بررسی کتاب استالین خوب نوشته: ویکتور ارافیف
بررسی کتاب استالین خوب نوشته: ویکتور ارافیف نویسنده روسی با ترجمه زینب یونسی رمان تاریخی است که نویسنده بر اساس اتفاقات واقعی زندگی خود در زمان حکومت استالین نوشته و در بستر آن روابط و سبک حکومت مستبدانه استالین و رفتار مردم و جامعه روسیه را موشکافی کرده است
حکایت کتاب استالین خوب Good Stalin با کشتن پدر آغاز می شود. ارافیف Viktor Jerofejev در همان ابتدا حرف آخر را می زند. شکی به خواننده وارد می کند و کنجکاوی اش را برمی انگیزاند. چگونه راوی پدرش را کشت؟ پدری که هنوز زنده است؟ می توان گفت این یکی بود و یکی نبود داستان است.
بررسی کتاب استالین خوب
از ابتدا، کتاب زبانی را پیش می گیرد که همه چیز را ویران می کند. زبان روایت تیز و تند و برهم زننده است. پس از خواندن چند صفحه خواننده درمی یابد، پایش را به دنیای کتابی نهاده که گویی نویسنده ش به جای زبان، تیغ در دهان دارد.
راوی سنگ بزرگ را همان ابتدا می کوبد. پدر را کشته و حالا دیگر چیزی جلودارش نیست. زبان روایت زبان تخریب است. از خودش شروع می کند و پیش می رود.
داستان رمان استالین خوب ویکتور ارافیف
رمان با نامه ی که به پدر ویکتور ارافیف نوشته شده، آغاز می شود و به خود ویکتور رونوشت می شود. نامه ای که در آن به شدت به ویکتور ارافیف حمله شده است.
نویسنده حتی شکل طرحهای روی نامه و تمبر را هم توصیف می کند. با بیانی که بارقه ای از طنز دارد. گویی ارافیف این نامه را در ابتدای کتابش آورده تا آن زبان تلخ و گزنده ای را که خطاب به روسیه و نظام سیاسی اش دارد، توجیه کند.
ارافیف در نوشتاری زندگینامه ی چنان طنز و ادبیات را درهم می آمیزد و وارد می کند که دیگر نمیدانیم کدام را باور کنیم. واقعیت یا روایت نویسنده را.
داستان در خود پیچیده و زنده و مرموز و تهاجمی است. می گیرد و رها می کند و خواننده را مثل بچه گربه ای که گردنش لای دندان های مادرش باشد همراه خود این سو و آن سو می برد.
نثر کتاب پر جهش است. از سویی نثری مغشوش و از سوی دیگر گیراست.
کتاب بر تاریخ مشخصی تمرکز نمی کند و مدام در دوران معاصر شوروی سرک میکشد. اما همیشه می داند کجا می خواهد فرود بیاید.
روایت به آرامی خود را به دوران کودکی نویسنده می سراند. در این بخش زبان داستان مهربان می شود و توصیف ها جامع و باریک بین و منبسط است. ارافیف می داند چگونه از چیزی که دوست دارد، سخن بگوید و آرامشی که گاه در حرف ها یادآوری می کند، محصول کدام دوران است.
داستان مرتبا میان خوشیها و کنجکاویهای کودکی و واقعه متروپل آونگ میشود. در شور و هیجان و لذت و خلسه کودکی، ناگهان مقاله یا نامه ی می آورد و پای ما را به واقعه ای می کشاند که زندگی نویسنده را دگرگون کرده.
زبانی که روایت در پیش گرفته، زبانی است که قدرت را مخاطب قرار داده و حدیث نفسی که روایت می شود، واکنشی به تاثیر قدرت بر نویسنده است.
فصل دوم کتاب استالین خوب
در فصل دوم، ارافیف چشمش را به سوی خانواده میچرخاند. به زندگی پدربزرگ و مادربزرگ و پدرش نگاهی میاندازد و از پس آن تحولات شوروی را بررسی می کند. زبان طعنه آمیز ارافیف اینجا هم از کار نمیافتد و با کنایه و نیشخند همه چیز را میبیند اما از ستایش پدرش چیزی کم نمی گذارد.
نویسنده در واکاوی گذشته و خانواده و روابط شخصی، دریچهای میگشاید تا تاریخ کشورش را دقیق و منتقدانه نگاه کند. اسمها پرحجم و هجومآور به داستان وارد می شوند .
