کتاب آویشن قشنگ نیست نوشته حامد اسماعیلیون
کتاب آویشن قشنگ نیست نوشته حامد اسماعیلیون – مجموعه داستان
حامد اسماعیلیون نویسنده و داستاننویس ایرانی و از نسل نوی نویسندگان ادبیات فارسی است.
او برای کتابهای “آویشن قشنگ نیست” و “دکترداتیس” تندیس بهترین رمان ِ اول به ترتیب در نهمین و یازدهمین دورۀ جایزۀ بنیاد “هوشنگ گلشیری” سال ۱۳۸۸و ۱۳۹۱ را از آن خود کرد.
حامد اسماعیلیون متولد ۲۱ اسفند ماه ۱۳۵۵ در کرمانشاه است.
او دورهٔ کودکی و نوجوانی را در همین شهر گذرانده و از سال ۱۳۷۴ تا ۱۳۷۹ در تبریز به تحصیل در رشتهٔ دندانپزشکی مشغول بودهاست. پس از آن مدتی در گلستان و مازندران و در نهایت به مدت هفت سال در تهران زندگی و مشغول به کار بوده است.
اسماعیلیون در سال ۱۳۸۹ به همراهِ خانواده به کانادا مهاجرت کردهاست و هماکنون در شهری کوچک به نام هانوور در دو ساعتیِ تورنتوی کانادا زندگی میکند.
“آویشن قشنگ نیست” تا سال ۱۳۹۴، شش بار تجدید چاپ شدهاست.
این کتاب با جلدی به رنگ بین زرد ونارنجی وعجیب وغریب درعین حال ساده طراحی شده است.
طرح جلد, یک نقشۀ مکعب بازشده را نشان میدهد که در هر طرف آن شش نقطه حک شده و یک تاس که هر وجه آن شش است. ابتدا ازاین طرح بسادگی عبورمیکنیم اما همه چیز درانتهای داستان معنا پیدا میکند.
آن شش نقطه، شش شخصیت اصلی ومکعب وتاس به معنای به هم پیوستگی قهرمانان این کتاب صوتی کوتاه , ولی فوق العاده زیبا هستند.
این تاس را از هر طرف که بیندازیم عدد شش را به ما نشان می دهد وظاهراً بدین معناست که این شش نفر به یکدیگر مرتبط هستند وهرکدام به نوبت خود بخشی ازداستان را از زاویۀ دید خودشان روایت میکنند.
“آویشن قشنگ نیست” ازکامل شدن تدریجی توصیفات شخصیتهای مختلف داستان اززندگیشان شکل میگیرد.
شش قصه از آدمهای معمولی, آدمهای آشنا، با دغدغههای آشنا، امیدها، آرزوها و زندگیهای آشنا که ویژگی ظاهری اصلی آنها نام آنهاست: رضا، مهدی، بهادر، اهورا، نیلوفر و نیما که با شش زبان و لحن متفاوت ماجرای خود را به ترتیب بیان می کنند.
آنچه این شش نفر را به یکدیگر پیوند میدهد یک لوکیشن ثابت در یک شهر است: کوچه دولتشاهی.
یک کوچه درشهرکرمانشاه که زمانی این شش قهرمان در آن می زیسته اند,همسایه بوده اند و حالا هم نیزهم داستان هستند و دراین میان شاهد اشتراکات فراوانی از نامها گرفته تا حوادث هستیم.
زبان ِ راویان,عامیانه ونسبتاً محاوره ایست راوی درهر روایت, اول شخص میباشد وهمواره “او” بخشی از حقیقت را میداند و بهمین دلیل شنونده تا انتها همراه وهمگام با داستان پیش میرود.
نویسنده دراین کتاب صوتی از هرگونه اضافه گویی اجتناب کرده و داستانها از دیدگاه ِ راویان , صریح تعریف می شوند بگونه اییکه شنونده مجال تفسیر و گمانه زنی نمی یابد.
