شاهنامه فردوسی
شاهنامه فردوسی یادگاری ماندگار و جاودان از حکیم ابوالقاسم فردوسی، یکی از بزرگترین حماسههای جهان، مهم ترین مکتوب اندیشهٔ سیاسی ایرانشهری در دورهٔ اسلامی، اثر حماسی زبان پارسی و حماسهٔ ملی ایرانیان و نیز بزرگترین سند هویت ایشان است، چنان که ضیاءالدین ابن اثیر آن را قرآن ایرانیان خواندهاست.
شاهنامه فردوسی اثری است منظوم در حدود پنجاههزار بیت در بحر متقارب مثمن محذوف (یا مقصور) (فعولن فعولن فعولن فعل (فعول) که سرایش آن حدود سیسال به طول انجامید.
فردوسی خود در این باره میگوید:
من این نامه فرخ گرفتم به فال همی رنج بردم به بسیار سال
شناخت کلی شاهنامه فردوسی
فردوسی کیست؟
ابوالقاسم فردوسی توسی دهقان زاده ای بود که در سال 319 هجری شمسی (329 قمری و 940 میلادی) در روستای پاژ از توابع توس خراسان ایران به دنیا آمد
او در دوران حکومت خلفای عباسی که زبان پارسی را برنمی تافتند، در مدت 30 سال شاهکار ادبیات پارسی شاهنامه را نوشت و در سن 84 سالگی و در سال 403 هجری شمسی (416 هجری قمری و 1025 میلادی) در زادگاه خود درگذشت و آرامگاه او در توس است
شاهنامه در چه سالی سروده شده است؟
سرایش و نگارش شاهنامه فردوسی بین سال های 375 تا – 388 هجری شمسی (997 تا 1010 میلادی) به پایان رسیده است.
البته سرودن اشعار شاهنامه از سی سال قبل و حدود سال 360 ه-شمسی شروع شد و ویرایش نهایی آن حدود سال 398 ه-ش یا 400 ه-قمری بوده است
شاهنامه فردوسی در زمان حکومت کدام پادشاهان نگاشته شده است؟
فردوسی شاعر درباری نبود اما دوست پرنفوذی بنام ابومنصور در دربار سامانی داشت که او منصور یکم را راضی کرده تا فردوسی شاهنامه دقیقی را تمام کند. منصور سامانی پذیرفت و قرارکرد به ازای هر شعر یک سکه طلا پرداخت کند و چون فردوسی می اندیشید کارمدت زیادی طول نخواهد کشید، از او خواست تا مبلغ کار یکجا و در پایان دریافت کند.
نگارش شاهنامه تقریبا ۳۰ سال طول کشید و سامانیان قدرت خود را از دست داده و غزنویان حاکم شدند و فردوسی مجبور شد از سلطان محمود غزنوی درخواست حمایت کند، سلطان محمود با بی میلی درخواست فردوسی را پذیرفت و او توانست کار خود را ادامه دهد.
آیا فردوسی بابت نگارش شاهنامه هدیه و دستمزد دریافت کرد؟
خیر، با اینکه دو پادشاه سامانی و غزنوی قول حمایت مالی به فردوسی دادند اما در پایان محمود غزنوی از حمایت مالی اجتناب کرد، هر چند بعد پشیمان شد و هدایایی برای فردوسی به پاژ فرستاد اما روزی که هدایا به پاژ رسیدند، پیکر فردوسی را به گورستان می بردند
شاهنامه فردوسی چند بیت دارد؟
شاهنامه فردوسی شامل حدود 50000 بیت است.
نسخه ها و ویرایش های گوناگونی از شاهنامه موجود است که تعداد ابیات آنها با هم متفاوت است
- شاهنامه امیر بهادری شمار بیت ها : 55812 بیت
- شاهنامه ویرایش فریدون جنیدی: 49865 بیت
- شاهنامه چاپ مسکو شماره ابیات: 60 هزار بیت
- شاهنامه جلال خالقی مطلق شمار بیت های اصلی : 53 هزار بیت
کل اشعار شاهنامه در باره چیست؟
شاهنامه فردوسی که سراسر به نظم درآمده در برگیرندهٔ داستان اسطورهها، رخدادهای پهلوانی و بازگفتار تاریخ ایران از آغاز تا حمله اعراب به ایران در قرن هفتم است.
