کتاب صوتی چرند و پرند اثر علی اکبر دهخدا
کتاب صوتی چرند و پرند اثر علی اکبر دهخدا بیانی طنز از شرایط سیاسی و اجتماعی ایران در زمان علی اکبر دهخدا است.
علی اکبر دهخدا ادیب، لغتشناس، مترجم و شاعر ایرانی است.
اکثرا او را با اثر معروفش یعنی لغت نامه ی دهخدا Dehkhoda Dictionary می شناسند.
خلاصه کتاب صوتی چرند و پرند
کتاب صوتی چرند و پرند در واقع جمع آوری مقالات،داستانهای کوتاه، اعلامیهها، تلگرافها، گزارشهای خبری و… دهخدا هستند.
او این مقالات طنز را با عنوان یادداشت هایی در ستون فکاهی روزنامهی صور اسرافیل و با امضای (دخو) به انشار می رساند.
این مقالات به صورت کلی دربرگیرنده ی مطالب انتقادی از شرایط سیاسی و اجتماعی آن زمان هستند.
کارشناسان این اثر را به عنوان نمونهی بی نظیری از ادبیات سیاسی و انتقادی عصر مشروطه به حساب می آورند.
علی اکبر دهخدا مقالات خود را تماما در مسیر دفاع و حمایت از جنبش مشروطهخواهی و رد استبداد مینوشت.
این یادداشت ها در فاصله ی زمانی بین پیروزی انقلاب مشروطیت و شروع استبداد صغیر منتشر شدند.
آنها در حدود 33 شماره صوراسرافیل و بعدتر در سه شماره صوراسرافیل و توسط خود علی اکبر دهخدا در سوییس چاپ شدند.
این مجموعه یادداشت ها سالها پس از مشروطه و در روزگار پادشاهی پهلوی، جمع آوری شده به عنوان یک اثر واحد و با عنوان چرند و پرند منتشر شد.
کتاب صوتی چرند و پرند در عین حال که طنز و گیراست از هرگونه ادبیات سخیف و بددهنی به دور است.
همین زبان ساده و عامیانه اما دارای بار ادبی این مقالات را اکنون به یکی از مهم ترین آثار زمان مشروطه تبدیل کرده است.
با خواندن یادداشت های جمع آوری شده ی دهخدا در این کتاب با عقاید و نظرات مشروطه خواهان بیشتر آشنا می شویم.
این کتاب به سبب زبان محاوره ای اش برای تمام اقشار قابل درک و فهم می باشد.
یکی دیگر از عواملی که کتاب صوتی چرند و پرند را به یک اثر ماندگار تبدیل کرده است استفاده از ضرب المثل ها و اصطلاحات فراوان و رایج زمانه ی دهخدا می باشد.
دهخدا حتی فراتر می رود و خود را جای آدم ابله و فرودستی جا می زند تا بتواند در آثار خود از دید قشر ضعیف تر جامعه هم انتقاد خود را نسبت به ظلم و ستم بیان کند.
به همین سبب هم ستم موجود در زمانه و هم عدم تحصیلات و آموزش مناسب در جامعه را به خوبی و با طنازی به تصویر کشیده است.
یادداشت های چرند و پرند در دورانی نوشته شدهاند که ایران به سبب جنبش مشروطه به دنیای تازهای وارد شده بود.
استبداد خاندان قاجار رو به افول گذاشته و مردم شاهد روزنامهنگاری و بیان آزادانهی انتقادات بودند.
با توجه به چنین شرایطی، دهخدا توانست مطالب طنز و هجوههایی با موضوعات ملموس و محسوس روز بنویسد و در آنها از افرادی نام ببرد که بر مصدر کار و قدرت نشستهاند.
او در نوشتههای طنز خود ایشان را هنرمندانه به سخره گرفت و بیکفایتیهایشان را مورد انتقاد قرار داد.
بخشی از کتاب صوتی چرند و پرند
در قدیمالایام در دنیا یک دولتِ ایران بود، در همسایگی ایران هم دولت یونان بود.
دولت ایران آن وقت دماغش پر باد بود.
از خودش راضی بود.
یعنی بیادبی میشود لولهنگش خیلی آب میگرفت.
کباده ملکالملوکی دنیا را میکشید.
بلی، آن وقت در ایران، معشوقالسلطنه، محبوبالدوله، عزیزالایاله، خوشگلخلوت، قشنگحضور، ملوسالملک نبود. در قصرها هم سُرسُره نساخته بودند.
ملاهای آن وقت هم چماقالشریعه، حاجبالشریعه، پارکالشریعه نداشتند.
خلاصه آن وقت کالسکةالاسلام، میز و صندلیالمذهب، اسبِ روسیالدین وجود نداشت.
خوش آن روزها واقعآ که درست عهد پادشاه وزوزک بود.