شخصیتهای کتاب کمابیش حاصل شناختی است که نویسنده وخواننده ازاین دست آدمها دارند.آدمهایی که شاید بشود گفت بخشی از زندگی ما شدهاند، یا بخشی از زندگیشان با گذشتۀ ما گره خورده است.
نویسنده تلاش کرده است خودش را به دنیای آشنای شخصیتهای داسـتـانش نزدیک کند و در این کار موفق هم بوده است.
قهرمانهای داستان همگی دلبسته نوستالژی هستند و این بار, نوستالژی یک کوچه است که همه اتفاقات و خاطرات مهم قهرمانانِ, روزگاری در آن بوقوع پیوسته است.
هرچند بعضی ازاین قهرمانان داستان سعی می کنند ازاین نوستالژی بگریزند یا ازآن عبورکنند اما همه ازرضا ومهدی تا نیما که هزاران مایل دورترازاین کوچه است و بهادرکه تنها ساکن کوچه باقی مانده،همه درگیراین روایت هستند.
به گفتۀ حامد اسماعیلیون نویسندۀ کتاب، “آویشن قشنگ نیست”, در ابتدا هفت داستان داشت که یکی ازآنها به شخصیتی به نام وحید ازساکنان همان کوچۀ دولتشاهی در کرمانشاه میپرداخته، ولی اجازۀ انتشار نیافتهاست.
وحید درآن داستان قصد مهاجرت داشته، اما به توصیۀ پدرش که کارمند یک وزارتخانۀ دولتی بوده درایران ماندگار میشود و میکوشد تا با همرنگ شدن با آدمهای همکار خود، به شخصیتی قابل پذیرش توسط حکومت تبدیل شود.
این داستان در فضای حمله به کوی دانشگاه تهران (۱۸ تیر ۱۳۷۸) روایت میشده و همچون دیگر داستانهای این مجموعه اشاراتی نیز به جنگ ایران وعراق داشتهاست.
در کل به گفتۀ نویسنده، کتاب “آویشن قشنگ نیست” با ۲۵ مورد سانسورمواجه شده که یکی از آنها حذف کامل داستان وحید بودهاست. داستان وحید ممکن بود در روشنگری برخی موقعیتها یا پررنگ کردن برخی روابط سهم زیادی داشته باشد.
کتاب با روایت رضا,راوی ِ درگذشتۀ داستان که درگورخفته است,آغاز میشود وازآنجا دنیا را دید میزند
رضا روایت کنندۀ شوخ و شنگی است که روایتی شاداب و سرخوش را نقل میکند و معقولانهترین روایت از زبان او نقل میشود که بهترین اپیزود کتاب هم هست.
او با شیوه ایی طنزگونه همراه ِ با حسرت,حسرت به هدردادن زندگی برای “هیچ” , روایتش را شرح میدهد.نیلوفرهمچون معشوقۀ دائمی سرزمین خیال و نوستالژی تمامی قهرمانان, باغی دست نخورده در یادها باقی مانده است.
نیلوفر کسی است که یک جانبه معشوق و عشق همه این پسران بوده و سرانجام هیچکدامشان به وصالش نرسیده اند .نیلوفر به ناچار تن به سنت های رایج داده و به همسری ناصر کسیکه فارغ و دور از این نوستالژی بوده درآمده است.اما حالا “آویشن” خواهر کوچکتر نیلوفر روح پنهان این نوستالژی است.
او در زمان روایت , کودکی بیش نبوده است و به همین جهت از طرف قهرمانان داستان , بخوبی دیده نشده و حالا بعد از رفتن نیلوفر , وی در کانون توجه همۀ آنها قرار گرفته است.
داستان نیلوفر با گفتگوی مستقیم نیلوفر و خواهرکوچکترش “آویشن” شروع می شود که دراین میان گاهی عینیت و فعلیت است و گاهی ذهنیات نیلوفر، که همه را از ذهن او میشنویم وبرخی بصورت دیالوگ دو خواهرادامه مییابد.این داستان به زمان گذشته روایت شده و فضاسازی و تصویرسازی نسبتا موفقی دارد.