اولین پادشاه در شاهنامه کیست؟
کیومرث پادشاه اسطوره ای ایران، اولین پادشاه شاهنامه است
آخرین پادشاه شاهنامه کیست؟
آخرین پادشاه شاهنامه فروسی یزگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی است
شاهنامه فردوسی را از نظر تاریخی چطور تقسیم بندی می کنند؟
محتوای داستان های شاهنامه را از نظر تاریخی به دوران پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان تقسیم بندی می کنند
داستان های تاریخی شاهنامه به تفکیک دوره، شامل چند پادشاه است؟
داستان های تاریخی شاهنامه مجموعا از 58 پادشاه نام برده شده است:
- پیشدادیان از کیومرث تا زوطهماسپ مجموعا ۹ پادشاه (با شمارش پادشاهی ضحاک که بیگانه است)
- کیانیان از کیقباد تا اسکندر مجموعا 10 پادشاه (با احتساب اسکندر که نیمهایرانی است)
- اشکانیان از اشک تا اردوان بزرگ مجموعا 9 پادشاهی
- ساسانیان از اردشیر بابکان تا یزدگرد سوم مجموعا 30 پادشاه
شاهنامه فردوسی را از نظر موضوعی چطور تقسیم بندی می کنند؟
محتوای داستان های شاهنامه را از نظر موضوعی به بخش های اسطوره ای، پهلوانی و تاریخی تقسیم بندی می شود
- قسمت اسطوره ای: از آغاز کتاب تا پادشاهی فریدون
- قسمت پهلوانی: از قیام کاوه آهنگر تا مرگ رستم
- قسمت تاریخی: از بهمن اسفندیار تا یزدگرد سوم
تعداد شخصیت های داستانی شاهنامه چند نفرند؟
بر اساس منابع مختلف، اسامی شخصیت های داستانی آن به حدود 2000 نفر میرسد و از حدود 5000 اسم (مکان، شخصیت ها، حیوانات، گیاهان، ابزار و … )استفاده شده است
به پیشنهاد بنیاد فردوسی هزارهٔ سرایش شاهنامه در یونسکو UNESCO بر پایهٔ هجری خورشیدی به نام ایران در فهرست رویدادهای علمی، فرهنگی و هنری ۲۰۱۱-۲۰۱۰ در سی و پنجمین کنفرانس عمومی یونسکو به ثبت رسید و در تاریخ ۳۰ مارس ۲۰۱۰ هزارمین سالگرد پایان سرایش شاهنامه به کوشش بنیاد فردوسی و از سوی ایران و سازمان یونسکو در تالار کنفرانس عمومی یونسکو با حضور نمایندگان ۱۹۲ کشور عضو جشن گرفته شد.
تا کنون ترجمه های زیادی به زبان های گوناگون (انگلیسی، ترکی، سوئدی، عربی، کردی، فرانسوی، آلمانی و… ) از شهنامه فرودسی منتشر شده اما بیشترین ترجمه های آن به زبان انگلیسی است.
برای آشنایی با مترجمین و ترجمه های انگلیسی و دانلود رایگان شاهنامه انگلیسی PDF (ترجمه هلن زیمرن) و شنیدن فایل های شنیداری از کتاب صوتی شاهنامه انگلیسی به نوشته ترجمه های شاهنامه به انگلیسی مراجعه فرمایید
شاهنامه فردوسی شرح احوال، پیروزیها، شکست ها، ناکامیها و دلاوری های ایرانیان از کهنترین دوران (نخستین پادشاه جهان کیومرث) تا سرنگونی دولت ساسانی به دست تازیان است (در سده هفتم میلادی).
کشمکش های خارجی ایرانیان با هندیان در شرق، تورانیان در شرق و شمال شرقی، رومیان در غرب و شمال غربی و تازیان در جنوب غربی است.
