دانلود کتاب ادیسه
خلاصه داستان اديسه هومر
خلاصه داستان ادیسه اشعار هومر افسانه یونانی (800 سال پیش از میلاد)
اديسه Odyssey به همراه ایلیاد یکی از دو حماسه بزرگ یونانی اثر هومر است.
داستان ادیسه دارای 24 سروده است و داستان آن مربوط به بعد از جنگ تروا (که در ایلیاد روایت شده ) است، جنگ تروا پایان یافته و اینک پهلوانان يونانی آماده بازگشت به سرزمین های خود هستند .
جنگ تراوا ، جنگی که در آن یونانیان و تروجانیها، ده سال به کشتن همدیگر، پهلوانی، رقابت و حسادت پرداختهاند و حتّی خدایان نیز در این جنونِ انسانی حسابی تفریح کردهاند. اما در نهایت با تدبیری درخشان که زاییدهی حیلهگری اُدیسه است، شهر به دست یونانیها میافتد و آنها همهچیز را غارت میکنند و آتش میزنند.
داستان ادیسه از جایی آغاز میشود که سالها گذشته و اُدیسه هنوز به خانهاش در جزیرهی ایتاکا بازنگشته است؛ جایی که زن و فرزند و خانهاش در انتظار او هستند.
غیبت و بیخبری مایهی این باور شده که او مرده و خواستگاران به خانهی او هجوم بردهاند و در تلاشاند همسر او را قانع کنند شوهر و شاهی جدید از میانشان برگزیند. اما همهی آنها تنپرورانی حیوان صفتند.
از سویی پسرش که اکنون بالغ شدهاست، برای نجات مادر و یافتن پدر مجبور به ترک خانه میشود و خواستگاران نقشه میکشند که پس از بازگشتش او را به قتل برسانند.
در برابر غارت جریان تروا که اُدیسه معمار اصلیاش بود، خانه خودش به غارت دزدان رفتهاست و خدایی او را به خاطر غرورش از بازگشت به خانه و نجات آن محروم کرده و خدای دیگر او را در جزیرهی خود با قدرتِ شیفتگی و هوس، گرفتار نگه داشتهاست.
با این حال اُدیسه در عطش بازگشت میگرید و هیچگاه عشق به خانه و خانوادهاش در او سرد نمیشود. تا جایی که پادرمیانی آتنا نزد زئوس، خدای خدایان کارگر میافتد و اُدیسه از جزیرهای که در آن گرفتار بود رهسپار خانه می شود
داستان اديسه ، ماجراهای ادوسيوس (اوليس) در راه بازگشت از جنگهاي تراوا به سرزمين مادريش ايتاكا (انطاكيه) است که در این سفر ده ساله ماجراهای افسانه ای برای ادیسیوس و یارانش رخ داد و با موجودات اسطوره ای و عجیب، هیولاهایی آدمخوار، جادوگران، سایرن ها و خدایان رو به رو می شود.
برای آشنایی با آثار حماسی و رمان های مشهور جهان میتوانید کتاب صوتی معرفی و نقد بزرگترین کتابهای جهان نوشته حسن شهباز را دانلود فرمایید.
خلاصه داستان ادیسه هومر
در همان ابتدای سفر، طوفان، كشتی های اوليس را به سرزمين های دوری برد که در آنجا ميوه ای (كنار) بود كه هر كس از آن مي خورد خا طرات گذشته را فراموش مي كرد. بسياري از ياران اوليس از آن خوردند و زادگاه خود را فراموش كردند.
اوليس به زور و اجبار آنان را سوار كشتی كرده و می بندد، اٌلیس با ياران در ادامه سفر در جزيره غولان يك چشم (با چشمی در پيشانی) فرود آمده و به غار يكی از غولان رفت.
غول صبح زود دو نفر آنان را بلعيد و از غار خارج شده و در آنرا بست اما چون شب بازگشت، اوليس به او شراب داد مستش کرد تا به خواب رفت.
اوليس با ميخی داغ اورا كور كرد. غول بر در غار نشست تا مانع خروج آنان شود. اٌلیس و همراهان، خود را در پشت شكم گوسفندان پنهان ساختند و از غار بيرون آمدند.