نام هایی تاریخ ساز که در تاریخ سیاسی- اجتماعی روسیه و شوروی نقش دارند. ارافیف به گونهای با اسامی و آدمها برخورد می کند که به راحتی میتوانیم تصویری روشن را از پس هر نام ببینیم. از این رو روایت شلوغ و پر آدم و زنده و تپنده است.
ویکتور رد پای پدرش را پی میگیرد. چگونگی موفقیتش را دنبال می کند و فرش پهن سرخ زیر پایش را دست میکشد. فرشی افتاده بر پله هایی که هر گامی برمی دارد پشت سرش خراب میشود.
موفقیتهای پدر به انتخابش بازنمیگردد و این شانس و اتفاق و سرنوشت است که او را به این سمت سوق داده. مثلا پدر در تمرین پیش از اعزام به جنگ، پایش میشکند. هم دوره ای های او که اعزام میشوند، همگی کشته میشوند.
با این وضعیت سرنوشت روی خوش به پدر ویکتور نشان میدهد. روی خوشی که معمولا با اشتباهات او عجین است.
مثلا در جایی می خوانیم که پدر حرف استالین را درست نمیشنود و به جای پاسخ محل تولدش از دانشگاهی که رفته، میگوید. اشتباهی که استالین را به خنده میاندازد و اینگونه ارافیف پدر به حلقه کوچک و محدود قدرت وارد می شود.
فصل دوم کتاب استالین خوب ، جزییات زندگی و مخاطرات پدر در دوران جنگ جهانی دوم را به تصویر میکشد. در این جزیینگری و دقیق شدن بر زندگی ارافیف پدر، نکته ای را می توان دید.
نویسنده احساس می کند که به پدرش بدهکار است. او در آسیب جبرانناپذیری که به حیات سیاسی پدر وارد شده خود را مقصر می داند و می خواهد با نوشتن، بخشی از این آسیب را کم کند. بخشی از هجوی که پس از ماجرای متروپل گریبان پدر را هم گرفت.
ویکتور ارافیف، زندگی سیاسی پدرش را با اقدامات ادبیاش کشت و حالا می خواهد با ادبیات احیایش کند. در واقع استالین خوب ادای دین پسری به پدرش نیز هست. بازآفرینی آن بخشی از زندگی پدرکه اگر گفته نمیشد شاید برای همیشه از یادها می رفت.
در جایی ویکتور ارافیف از سازش ناپذیری نقش پدر و پسر میگوید. از تقابل دیپلمات و نویسنده. امری که در ادبیات روسیه ریشه ای دیرینه دارد:
«نوشته هایم را می بینم و متوجه می شوم از شروع حرکت مرد جوان تا زمانی که پدر من می شود، بی اختیار لحنم مایه ای طنز به خود گرفته است.»
این توضیح در عمل واژگون است. نویسنده آنجا که به توصیف پدر میپردازد و جزییات سفر ادیسهوار او را میگوید، زبان طنزش را کند می کند و آرامتر و با کمی تحسین سخن میگوید. گویی که تصور خودش از واقعه چیز دیگری است.
ویکتور ارافیف در توصیفی که از حکومت و سیاسیون میدهد آنها را چندشآور و گرگ مینامد. اما در خاطرهای که از مهربانی و گشاده رویی استالین با پدرش تعریف می کند، مشعف میشود.
در اینجا او دست بر نقطهای از دوران زندگی خود میگذارد که به همان اندازه که از قدرت متنفر است از نزدیکی به آن نیز خرسند است. علت را نمی داند اما به مساله کنجکاو است.
میگوید کلام نویسنده سایه حکومت است و رابطه و پیوند او با حکومت و قدرت، شکلی جدانشدنی از نفرت و وابستگی را رقم میزند. این نوشتاری شجاعانه است. اعترافی که آدمها شاید حتی در درون خود نیز انکارش میکنند؛ تمایل داشتن به چیزی که از آن متنفری.
کتاب استالین خوب ، آرام و نفوذگر، پا کشان خود را در دالانهای کاخ کرملین میاندازد و روابط قدرت را از نزدیک و نفس به نفس نگاه می کند. پرده را کنار میزند و بخش مهمی از تاریخ سیاسی شوروی استالینی را به تماشا مینشیند و خصوصیترین حالات استالین و مولوتف را مینگرد.
فصل سوم کتاب استالین خوب
در فصل سوم ویکتور ارافیف با چشمی جزیینگر پاریس را مینگرد. تاثیر عمیق پاریس در زندگی او علتی میشود تا توصیفات ریز و دقیقی از دوران کودکی خود روایت کند.