افزون بر سیر خطی تاریخی ماجرا در شاهنامه داستان های مستقل پراکندهای نیز وجود دارند که مستقیماً به سیر تاریخی مربوط نمیشوند.
مأخذ اصلی فردوسی در بهنظم کشیدن داستان ها، شاهنامهٔ منثور ابومنصوری بود که چندی پیش از آن توسط یکی از سپهداران ایراندوست خراسان از روی آثار و روایات موجود گردآوری شده بود.
حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی در شاهنامه از پنج راوی شفاهی نیز به نام های آزادسرو، شادان برزین، ماخ پیر خراسانی، بهرام و شاهوی یاد کرده که او را در بازگو کردن داستانها یاری رساندهاند اما ذبیحاله صفا Zabihollah Safa استدلال کردهاست که به احتمال فراوان راویان یادشده مربوط به روزگاران پیشین بوده اند و فردوسی به جهت احترام از آنان سخن به زبان آورده و هیچکدام معاصر با حکیم توس نبودهاند
دانلود مجموعه کامل شاهنامه pdf
فهرست مطالب شاهنامه فردوسی
- آغاز کتاب
- کیومرث
- هوشنگ
- طهمورث
- جمشید
- ضحاک
- فریدون
- منوچهر
- پادشاهی نوذر
- پادشاهی زوطهماسپ
- پادشاهی گرشاسپ
- کیقباد
- پادشاهی کیکاووس و رفتن او به مازندران
- رزم کاووس با شاه هاماوران
- سهراب
- داستان سیاوش
- پادشاهی کیخسرو شصت سال بود
- گفتار اندر داستان فرود سیاوش
- داستان کاموس کشانی
- داستان خاقان چین
- داستان اکوان دیو
- داستان بیژن و منیژه
- داستان دوازده رخ
- اندر ستایش سلطان محمود
- پادشاهی لهراسپ
- پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود
- داستان هفتخوان اسفندیار
- داستان رستم و اسفندیار
- داستان رستم و شغاد
- پادشاهی بهمن اسفندیار صد و دوازده سال بود
- پادشاهی همای چهرزاد سی و دو سال بود
- پادشاهی داراب دوازده سال بود
- پادشاهی دارای داراب چهارده سال بود
- پادشاهی اسکندر
- پادشاهی اشکانیان
- پادشاهی اردشیر
- پادشاهی شاپور پسر اردشیر سی و یک سال بود
- پادشاهی اورمزد
- پادشاهی بهرام اورمزد
- پادشاهی بهرام نوزده سال بود
- پادشاهی بهرام بهرامیان
- پادشاهی نرسی بهرام
- پادشاهی اورمزد نرسی
- پادشاهی شاپور ذوالاکتاف
- پادشاهی اردشیر نکوکار
- پادشاهی شاپور سوم
- پادشاهی بهرام شاپور
- پادشاهی یزدگرد بزهگر
- پادشاهی بهرام گور
- پادشاهی یزدگرد هجده سال بود
- پادشاهی قباد چهل و سه سال بود
- پادشاهی کسری نوشین روان چهل و هشت سال بود
- پادشاهی هرمزد دوازده سال بود
- پادشاهی خسرو پرویز
- پادشاهی شیرویه
- پادشاهی اردشیر شیروی
- پادشاهی فرایین
- پادشاهی پوران دخت
- پادشاهی آزرم دخت
- پادشاهی فرخ زاد
- پادشاهی یزدگرد
داستان های شاهنامه به زبان ساده
در این بخش برای آشنایی دوستداران شاهنامه که در ابتدای شاهنامه خوانی هستند ، داستان شاهان اسطوره ای ایران زمین را به زبان ساده تقدیمشان میگردد.. این بخش از پادشاه نخست یعنی کیومرث تا پادشاهی قریدون است.
ادامه داستان های شیرین شاهنامه فردوسی را میتوانید در نوشته های بعدی بخوانید یا از طریق فایل های صوتی شاهنامه خوانی و کتاب صوتی شاهنامه بشنوید.
