصیت یک سرشت وجودی فردی دارد که در گوشه های تاریک و مخفی شخصیت او جا خوش کرده است و بالاخره یک روز عملا سر باز میکند. شخصیتهای رمان شبیه موجوداتی از جهانهای مختلف به نظر میرسند که همه در یک دنیای واحد گرد هم جمع شده اند.
این کتاب ترکیبی است از رمانی روانشناختی، کشف و شهود، رمانی شخصیت محور، رمانی فلسفی و… .
تفکرات مختلفی نیز در کتاب جاری است: تفکرات «اگزیستانسیالیستی»، «تفکرات مارکسیستی»، «تفکرات فرویدی» و «تفکرات مسیحی». تفکر فلسفی و اگزیستانسیالیستی آن همسو هستند.
گویی نویسنده میخواهد بگوید که دنیا هم بیمعنی است و هم پر است از بیعدالتی، استثمار و دیگر نابرابریها.
مضمون و درونمایهٔ کتاب تحلیل انگیزههای قتل و تاثیر قتل بر قاتل است که داستایفسکی مسئلهٔ رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجاندهاست.
جدا از این که داستان جنایت و مکافات به بیان سرنوشت “راسکولْنیکُف” بپردازد به موضوعاتی همچون صدقه، کفر و الحاد، الکلیسم، جوامع آنارشیستی روسیه و نقد شدید و صریح داستایوفسکی از جامعه آن روز روسیه میپردازد.
همانطورکه در بالا ذکر گردید , شخصیت اصلی این کتاب، رادیون رومانویچ “راسکولْنیکُف”، جوانی ۲۳ ساله است که فکری باز و کنجکاو دارد. جوانی خوشچهره که فقر و بیپولی او را در هم کوبیده است و باعث شده با مردم و زندگی اطرافش بیگانه باشد.
راسکولْنیکُف” افکاری آشفته دارد و مدام به موضوعات مختلف فکر میکند و تراوشات ذهنیاش بسیار زیاد است. هنگام راه رفتن همیشه زیر لب چیزی زمزمه میکند و یا حتی با صدای بلند با خود صحبت میکند.
“راسکولْنیکُف” از این دنیا و بی عدالتی آن به تنگ آمده است. تنها دوست واقعی “راسکولْنیکُف” که یک سال و نیم است او میشناسد “رازومیخین” نام دارد.
ادامه معرفی و بررسی کتاب جنایت و مکافات : داستایوفسکی در ابتدای رمان، ذهنیت و وضعیف کلی “راسکولْنیکُف” و چند اتفاق مهم را بیان میکند و فشارهای موجود را شرح میدهد. سپس اتفاق مهم داستان رخ میدهد. اتفاقی که اساس کتاب جنایت و مکافات است.
در هنگام وقوع جنایت اتفاقات مهم دیگری هم رخ میدهد که برای فاش نشدن داستان در اینجا اشارهای به آنها نمیکنیم. بلافاصله پس از این جنایت، مکافات شروع میشود. مکافاتی که این رمان را به یک شاهکار تبدیل میکند. مکافاتی که با عذاب وجدان شروع میشود، مکافاتی که هنوز قانونی نیست و تنها در ذهنِ مجرم است که شروع شده است.
در این حالت “راسکولْنیکُف” بارها و بارها از شدت عذاب وجدان قصد دارد که اعتراف کند اما این کار را نمیکند چون اساسا اعتقاد دارد که دیگران لایق فهمیدن نیستند، اعتقاد دارد که پلیس ارزش آن را ندارد و بدون شک درک نخواهد کرد.
“راسکولْنیکُف” نزد پلیس اعتراف نمیکند چون خودش را برتر میداند. در جنایت و مکافات ما شاهد جدال ذهنی او و زجری که میکشد هستیم. و گاهی به این نتیجه میرسیم که مکافات ذهنی، چندین برابر از مجازات جسمی و قانونی دردناکتر است.
این کتاب قضاوت ما را در مقابل خوب و بد یا خیر و شر سخت میکند. چون صرفا کسی که مرتکب جرم نشده، خوب نیست، و کسی که قاتل است، شاید نفس پاکی داشته باشد.
در جنایت و مکافات ما با “راسکولْنیکُف” قدم به قدم همراه میشویم، با او تبر را به دست میگیریم، با او جنایت میکنیم و با او مکافات میبینیم و در نهایت احساسات درونی او را کشف میکنیم.
همان طور که در”نقد این کتاب ” در بالا اشاره شد، “راسکولْنیکُف” پیرزن نزولخور را به قتل میرساند. پیرزنی که به عقیده “راسکولْنیکُف” شپشی بیش نیست و او با کشتن این پیرزن خدمت بزرگی در حق بشریت کرده است.
