مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشای جوينی و ظفرنامه حمدالله مستوفی

علاقه مندی
ارسال به...
2 رای
1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
5,00/5
Loading...
مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشای جوينی و ظفرنامه حمدالله مستوفی
سلام صدا 5285بازدید , , 8 تیر 1399 بدون دیدگاه

مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشای جوينی و ظفرنامه حمدالله مستوفی

( قسم‌السلطانی) از آغاز دوران چنگيز تا دوران هولاكو

(صفحات 924 تا 171 :از چاپ عكسي از روي نسخه خطی كتابخانه بريتانيا)

تاريخ جهانگشای جوينی، كتابي ست با ارزش مربوط به تاريخ دوران مغول (تأليف در سال 658 هجري )1 و محتوي وقايع تاريخی منطبق با ظفرنامه حمدالله مستوفی (مؤلف به سال 735 هجری)2 مي‌باشد.

كار مقايسه اين دو كتاب از اين جهت حائز اهميت است كه در شناخت مآخذ احتمالی شاعر در تنظيم اين تاريخ و همچنين در امر تصحيح كتاب به محققين و مصححين كمك مي‌رساند .

معرفي مختصر ظفرنامه حمدالله مستوفی و ناظم آن

ظفرنامه حمدالله مستوفی
ظفرنامه حمدالله مستوفی

«دوره حكومت ايلخانان بويژه دوران اخير آن را در سرزمين ما دست كم به لحاظ مضمون و محتوي و البته حجم بايستي »عصر طلايي علم و فن تاريخ نگاري » خواند دوراني پر بار با محصولاتي معظم و حجيم .

درميان مولفان ياد شده اين دوران تاريخ جهانگشای جوينی ( به لحاظ بخش تاريخ مغول آن در ايران ) و  جامع‌التواريخ رشيدي كه متني‌ست جامع از تاريخ عمومي جهان (البته به قدر ميسور و با گونه تلقي آن زمان از اين مضامين) با حجمي در حدود پنج برابر جهانگشای جوينی ، تاريخ وصاف ( از باب حضور مصنف آن درجمع خواص دستگاه خواجه رشيد الدين فضل‌الله و پسرش غياث الدين محمد وزيران ايراني ايلخانان مغول ) از اهم مصنفات در فن تاريخ نگاري آن عصر به شمار مي‌آيند

حمدالله مستوفی و آثارش نيز به دليل برخورداري از مزاياي ويژه هر يك از آثار ياد شده بالا به انضمام برخي ويژگي‌هاي ديگر جايگاهي قابل اعتناء و در خور بررسي دارد . »3

حمدالله‌ مستوفی « از اعضاي خاندان مشهور مستوفيان قزوين است كه نسبشان به تصريح خود  حمدالله در مواضع متعدد به حربن يزيد رياحی سردار مشهور و آزاده عرب مي‌رسد »4

وي « در دستگاه خواجه بزرگ رشيدالدين فضل‌الله … وارد شده در سال 711 هجري به دنبال قتل سعد‌الدين ساوجي صاحب ديوان و استقلال خواجه رشيد الدين در امور از جانب وي حكومت و استيفاي ابهر و زنجان و طارمين را به عهده گرفت »5 و « بعد از قتل خواجه اخيرالذكر  – از سال 736 هجري به بعد از احوال حمدالله مستوفی اطلاع درستي در دست نيست . »6

آثار حمدالله مستوفی

  • تاريخ گزيده
  • نزهت‌القلوب
  • ظفرنامه

ظفرنامه

« آغاز تأليف آن (720 هجري ) نخستين اثر حمد الله مستوفی و به لحاظ پايان گرفتن آن (735 هجري) دومين كتاب او»2 محسوب مي‌شود او « سرودن ظفرنامه را در 40 سالگي آغاز و پانزده سال از عمر خود را مصروف آن »2 كرد .

« حمدالله مستوفی در مقدمه ظفرنامه انگيزه خود را از نظم اين كتاب علاقه و پيرويش ازحماسه ملي / تاريخي شاهنامه ( كه بيش از 6 سال از عمر خود را صرف تدوين نسخه‌ای منقح و جامع از آن كرده بوده است ) دانسته و به سابقه اعتقادش به كار عظيم فردوسي و بر اثر ممارست  در آن به نوعي تقارن انديشگي با او رسيده و طريق خطير و پرفراز و نشيب وي را تعقيب كرده است »7

مستوفی در مقدمه ظفرنامه در سبب نظم كتاب میگويد

به خواندن دل و جان برافروختي

همي وام دانندگي توختي

چنين تاز شهنامه شد بهره‌مند

نديدم بر آن گونه شعري بلند …

در آن بيت بد بود هم ريخته

شبه‌وار با در برآميخته

… مروت نديدم كه آن داستان

گژي بايد از جهل ناراستان

زبهر روانش در اين كار جهد

نمودم بر آن بست توفيق عهد

بسي دفتر شاهنامه به كف

گرفتم زدانش چو دراز صدف

برون آوريدم يكي زان ميان

در او شد سخنها لطيف و عيان

در اين كار شش سال گشت اسپري

كه دري شد آن پاك در دري »

« ظفرنامه به نحوي شگفت‌انگيز حامل بيشترين تعداد واژگان فردوسی اعم از تركيب و تعبير و كاربردهاي كنايي و استعاري و به طور كلي واحدهاي لغوي شاهنامه از قرن چهارم به قرن هفتم و هشتم است و اين نشانه استغراق و تاثيرپذيري بسيار ژرف صاحب ظفرنامه در شعر فردوسي است »

گر چه « به لحاظ زبان و قدرت بيان وشيوايي سخن و صنعت شعري و پرداخت كلام جزيل و متين هرگز در حد و اندازه قياس با » شاهنامه فردوسی نيست .