اگر دوستدار مطالعه کتاب داستان های شاهنامه به زیبا ساده و به نثر هستید ، میتوانید فایل pdf گفتار شورنگیز فردوسی به کوشش سهراب چمن آرا را همینجا دانلود کنید و بخوانید.
1- پادشاهی کیومرث
داستان شاهنامه با پادشاهی کیومرث آغاز می شود که در حدود سی سال پادشاهی کرد.
او پادشاه خوبی بود و همه دد و دام و جانوران و هرچه در گیتی بود مطیع اوامر او بودند. وی پسر زیبایی به نام سیامک داشت که خیلی مورد توجه و علاقه پدر بود. اهریمن برآنها حسادت آورد. پسر اهریمن به ادعای تاج و تخت شورید و با سیامک جنگید و در این جنگ سیامک کشته شد.
فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش جگرگاه پاک
کیومرث وقتی خبر مرگ پسرش را شنید به سختی متالم شد و به سوگواری پرداخت وهمچنان کینه کشته شدن پسرش را در دل داشت.
سیامک پسری داشت به نام هوشنگ که کیومرث او را چون فرزندش دوست می داشت و او رابه خونخواهی پدرش تشویق نمود. هوشنگ به جنگ اهریمن رفت و او را شکست داد.
کشیدش سراپای یک سر دوال
سپهبد برید آن سر بی همال
کیومرث چون به آرزویش رسید بعد از مدتی روزگارش سرآمد و مرد و هوشنگ پادشاه شد.
2. پادشاهی هوشنگ
وی پادشاهی سخاوتمند عادل بود و در حدود چهل سال پادشاهی کرد. در زمان او آبادانیهای زیادی به وجود آمد. آهن شناخته شد و آهنگری بهعنوان پیشهای به وجود آمد.
کشت و زرع به وجود آمد و تا پیش از آن مردم جز میوه چیزی نمیخوردند و لباسشان برگ درختان بود.همچنین در زمان هوشنگ آتش شناخته شد بدین ترتیب که :
یک روز شاه بهسوی کوه درحرکت بود از دور چیزی دید سیاه و تیره مانند مار که بهطرف او میآمد سنگی برداشت و بهسوی او پرتاب کرد و سنگ به سنگ دیگری خورد و آتش پدیدار گشت.
هوشنگ از کشف آتش خوشحال شد و معتقد بود که این فروغ ایزدی است و اهل خرد باید آن را بپرستند. او جشن گرفت و این جشن سرآغاز جشن سده بود.
همچنین در زمان هوشنگ از پوست بعضی حیوانات لباس درست کردند و گوشتشان به مصرف خوراک و تغذیه میرسید.
پادشاهی هوشنگ هم سررسید و پسرش طهمورث بهجای پدر نشست.
3. پادشاهی طهمورث
طهمورث سی سال پادشاهی کرد در زمان او پیشرفتهای دیگری به وجود آمد ازجمله به وجودآمدن نخ از مو و پشم میش و بره و از نخها پارچه به وجود آمد .
طهمورث وزیری پاکنهاد به نام شیداسپ داشت. اما در این زمان دیوان دوباره به گردن کشی پرداختند و طهمورث به جنگ آنها رفت و آنها را تارومار کرد. بعضی از آنها به التماس و لابه افتادند که ما را مکش تا هنری به تو بیاموزیم.
پادشاه پذیرفت و دیوان به او نوشتن به سی زبان را یاد دادند ازجمله :رومی ، تازی ، پارسی، سغدی ، چینی ، پهلوی
بالاخره روزگار طهمورث هم سرآمد و پسرش جمشید بر تخت تکیه زد
4. پادشاهی جمشید
پادشاهی جمشید به هفتصد سال میرسد و جهان از عدالت او در آسایش و داد بود. در این زمان لوازم و ابزار جنگ پیشرفت کرد و آهن را نرم کرده و از آن خود و زره و جوشن و خفتان و درع و برگستوان به وجود آوردند و این حدود پنجاه سال طول کشید.
زکتان و ابریشم و موی و قز
قصب کرد پرمایه دیبا و خز
و بدینسان ریسیدن و بافتن را آموختند.