اما واقعا دلیل قتل پیرزن توسط “راسکولْنیکُف” چه بود؟
در جنایت و مکافات ما با شخصیتی روبهرو هستیم که ایدههای و نظریههای خاص خودش را دارد. کسی که ناپلئون را الگوی خودش قرار داده است. کسی که فکر میکند فردی شایسته و خارقالعاده است و میتواند حتی بالاتر از اخلاق و قانون دست به هر عملی بزند. اما آیا واقعا “راسکولْنیکُف” بالاتر از اخلاق و قانون است؟ -در این مورد باید به پایان کتاب توجه کرد.
“راسکولْنیکُف” اعتقاد دارد که بر اساس قانون طبیعت مردم به دو دسته تقسیم میشوند:
دسته اول شامل آدمهای عادی است که صرفا هستند و وجود دارند. این دسته میخورند و تولید مثل میکنند و… .
و اما دسته دوم که تعداد آنها بسیار کم است: دسته افراد غیرعادی هستند. دستهای که به وجدان خویش اجازه میدهند بر روی برخی موانع قدم بگذارد. دسته تغییر دهنده اوضاع هستند. دسته تغییر دهنده تاریخ، کسانی که میتوانند زندگی را حرکت دهند و حرف تازهای بزنند.
“راسکولْنیکُف” اعتقاد دارد که این دسته میتوانند به خودشان اجازه کارهای غیرعادی بدهند. مثل قتل.
حال، “راسکولْنیکُف” که فکر میکند جزء دسته دوم است و خود را در این دسته طبقهبندی میکند، لازم میبیند که این موضوع را به خود اثبات کند. و برای اثبات این موضوع چه کاری انجام میدهد؟ -قتل.
“راسکولْنیکُف” میخواهد از خط قرمزی که برای خود متصور است عبور کند و با قتل پیرزن خودش رو جزء دسته دوم قرار بدهد.
اما آیا میتواند بر اساس نظریه خود وجدان راحتی داشته باشد؟
آیا تحمل بودن در دسته دوم، در دسته انسانهای شگفتانگیز را دارد؟
آیا هر کدام از ما میتوانیم جزء دسته دوم باشیم؟
میتونیم فردی را به قتل برسانیم و وجدان راحتی داشته باشیم؟
میتوانیم دست به کارهای غیرعادی بزنیم بدون اینکه درگیر سختیهایی باشیم که یک آدم عادی ممکن است از سر بگذراند؟
آیا میتوانیم انسان شگفتانگیزی باشیم؟
داستایفسکی در کتاب جنایت و مکافات در پاسخ به این سوالات به ما کمک میکند.
رفتار “راسکولْنیکُف”در این داستان را میتوان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف نیز مشاهده کرد (رفتار او بسیار شبیه ایوان کارامازوف در برادران کارامازوف است). او میتواند با توجه به تواناییهایش کار خوبی برای خود پیدا کند، درحالیکه بسیار فقیرانه زندگی میکند.
درحالیکه رازومیخین وضعیتی مشابه او دارد، ولی بسیار بهتر از او زندگی میکند و هنگامی که به “راسکولْنیکُف”کاری پیشنهاد میکند، او از این کار سر بازمیزند و درحالیکه پلیس هیچگونه مدرکی علیه او ندارد او آنها را به خود مشکوک میکند.
در واقع خواننده در جنایت و مکافات با کشف انگیزههای “راسکولْنیکُف” و با کشف شخصیت او میتواند به پاسخ این سوالات و بسیاری از موارد دیگر برسد.
در این رمان، “راسکولْنیکُف” یک روی انسانی و گرم دارد که سونیا و حتی خواهرش دونیا آن را به نمایش میگذارند و یک روی متفکر و خودخواه که “سویدریگایلف” و” لوژین” آشکار میکنند. این نکته را باید در نظر داشت که حتی پیش از ارتکاب جنایت، “راسکولْنیکُف” از همان ابتدا شخصیتی به نظر میآید که فاقد قدرت تصمیم گیری است. او آرزومند، انزوا طلب و مبتلا به اسکیزوفرنی و روان پریشی است و این ویژگیها ریشه در وضعیت اجتماعی – اقتصادی دارند.
در رمان به واسطه شخصیت هایی چون “راسکولْنیکُف” رازومیخین، مارمالادوف و سونیا می توانیم تهیدستی و فقر ویرانگر و عمیقی را حس کنیم، این جماعت، گویی تفاله جامعه ایی هستند که زیر دست افراد طبقه بالاتری چون ایوانونا و لوژین قرار میگیرند.
در این معرفی، ما فقط در مورد داستان کتاب و شخصیت “راسکولْنیکُف” صحبت کردیم، اما در کتاب شخصیتهای متعدد و شایسته توجه دیگری مثل سوفیا، سویدریگایلف، پارفیری و رازومیخین وجود دارند که در نوع خود بسیار جذاب هستند.
پیشنهاد میکنیم هنگام شنیدن کتاب به تک تک اتفاقات و شخصیتهای اصلی توجه کنید و رابطه آنها را با موضوع کتاب در نظر داشته باشید.