مَخْلصِ کلام، یک روز دولت ایران لشکرهای خودش را جمع کرد.
یواش یواش رفت تا پشت دیوار یونان.
برای داخل شدن یونان یک راه بیشتر نبود که لشکر ایران حکمآ باید از آن راه عبور کند.
بلی، پُشت این راه هم یک کوچه آشتیکنان مسجد آقاسیدعزیزالله، یعنی یک راه باریک دیگر بود، ولی لشکر ایران آن راه را بلد نبود.
همینکه لشکر ایران، پشت دیوار یونان رسید، دید این یونانیهای بدذات هفتخط، با قشون جلو راه را گرفتهاند.
خوب حالا ایران چه خاک به سرش کند؟
برود چطور برود، برگردد چطور برگردد. ماند سفیل و سرگردان.
خدا رحمت کند شاعر را خوب گفته است: «نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم» .
از آنجا که باید کارها راست بیاید یکدفعه لشکر ایران دیدند یواشکی یک نفر از آن جعفرقلیآقاها پسر بیگلرآقاهای قزاق یعنی یک نفر غریبنواز، یک نفر نوعپرست، یک نفر مهماندوست از لشکر یونان جدا شد.
و همه جا پاورچین پاورچین آمد تا اردوی ایرانیها و گفت: «سلامٌ علیکم، خیرمقدم، خوش آمدید، صفا آوردید، سفر بیخطر.»
ضمنآ آهسته با انگشتِ شهادت آن کوچه آشتیکنان را به ایرانیها نشان داده، گفت: «ما یونانیها آنجا لشکر نداریم، اگر شما از آن راه بروید میتوانید مملکت ما را بگیرید.»
ایرانیها هم قبول کرده و از آن راه رفته داخل خاک یونان شدند.
برای آدم بدبخت از در و دیوار میبارد.
چند روز پیش کاغذی از پستخانه رسید.
باز کردیم دیدیم به زبان عربی نوشته شده.
عربی را هم که غیر از آقایان علمای گرام هیچکس نمیداند، چه کنیم چه نکنیم؛ آخرش عقلمان به این جا قد داد که ببریم خدمت آقا شیخ جلیلالقدر فاضلی که با ما از قدیمها دوست بود. بردیم، دادیم و خواهش کردیم از آقا که زحمت نباشد این را برای ما به فارسی ترجمه کن.
آقا فرمود: حالا من مباحثه دارم، برو و عصری من ترجمه میکنم، میآورم اداره.
عصری آقا آمد.
صورت ترجمه را داد به من، چنان که بعضی از آقایان مسبوقاند، من از اول یک کوره سوادی داشتم.
اول قدری نگاه کردم، دیدم هیچ سر نمیافتم.
عینک گذاشتم، دیدم سر نمیافتم. بردم دم آفتاب نگه داشتم، دیدم سر نمیافتم.
هرچه کردم، دیدم یک کلمهاش را سر نمیفهمم.
مشهدی گرفت و یک قدری نگاه کرد و گفت: آقا! ما را دست انداختی من زبان فارسی را هم به زحمت میخوانم، تو به من میگویی زبان عبری بخوان.
آقا فرمود: مؤمن زبان عبری کدام است؟ این اصلش به زبان عربی بود. کبلایی دخو داد به من فارسی ترجمه کردم.
اویار قلی کمی مات به صورت آقا نگاه کرد و گفت: آقا اختیار دارید، راست است که ما عوام هستیم، اما ریشمان را در آسیاب سفید نکردهایم. بنده خودم در جوانی کمی از زبان عبری سررشته داشته، این زبان عبری است.
آقا فرمود: مؤمن! زبان عبری کجا بود، این زبان فارسی است.
اویارقلی گفت: مرا کشتید که این زبان عبری است.
آقا فرمود: خیر زبان فارسی است.
اویارقلی گفت: از دو گوشهایم التزام میدهم که این زبان عبری است.
آقا فرمود: خیر تو نمیفهمی! این زبان فارسی است.
دیدم الان است که اویارقلی به آقا بگوید شما خودتان نمیفهمید و آن وقت نزاع در بگیرد.
گفتم: مشهدی! من و شما عوامیم، ما چه میفهمیم، آقا لابد علمش از ما زیادتر است و بهتر از ما میفهمد.
دیروز از صبح تا ظهر در فکر بودیم که با چشم به راه بودن مشتریهای صوراسرافیل درین نمره چه بنویسیم چه ننویسیم که خدا را خوش بیاید، عجب گیری افتادیم و سر پیری ریشمان را به دست عمر و زید دادیم که ول کن مسئله نیستند و دست از سر ما بر نمیدارند، لا اله الا الله، این آخر عمری چه گناهی کرده بودیم، این هم کارست که یک مرتبه در واز شد و از پشت پرده سر و کله جناب سگ حسن دله با یک مرد ناشناختی نمایان گردید.