جمشید گروهی را معروف به کاتوزیان از میان مردم انتخاب کرد که کار آنان پرستش بود و کوه را جایگاه آنان کرد.
گروهی دیگر را برای جنگ برگزید و آنان را نیساریان نام نهاد.
گروهی دیگر نسودی نام داشتند که میکاشتند و میدرویدند و از دسترنجشان میخوردند . آزاده بودند و سرزنش کسی را نمیشنیدند
گروه چهارم اهنوخشی نام داشت که اهل اندیشه و بینش بودند.
جمشید به هر گروه جایگاه ویژه خود را داد. بعد به دیوان دستور داد آب را به خاک آمیخته خشت بسازند و دیوار کشند و کاخ و گرمابه درست کنند. از سنگ خارا آتش به وجود آورند.
در زمان او یاقوت و بیجاده و سیم و زر به چنگ آمد.
بوهای خوش چون بان و کافور و مشک و عود و عنبر و گلاب به وجود آمد. پزشکی شکل گرفت.کشتی ساخته شد.
جمشید تختی ساخت و گوهرهایی را زینت آن کرد و مردم به دور تخت او حلقه زدند و شادی کردند و جشن نوروز از آن زمان به وجود آمد.
به جمشید بر گوهر افشاندند
مرآن روز را روز نو خواندند
دیوان تخت جمشید را درحالیکه جمشید بر روی آن نشسته بود بلند میکردند و از هامون بر روی ابرها میبردند.
مرغان بهفرمان او بودند.
بدینسان سیصد سال گذشت و مرگومیر هم از بین رفت. پادشاه مغرور شد و سر از رأی یزدان پیچید و ناسپاسی کرد.
چنین گفت با سالخورده جهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمد پدید
چو من تاجور تخت شاهی ندید
جهان را بهخوبی من آراستم
چنان گشت گیتی که من خواستم
و خلاصه اینکه آرامش و خور و خواب شما از من است و دیهیم شاهی سزاوار من و جز من پادشاهی نیست.
من بودم که مرگومیر را از جهان برداشتم. پس هرکس به من نگرود اهریمن است.
گر ایدون که دانید من کردم این
مرا خواند باید جهانآفرین
چون این سخنان گفته شد فر ایزدی از او گسسته شد و عده زیادی از او روی برگرداندند.سپاه پراکنده شد و روزگار جمشید تیره گشت. از کارش پشیمان و نادم شد و از دیده خون گریست.
داستان ضحاک با پدرش
در بین شاهان آن دوره از دشت سواران نیزهدار عرب نیکمردی به نام مرداس بود که خیلی محتشم و اهل بخشندگی و داد و سخا بود. او پسری داشت دلیر اما ناپاک به نام ضحاک که به پهلوی بیورسپ خوانده میشد.
روزی ابلیس نزد او آمد و جوان گوش به گفتار او سپرد و با ابلیس پیمان دوستی بست که فقط از او سخن بشنود.
ابلیس به او گفت که پدرت را بکش و صاحب جاه و حشمت او شو. ضحاک ترسید و گفت این شایسته نیست اما ابلیس قبول نکرد و گفت: ترسو تو سوگند خوردی.
ضحاک بهناچار پذیرفت و طبق گفته ابلیس رفتار نمود بدینسان که : در سرای شاه بوستانی بود که شاه شبها بی چراغ به آنجا میرفت و تن میشست.
دیوبچه به آنجا رفت و چاهی کند و روی آن را با خار و خاشاک پوشاند. پادشاه شب بهسوی باغ آمد و در چاه افتاد و مرد و ضحاک بر جای او نشست.
پسر کو رها کرد رسم پدر
تو بیگانه خوانش مخوانش پسر
بعدازاین ماجرا روزی ابلیس خود را به شکل جوانی درآورد و نزد ضحاک رفت و خود را آشپز ماهری معرفی کرد.
در آن زمان کمتر از حیوانات برای پختوپز استفاده میشد و بیشتر غذایشان از رستنیها بود ولی اهریمن از هرگونه مرغ و چارپایی خورشهای رنگارنگی درست کرد .