ادامه معرفی و بررسی کتاب جنایت و مکافات
شخصیت های کتاب جنایت و مکافات
▪️”رادیون رومانویچ ” “راسکولْنیکُف” (رودیا): قهرمان داستان که برای آزمودن فرضیات خود دربارهٔ وجدان و طبیعت انسان مرتکب قتل میشود.
▪️آلیونا ایوانونا: پیرزن نزولخوار که با خواهرش زندگی میکند و “راسکولْنیکُف”سعی می کند که او را شپش بیفایده در اجتماع بداند چون میخواهد شبیه ناپلئون فکر کند اما نمیتواند خود را با این نظریه سازگار کند.
▪️مارمالادوف: کارمند سابق که تمام پول خانوادهٔ فقیرش را خرج مشروب کردهاست و هنگامی که در اثر تصادف کشته میشود، “راسکولْنیکُف”از خانوادهاش حمایت میکند.
▪️کاترینا ایوانونا: زنی تحصیلکرده و از خانوادهای اصیل است که بعد از مرگ شوهر اولش با مارمالادوف ازدواج میکند. او از بیماری سل رنج میبرد و شب و روز برای نجات خانواده از فقر تلاش میکند.
▪️سوفیا سمیونویچ (سونیا): دختر مارمالادوف که برای رفاه خانوادهاش خودفروشی میکند. “راسکولْنیکُف” معصومیت و پاکی او را درمییابد و به اصرار او به قتل اعتراف میکند و سونیا او را در دوران محکومیت حمایت میکند و با عشق او “راسکولْنیکُف” دوباره زنده میشود.
▪️پولخریا: مادر “راسکولْنیکُف”, زنی با اعتقادات مذهبی زیاد که حاضر است برای موفقیت پسرش هر کاری انجام دهد و تمام امیدهای خود را در”راسکولْنیکُف” میبیند. او در دوران محکومیت “راسکولْنیکُف” از دنیا میرود.
▪️دونیا: خواهر “راسکولْنیکُف”,دختری فداکار که قصد دارد برای رفاه خانواده و مخصوصاً برادرش با مردی ثروتمند و مغرور ازدواج کند. سویدریگایلف چند بار سعی در فریب او دارد، اما موفق نمیشود. پس از رفتن “راسکولْنیکُف” به سیبری او با رازومیخین ازدواج میکند.
▪️سویدریگایلف: مردی شهوتپرست و مرموز که گاهی دست بخشندهای دارد و سرپرستی یتیمان کاترینا را برعهده میگیرد. او اتفاقی اعتراف “راسکولْنیکُف”نزد سونیا به قتل را میشنود و سعی میکند از این موضوع برای به دست آوردن دونیا بهره ببرد.
▪️پتر پتروویچ لوژین: وکیل دادگستری و کارمند دولت که قصد ازدواج با دونیا را دارد، اما “راسکولْنیکُف”از شخصیت او متنفر است و او در دیدار خود با خانواده این را نشان میدهد. او برای انتقام سونیا را متهم به دزدی پولهایش میکند.
▪️رازومیخین: دوست و همدانشگاهی “راسکولْنیکُف” که فردی نجیب، باهوش و دوستداشتنی است. او در دوران بیماری “راسکولْنیکُف” از او حمایت و پرستاری میکند و بعداً با دونیا ازدواج میکند.
▪️لیزاوتا ایوانونا: لیزاوتا، خواهر پیرزن نزولخوار که همواره آرام است. او دوست صمیمی سونیاست و تصادفاً هنگام قتل پیرزن کشته میشود.
▪️پاروفیری پترویچ: پاروفیری، سربازپرس قتل که با بسیاری از نظریات جدید جرمشناسی آشناست. او روشهای متعدد روانشناسی را برای به دام انداختن “راسکولْنیکُف”به کار میبرد تا او را وادار به اعتراف کند.
▪️نیکولای: کارگر نقاش ساختمان محل سکونت پیرزن که پس از پیدا کردن قسمتی از اموال پیرزن مظنون اصلی قتل میشود و تحت تأثیر تفکرات مذهبی شدید، به قتلِ نکرده اعتراف میکند.
▪️ناستازیا: خدمتکار که اکثراً در اتاق “راسکولْنیکُف” رفتوآمد دارد.
▪️زوسیموف:دکتر که اکثراً “راسکولْنیکُف”را معاینه میکند.
▪️زامیتوف: سردفتر که “راسکولْنیکُف”در رستوران نیز دربارهٔ قتل با او صحبتهایی داشتهاست.
▪️کولیا: پسر مارملادوف
▪️لیدا:دختر مارملادوف
▪️پولیا:دختر مارملادوف
▪️لبزیاتنیکوف:همخانه لوژین در پترزبورگ
▪️خانم لیپه و خزل : صاحب خانه مارملادوف