این داستان نسبت به بقیه داستانهای مجموعه از حجم دیالوگ بیشتری بهره برده و نیلوفری را به تصویر می کشد که خوانندۀ مشتاق را برمی انگیزد با کمی تامل و حتی بازگشت به داستانهای قبلی، نیلوفرهای روایت شده از زبان راویان پیشین را با ذهنیت و عینیت ارائه شده در این روایت بسنجد و به شناختی نسبتا ملموس از نیلوفر، که بیشترین سهم را از قصه ها یا خاطره ها (و به تَبَعش از آویشن) دارد ,دست یابد.
“آویشن” به مثابۀ امید از دست رفته همه قهرمانان داستان و دلیلی برای امیدوارماندن و دلبستن آنان به کوچه دولتشاهی شده است.
با شنیدن ِ آخرین داستان معلوم میشود که حالا همگی آنها از آن کوچه رفته اند هرچند که راوی در زمان ِ حالِ روایتِبرخی از داستانها، هنوز ساکن همان کوچه میباشد.
داستانها بدون تسلسل ِ رخدادها هر کدام حلقه ای از تاریک و روشن زنجیره ای را مینمایاند که میتواند مشت نمونه خرواری از افراد جامعۀ این سالها باشد؛ از آنانی که بهای عشق، و وابستگیها و دلبستگیهایشان را می پردازند تا آنهایی که نماندند و مهاجرت کردند اما همواره دِینی یا ریشه ای در این آب و خاک دارند و از فرصت طلبانی که ازآب گل آلود ماهی می گیرند تا آنهایی که آویزان ِهمان زندگی که داشتند مانده اند، سالم یا مبتلا به بیماریهای اجتماع.
نیما که بعد از رفتن مهدی و مادرش به آن کوچه آمده بود ,اینک در قالب نامه ای از واشنگتن حرف هایش را فقط برای رضا میزند، نامه ای که می دانیم هرگز به دست رضا نمی رسد.
انگیزه این روایت هرچند با قالب تکراری، قابل قبول است و اطلاعاتِ شفاهیِ (در واقع مکتوبش) منطقی و قطعی به نظر میرسد.
این داستان تنها روایتی است از این مجموعه که تاریخی مشخص دارد و از این نظر میتوان زمان و فضای روایات پیشین را هم مهر تایید زد و زبان نامه نیما که تنها فارس ساکن کوچه دولتشاهی بوده و چند سالی است مهاجرت کرده و از ایران رفته باور پذیر می نماید، حتی شاید بیشتر از زبان پنج راوی دیگر.
با شنیدن ششمین داستان , سمت تاریکی به جا نمیماند یا نباید بماند. انگار دایره ای با رضا شروع شده و با نامه نیما به رضا هم بسته میشود.
زمان روایات ِ همگی آنها غیر از یکی (نیلوفر) اکنون است، اکنونی که در هر روایت حتی چند سال پس و پیش میشود.
نیما از هیچچیز خبر ندارد، نه از آنچه که بر رضا و مهدی رفته است و نه ازدواج نیلوفر برایش مهم است , در پایان پا را از این هم فراتر گذاشته و نوید زندگی میدهد.
وقتی میفهمیم همسرش باردار است و پنج ماه دیگر دختری به دنیا خواهد آورد، با نخستین نشانه زندگی در کتاب مواجه شدهایم!
کتاب با این جمله به پایان میرسد: «شاید اصلا در سال آینده برنامه یک سفر به ایران را بریزم. بگذار دخترمان به دنیا بیاید. پنج ماه دیگر. اسماش را میگذاریم آویشن. قشنگ نیست؟»
و همین جملۀ آخر که با کمی جابجایی در تکیهها و نشانهگذاری میتواند جور دیگری هم خوانده شود، میآید روی جلد کتاب و میشود نام مجموعه: «آویشن قشنگ نیست».