ضحاک که خیلی از دستپخت او خوشش آمده بود گفت : هر چه از من بخواهی به تو خواهم داد.
ابلیس گفت : تنها حاجتم این است که اجازه فرمایی کتف تو را ببوسم .ضحاک پذیرفت.
ابلیس پس از بوسیدن کتف شاه ناپدید شد و بر جای بوسه او دو مار سیاه رویید.
ضحاک ابتدا ترسید و هر دو را از ته برید اما دوباره بهجای آن دو مار سیاه دیگر رویید .
همه پزشکان احضار شدند ولی کاری از دستشان ساخته نبود. دوباره ابلیس خود را به شکل پزشکی درآورد و نزد ضحاک رفت و گفت : تنها علاج این مسئله سازش با مارها است و باید آنها را سیر نگهداری و غذایشان هم مغز سر مردم است.
در این زمان مصادف بود با شورش مردم بر ضد جمشید شاه ایران.
مردم سپاهی درست کرده و به سمت تازیان رفتند و ضحاک را شاه ایران نامیدند.
ضحاک به تخت جمشید آمد و در آنجا تاجگذاری کرد. جمشید نیز فرار کرد و تا صدسال کسی او را ندید و در سال صدم روزی در دریای چین پدیدار شد و ضحاک هم او را دستگیر کرد و با اره او را به دونیم نمود.
چنین است کیهان ناپایدار
تو در وی بهجز تخم نیکی مکار
دلم سیر شد زین سرای سپنج
خدایا مرا زود برهان ز رنج
ویدیوی داستان ضحاک- شاهنامه خوانی استاد کزازی
5- پادشاهی ضحاک
ضحاک هزار سال پادشاهی کرد و این زمان جزو بدترین دوران ایران بود که فرزانگان به کنج عزلت افتاده و جاهلان همهجا بودند.
دیوان هم دستشان در همهجا باز شد و همهجا تخم بدی میریختند.
جمشید دو خواهر داشت به نامهای شهرناز و ارنواز که ضحاک آنها را از آن خود کرد.علاوه برآن هرروز دو مرد جوان را کشته و مغزشان را به شاه میدادند.
در این زمان دو مرد پاکنژاد به نامهای ارمایل و کرمایل تصمیم گرفتند که تحت عنوان آشپز نزد شاه روند تا شاید کاری از دستشان ساخته باشد.
حیله آنها این بود که مغز سر یک جوان را گرفته با مغز سر گوسفندی میآمیختند و جوان دیگر را از مرگ میرهانیدند و بدینسان هرماه سی مرد از مرگ نجات مییافت و وقتی تعدادشان به دویست رسید آشپزان به آنها چند بز و میش داده و آنها را روانه صحرا میکردند تا کسی به آنها دست نیابد و اکنون قوم کورد همه از نژاد همان مردانند .
در این حال ضحاک همچنان به عیش و عشرت خود مشغول بود و برای تفریح به یکی از مردان جنگی همیشه دستور میداد که با دیو کشتی بگیرد و یا دختران زیبارو را انتخاب میکرد تا از آنان کام دل بگیرد.
زمان سپری میشد و حدود چهل سال تا پایان پادشاهیش مانده بود شبی در کنار ارنواز خوابیده بود که خواب دید سه مرد جنگی کارآزموده که یکی جوانتر بود به جنگ ضحاک میآیند و جوان گرز را به سر او میکوبد و او تا دماوند گریخت و آنها نیز همچنان به دنبالش بودند و بالاخره او را کشتند و او از خواب پرید و فریاد کشید .
ارنواز گفت : شاها چه شده از چه ترسیدی؟ ضحاک از گفتن خوابش خودداری کرد اما ارنواز پافشاری میکرد و بالاخره مجبور شد داستان را تعریف کند.
ارنواز او را دلداری داد و گفت: موبدان و ستاره شناسان را احضار کن تا خوابت را تعبیر کنند . شاه نظر او را پسندید .
موبدان آمدند و تفحص کردند اما میترسیدند حقیقت را بگویند و شاه به آنان خشم گیرد . بالاخره یکی از آنها به شاه گفت که عاقبت همه مرگ است و تو هم همیشه بر تخت نخواهی بود و بعد از تو شخصی به نام آفریدون به تخت مینشیند البته او هنوز به دنیا نیامده است.