پاریس نگاه و جهانبینی نویسنده را دستخوش تغییر قرار میدهد. این گونه است که جزییات نگاهش مجادلهای و مقابلهای میشود.
مسکو مدام با پاریس مقایسه میشود و تماما شکست میخورد. حتی در بخشهایی ارافیف به تقابل غذاهای روسی و فرانسوی میپردازد. جنگی دائمی و روزمره. جنگی ریخته شده در اشیا و خوراکیها. چیزی که ذهنیتی را شکل میدهد از تاثیر جغرافیا بر جهانبینی حکایت دارد. آن بُعد چهارمی که در قلمروی عقل نیست اما هستی و بنیاد و مسیرت را تغییر میدهد.
پایان زندگی در پاریس و بازگشت به مسکو مثل هبوط از بهشت است. برای نویسنده این مساله آنچنان دردناک است که صفحات زیادی از کتاب، انگاری که کاغذی ترد و شکننده است. ارافیف ذره ذره روایت این سقوط را بیان می کند.
سقوطی که پس از بلوغ راوی اتفاق افتاده. تجربههای جنسی و فکری ارافیف در هالهای رازگونه و با حرکتی خزنده و آرام شکل میگیرد. او با ابلهی فرانسوی از درخت بالا میرود و با هم پاریس را تماشا میکنند.
بعدتر اما از درخت لذت و شعف میافتد به قطاری که او را به روسیه بازمیگرداند. در این میان نوسانات و افت و خیزهای شاید معمول امور سیاسی، گریبان پدر را میگیرد.
پدر به خاطر اختلافاتی که با سفیر شوروی در فرانسه پیدا کرده و تنها یک سال پس از بازگشت ویکتور به شوروی بازمیگردند.
زیبایی پاریس و نشئهگی ناشی از آن، تبدیل به بدبینی و سوءظن به روسیه میشود.
ارافیف در حالی که روایت و ماجرای پدر را پیش میبرد، داستان خودش را هم میگوید. برای هر دو دیگر آن دوران خوش به سرانجام رسیده. روسیه حالا آغوش گشوده و عبوس و بیلبخند انتظارشان را میکشد.
فصل چهارم کتاب استالین خوب
در فصل چهارم کتاب استالین خوب ، نویسنده چشم از محیط میدزدد. دندان بر دندان میساید و به درون کشمکشهای خودش شیرجه میزند.
در آب سیاه غوطه میخورد و میان اخلاقگرایی دوران نوجوانی و اندوختههای جوانی سرگردان میشود. چاقو را برمیدارد و چربیهای اضافه را میشکافد و سعی می کند به کنه آن چیزی ورود کند که تبدیلش کرده به چیزی که حالا شده.
فصل آخر کتاب استالین خوب
صفحههای انتهایی کتاب استالین خوب بر واقعه متروپل تمرکز می کند. انگاری تمام ماجراها و اتفاقات و خاطرات مثل جویبارهایی که که از چندین سو به دریا بریزند نه به دریا که به چاهی منتهی شوند. چاهی عمیق که متصل به آبی زیرزمینی و سراسری است.
ارافیف وقتی تماما بر ماجرای متروپل و انتشار نشریه و جنجال و فشار حاصل از آن تمرکز می کند که دیگر ذهن خواننده همه جوانب را به خوبی دیده است.
ماجرا مثل لباسی که قبل از شستن در تشت پر از پودر شستوشو خیس بخورد آماده چنگ زدن است. این گونه به ظرافت مساله پدر و ارتباط خانوادگی نویسنده در دل ماجرایی تاریخی قرار میگیرد. بیآنکه شاخه بزند و از روایت اصلی کناره بگیرد.
چند سالی پیش از ماجرای جنجال ادبی متروپل در شوروی ماجرای نمایشگاه نقاشی بولدوزر اتفاق افتاده بود.
نمایشگاهی که آثار نقاشانی را نشان میداد که حکومت شوروی نمیپسندید. بولدوزر آوردند نمایشگاه را خراب کنند. بولدوزر اما دیوارهای ضخیم ایدئولوژی را هم نازک کرد. حالا نویسندگان هم به فکر عقب راندن سانسور افتاده بودند.
ویکتور ارافیف کاری را شروع کرد که بعدها به جنجال ادبی متروپل شهره شد. عدهای از نویسندگان و شاعران مطرح آن روزگار شوروی تصمیم گرفتند، آثاری را که احتمال میدادند از زیر سانسور حکومت سلامت بیرون نیاید در مجموعهای گرد آورند و به اتحادیه نویسندگان ارایه دهند.