در ادامه سفر اولیس و همراهان به جزيره خدای بادها رسيدند. ايول خدای بادها به اٌلیس مشكي داد كه در آن بادهای سخت بود و سفارش كرد كه در مشك را نگشايد.
ياران اٌلیس به طمع گنج مشک را گشودند، طوفان مهيب برپا شد و كشتی های آنان را به جزيره غولان آدم خوار افکند.
غولان كشتی ها را سنگ باران كردند و جز كشتی اٌلیس بقيه از بين رفتند. اٌلیس با كشتی خود به جزيره ديگررفت كه محل زنی جادوگر بود.
زن جادوگر به ياران اٌلیس شراب افسون شده داد و همه به شكل خوك در آمدند. اٌلیس به كمك گياهي جادويی كه هرمس به او آموخته بود سحر را باطل كرد و جادوگر را مجبور كرد كه يارانش را به شكل آدمی باز گرداند.
سپس از آنجا به جايگاه مردگان رفت تا تيرزياس غيب گو را ملاقات كند.
سپس به سرزمين سيرون ها رفت كه در آنجا پريانی در سبزه زارهاي اطراف كرانه آواز مي خواندند و رهگذران را به جانب خود مي كشيد ند. اٌلیس گوش ياران را با موم اندود و آنان را به دكل كشتي بست.
سپس از صخره اي كه دو طرف آن تحت سیطره دو ديو بود گذشت. يكي از ديوان آب دريا را فرومی برد و با آوايی ترسناك بازپس مي داد.
ديو ديگر دوازده دست و شش گردن داشت كه بر هر گردن سری بزرگ با دهانی فراخ بود و در هر دهان سه رديف دندان قرار داشت.
سپس به جزيره اي رسيدند كه رمه گاوان خورشيد در آن مي چريد. ياران اٌلیس گاوان را كشتند. خورشيد خشمگين شد و طوفان را واداشت تا كشتی آنان را غرق كند.
اوليس خود را نجات داد و به جزيره ی يكی از الهگان رسيد. الهه اي عاشق اٌلیس شد و به او گفت كه اگر آنجا بماند به او عمر جاويدان مي دهد. اوليس موافقت نكرد و الهه او را هفت سال در غار نگه داشت و سرانجام به دستور زئوس آزاد كرد.
خلاصه داستان ادیسه به قلم سعید نفیسی
ادامه خلاصه داستان ادیسه هومر : اوليس سوار بر تخته پاره ای دوباره راه دريا را پيش گرفت. اما بادها تخته او را نابود كردند و او شنا كنان خود را به جزيره ای رساند. پادشاه آنجا اٌلیس را گرامی داشت و به او كشتی داد تا به زادگاه خود ايتاكا (انطاكيه) باز گردد.
بيست سال از سفر اٌلیس گذشته بود. پدرش پير شده و از شهر رفته بود و مادرش در فراق فرزند خود را به دار آويخته بود. پسرش تلماك اكنون جوانی برومند شده بود.
زن پاكدامنش پنه لوپ در فراق شوهر در را بر خود بسته و از همه گسسته بود.
اميران شهر كاخ او را متصرف شده و دارايی او را برده بودند واز پنه لوپ می خواستند تا از ميانه ي آنان يكی را به شوهری برگزيند.
پنه لوپ جر أت مخالفت نداشت اما از آنان اجازه خواسته بود تا كفنی را كه در حال بافتن بود به اتمام رساند. روز می بافت و شب می شكافت.
اٌلیس در جامه ي گدايان وارد شهر شد. هيچ كس او را نشناخت جز سگش، كه از فرط شادي جان داد.
پنه لوپ اعلام كرده بود كه هر كس كه بتواند كمان اٌلیس را زه كند و تير را از سوراخ انگشتر بگذراند مي تواند همسر او شود. اما هيچ كس از عهده بر نيامد.
اوليس كه در جامه ي گدايان بود به آساني كمان را زه كرد و تير را از انگشتري گذراند. سپس به آستانه ي در ايستاد و به كمك پسرش دشمنان را كشت و حقيقت حال خود را بر همسرش آشكار ساخت.
نوشته آثار حماسی و افسانه ای کشورهای جهان را برای آشنایی با سایر آثار حماسی ملل و اقوام جهان بخوانید