ضحاک پرسید: او چه دشمنی با من دارد ؟
موبد پاسخ داد: او به کینخواهی پدرش که تو او را کشتی با تو دشمن است .
ضحاک وقتی این سخنان را شنید از ترس از هوش رفت و از آن به بعد همهجا سراغ فریدون را میگرفت و به دنبال او میگشت تا او را بکشد.
اندر زادن فریدون
نام پدر فریدون آبتین بود. روزی مأموران شاه او را دیدند و برای غذای شاه او را به آشپزخانه سلطنتی برده و کشتند.
در این زمان فریدون به دنیا آمده بود. مادر فریدون که فرانک نام داشت از موضوع آگاه شد و او را به نزد نگهبان مرغزار برد و گفت
این کودک را با شیر گاو بپرور و نزد خود نگاهدار.
سه سال فریدون نزد آن مرد با شیر گاو پرورده شد و ضحاک همچنان در جستجوی او بود.
فرانک از ترس شاه تصمیم گرفت فریدون را با خود به هندوستان و فراسوی کوه البرز ببرد.
در کوه مرد پاکدینی میزیست که فرانک پسر را به او سپرد و او به پرورش فریدون همت گمارد.
از آنسو ضحاک از جایگاه اولیه فریدون آگاهی یافت اما وقتی به مرغزار رسید او را نیافت پس هر انسان و چارپایی که آنجا بود کشت و آنجا را به آتش کشید.
وقتی فریدون شانزدهساله شد از البرز بهسوی مادرش آمد و از نام و نشان و پدرش پرسید.
فرانک گفت : پدرت آبتین از نژاد طهمورث بود. ضحاک او را کشت تا برای مارهایش غذا فراهم کند بعدازآن همچنان به دنبال تو بود و من تو را مخفی نمودم.
فریدون دلش پر از درد شد و در پی انتقام برآمد اما مادر او را بر حذر میداشت.
ترا ای پسر پند من یاد باد
بهجز گفت مادر دگر باد باد
داستان ضحاک و کاوه از شاهنامه فردوسی
روزها میگذشت و ضحاک همچنان در اندیشه فریدون بود.
او تصمیم گرفت لشکری از مردم و دیوان به وجود آورد و همچنین سندی تهیه کند و موبدان پای آن را امضا کنند بدین قرار که شاه تاکنون جز به نیکی عملنکرده است.
دراینبین که سند تهیه میشد ناگاه صدایی در کاخ بلند شد . مردی به نام کاوه به نزد شاه برای دادخواهی آمد و گفت که از هجده پسرم همگی برای تو کشتهشدهاند لااقل این آخری را مکش.
پادشاه پذیرفت و به کاوه گفت که او هم از گواهان محضر او باشد .
وقتی کاوه سند را خواند برآشفت و گفت : اینها جز دروغ و یاوه نیست و به همراه پسرش از کاخ بیرون رفت و در کوی و برزن بانگ زد:
کسی کو هوای فریدون کند
سر از بند ضحاک بیرون کند
پس درفش کاویان بر سرنیزه کرد و گفت: بیایید تا به نزد فریدون رویم و از او کمک بخواهیم .
سپاه بزرگی اطراف کاوه را گرفت و بهسوی فریدون رفتند و از او کمک خواستند.
فریدون به نزد مادر رفت:
که من رفتنیام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار
مادر به گریه افتاد و او را به خدا سپرد.
وی دو برادر بزرگتر به نامهای کیانوش و پرمایه داشت.
به آنها گفت: به نزد مهتر آهنگران روید و بگویید گرز سنگینی بهسان گاومیش برای من بسازد . بهتدریج سپاه و لوازم جنگی همگی آماده شد و سپاهیان فریدون مهیای کارزار میشدند.