باورشان این بود که اگر انگشتان مشت شود و جمع نامآوران به هم گرد آیند و یکجا به اداره سانسور مطالبشان را بفرستند، اتحادیه مشکل بتواند با این حجم منسجم و انبوه نامها مخالفت کند.
چند نسخهای هم جهت احتیاط به خارج از روسیه فرستادند. اتحادیه مخالفت کرد. اما در غرب آثار به چاپ رسید و دیده شد و بسیار دربارهاش صحبت شد و مثل پتکی بر سر سانسور شوروی فرود آمد. اتحادیه ماری زخم خورده بود.
نویسندگان را دستگیر و بازجویی کرد. در این میان خشم و غیظ شان به سوی ویکتور بیشتر بود چراکه او را فرزند ناخلف حکومت دیدند. ویکتور، ماری در آستین پرورده بود. موسی در خانه فرعون بود.
هر چند که پیش از این هم آثار ممنوعه به درون مرزهای شوروی راه مییافت و به شکل هایی مثل قاچاق کتاب یا افست یا سامیزدات Samizdat که همان خود انتشاراتی است به دست مردم میرسید. اما اینکه جریانی بخواهد به حکومتی سخت کنترلگر فشار بیاورد در نوع خود بدعتی بود.
جریان متروپل به ظاهر شکست خورد اما پس از این واقعه، گشایشی در نشر آثار ادبی شوروی اتفاق افتاد. حکومت چند دندانش را با فرو کردن بر گوشت تن نویسندگان و شاعران درگیر متروپل از دست داد و دیوار ضخیم سانسور نازک شد.
ویکتور ارافیف و دیگر نویسندگان تحت فشار قرار گرفتند و آسیب دیدند و منزوی و بیپول شدند و از اتحادیه نویسندگان توسط دادگاهی فرمایشی اخراج شدند. اما ویکتور و برخی از دوستانش ماندند و فروپاشی شوروی را دیدند. با زخمهایی به جا مانده از دورهای که در کتاب استالین خوب ردش را میبینیم.
پیشگفتار ویکتور ارافیف نویسنده کتاب استالین خوب برای خوانندگان ایرانی
خیلی وقت است آرزو دارم به ایران سفر کنم، از دوران بچگی این کشور در ذهن من، سرزمین خیالانگیز مفاهیم ابدی بوده است.
پس از سفرهای متعدد به کشورهای مختلف دنیا، در اعماق وجودم احساس میکردم که ایران باز هم شبیه هیچ کدام از آنها نیست و چیزهایی را در درون خود نهفته است که میتواند مرا شگفتزده کند. اما ایران خودش به سوی من گام برداشت و چیزی که باعث شگفتی من شد انتشار کتابم بود . از این بابت باید از خانم زینب یونسی تشکر کنم که ترجمه این کتاب را به فارسیزبانان ارائه کرده است .
به نظر میرسد خواننده ایرانی با تعمق در کتاب من، به زودی درمییابد که موضوع آن در ظاهر به کشور روسیه مربوط میشود، اما در باطن به تمام بشر تعلق دارد. پدر من در عین حال شخصیت اصلی رمان شرح حال من است ، خدمتگذار حکومت شوم استالین بود که اعتقاد داشت حقیقت جهان را در دست دارد. اما پدرم آدم پاکی بود و من -نویسنده جوان مخالف با حکومت- را به قیمت از دست دادن مقام دیپلماتیک خود از رسوایی خیانت به دوستانم نجات داد.
من از روی جسد سیاسی او رد شدم تا آزادی قلم را به دست بیاورم، اما میخواهم خودتان قضاوت کنید که آیا من برای این کتاب حق داشتهام یا نه.
وحشت سختیهایی که انسان در درون یک رژیم سرکوبگر مانند رژیم شوروی تحمل میکند، از بعد اخلاقی است. هر قدمی که برمیدارد تصمیمی است که او را در اعماق اسرار تاریک زندگی به تأمل وامیدارد
. رنجهای یک نویسنده در شرایط استبداد موضوع بسیار خوبی است. من تا حد جنون از کشورم برای این که مرا دوست نداشت، سپاسگزارم. من یک طغیانگر به دنیا آمدم؛ نویسنده باید طغیانگر باشد. اما حد طغیان ، نفرت و دفاع از خود کجا است؟
بیایید با هم درباره این فکر کنیم زیرا ، با وجود همه اینها، زندگی ادامه دارد .