رفتن فریدون به جنگ ضحاک
فریدون و سپاهیانش حرکت کردند تا به سرزمین تازیان و یزدانپرستان رسیدند و شب را در آنجا ماندند وقتی شب فرارسید سروشی از بهشت به نزد فریدون آمد تا نیک و بد را به او بازگوید و آگاهش کند.
فریدون آن شب را با خوشحالی جشن گرفت و وقتی خواب بر او مستولی شد دو برادرش که از حسد در فکر از بین بردن او افتاده بودند از بالای کوه سنگی به سمت او سرازیر کردند اما بهفرمان ایزد از صدای سنگ فریدون بیدار شد و سنگ هم دیگر از جایش تکان نخورد.
فریدون مطلع بود که برادرانش قصد جانش را داشتند اما به روی خود نیاورد.
سپیدهدم سپاه حرکت کرد و کاوه آهنگر پیشاپیش سپاه بود.
به راه افتادند تا به اروندرود و دجله رسیدند و در کنار دجله و شهر بغداد ماندند در آنجا فریدون از نگهبان رود خواست تا با کشتی سپاهیانش را بهطرف دیگر ببرد ولی او نپذیرفت و دست خط ضحاک را طلب کرد.
فریدون خشمگین شد و با اسب گلرنگش به آب زد و سپاهیان نیز به دنبالش روان شدند تا به خشکی رسیدند و کاخ ضحاک نمایان شد.
فریدون گرز گاوسر خود را برداشت و بهسوی کاخ روان شد و نگهبانان را تارومار کرد تا به کاخ رسید .
در آنجا خواهران جمشید شاه را دید و با آنان به صحبت پرداخت. آنها از نام و نشان او پرسیدند و سپس ارنواز گفت : ما از بیم شاه با او همراه شدیم . تو چگونه میخواهی با او بستیزی ؟
فریدون گفت : اگر دستم به او رسد جهان را از وجودش پاک میکنم. شما باید جای او را به ما نشان دهید .
گفتند : او به هندوستان رفته است تا بیگناهان دیگری را به خاک و خون بکشد. از وقتی درباره تو شنیده در رنج و عذاب است و آسایش ندارد ولی زیاد نمیماند و بهزودی بازمیگردد.
در زمان غیبت ضحاک وکیل او کندرو به کارها رسیدگی میکرد. وقتی به کاخ آمد و فریدون را دید که بر تخت نشسته است و همه مطیع او شدهاند او نیز بدون ناراحتی در برابر فریدون تعظیم نمود و به ستایش او پرداخت.
فریدون تا صبح بساط جشن به پا نمود . بامداد که همه در خواب خوش بودند کندرو بر اسبی نشست و بهسوی ضحاک رفت و ماجرا را بازگفت .
ضحاک پریشان شد و از بیراهه بهسوی کاخ آمد و با سپاهیان فریدون درگیر شد.
در میانه جنگ که مردم نیز به یاری سپاهیان فریدون آمده بودند ضحاک ناشناس بهطرف کاخ رفت درحالیکه سرتاپا پوشیده در زره و خود بود .
در آنجا دید شهرناز در کنار فریدون است و به نفرین ضحاک لب گشاده است از خشم خنجر کشید تا او را بکشد اما فریدون گرز گاوسر را بر سر او کوبید .
سروش غیبی ندا داد که او را به کوه ببر و دربند کن . پس ضحاک را دستبسته و با خاری بر پشت حیوانی به کوه بردند .
فریدون خواست سرش را ببرد که سروش غیبی ندا داد که او را تا دماوند کوه ببر و آنجا دربند کن .
پس او را به دماوند برد و به کوه آویخت .و این بود پایان سرنوشت شوم ضحاک پلید .
بماند او برین گونه آویخته
وزو خوندل بر زمین ریخته
و اینچنین دوران ستمشاهی ضحاک به سر آمده و فریدون پادشاه شد.
ادامه داستان های شیرین شاهنامه فردوسی در نوشته های بعدی تقدیم میگردد.
لطفا تمام فایل های کتاب صوتی شاهنامه را در سایت بزارید
ممنون
سلام موافقم
لطفا از کتابهای تاریخی هم در سایتتون بذارید دیگه مخصوصا تاریخ ایران منتظر هستیم