كتاب تاريخ جهانگشای جوينی
مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشای جوينی و ظفرنامه حمدالله مستوفی

ظفرنامه حمدالله مستوفی شامل سه بخش است

  • الف ) قسم ‌الا سلماميه »10 : شامل تاريخ پيامبر اكرم (ص) و خلفاي راشدين و بني اميه و …
  • ب) قسم الا حكامي (عجمي) : تاريخ دوره سلطنت سلسله‌هاي سلاطين
  • ايران . »10
  • ج ) قسم‌السلطاني : تاريخ دوره حكومت مغول و ايلخانان تا سال  735 هجري ( شامل 30 هزار بيت )»10

شيوه مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشای جوينی و ظفرنامه حمدالله مستوفی

در مقاله حاضر شيوه مقايسه و دسته‌بندی مطالب به طريقی است كه براي بررسی ميزان انطباق دو كتاب وقايع گوناگون تاريخي به سه دسته زير تقسيم مي شوند :

  1. مواضعي از كتاب تاريخ جهانگشای جوينی و ظفرنامه حمدالله مستوفی كه مطابقت كامل دارند و به نظر مي‌رسد كه ظفرنامه استنساخي از جهانگشا باشد چون جمله‌بندي و ترتيب ذكر وقايع وحتي كلمات استعمال شده كاملاً همخواني دارند .
  2. مواضعي كه در ترتيب وقايع و چگونگي ذكر جزئيات تفاوت اندكي مشاهده مي‌شود ولي به طور كلي مطابقت و هماهنگي در كل پيكره واقعه تاريخي موجود است به نحوي كه مي‌توان منبع ظفرنامه را با قيد تخمين كتاب جهانگشا فرض كرد .
  3. مواضعي كه مغايرت كلي در ذكر رويداد تاريخي وجود دارد ، جاهايي كه مؤلف جهانگشا دچار سهو شده است در ظفرنامه صحيح آن به چشم مي‌خورد در اين مورد كتاب جهانگشا نمي‌تواند منبع ظفرنامه باشد .

پيش از شرح مثال هايي براي هر يك از مواضع ياد شده لازم به ذكر است كه : در صفحه 924 كتاب ظفرنامه‌از « خواجه رشيد » الدين فضل‌الله ياد مي‌كند كه « وزير» غازان و اولجاتيو است و مستوفی تاريخ گزيده خود را خلاصه گونه‌اي از جامع‌التواريخ او نوشته است :11

كنون كار چنگيز خان يادگير 
 زنقل خردمند دستور پير
 كه باشد زخواجه رشيد‌ش خطاب 
  وزو بود ملك خرد  كامياب 
... چنان چون شنيدم زلفظ وزير  
 بگويم به گفتار دانش پذير 

( ص 924 ، سطور 20,18,17 )

بنابراين مي‌توان چنين نتيجه‌گيري كرد كه منبع اصلي ظفرنامه جامع‌التواريخ است و محتملاً جهانگشا از منابع فرعي يا غير مستقيم او بوده است .

به طور كلي در ظفرنامه نسبت به كتاب تاريخ جهانگشای جوينی به علت مقتضيات شعري ( به خصوص كه سبك آن بسيار متأثر از شاهنامه است ) غلو، اطناب و تفصيل در مدح، توصيف جنگها و سوگ شاهان به چشم مي‌خورد البته اين چيزي از صحت و وثوق ظفرنامه نمي‌كاهد :

كه اين داستان نيست جز گفت راست
 نه افزونيست اندرو و نه كاست
 ... تصرف نكردم در اين نامه هيچ 
  سوي راستي  بود ما را بسيچ 
 مثل را نگفتم كه در جنگ و كين
   چنان كرد آن مرد و اين كس چنين
 كزين گرچه يابد سخن زيب و فر
 پسنده نديدم زراوي گذر 
 چنان چون شنيدم زراوي سخن
   همه ياد كردم ز سرتا به بن

(ص 924 ، سطور 1 تا 3)

حالت اول : مواضعی كه مطابقت كامل دارند

1ـ كتاب تاريخ جهانگشای جوينی صفحه 29 ج 1 : ( در ذكر ترتيب پسران چنگيز ووظايف آنان) :« بزرگتر توشي در كار صيد وطرد كه نزديك ايشان كاري شگرف و پسنديده است »: توشي را بدي راه نخجيرگاه / به حكم پدر پيش پوران شاه (ص 925 ، سطر 23 )« و جغتاي را كه از او فروتر بود در تنفيذ ياساها و سياست و التزام آن و مواخذت و عقاب بر ترك آن گزيد » :

جغتاي زيرغو بدي بهره‌ور / زفرمان ياسانكردي گذر (ص 925 /24)

« و اوكتاي را به عقل و راي و تدبير ملك اختيار كرده » :

 اوكتاي بدي راي زن پيش شاه 
 به تدبير ملك و به كار سپاه

(925/25)

و تولي را به ترتيب و توليت جيوش و تجهيز جنود ترجيح نهاده» :

 تولي بود لشكركش و نامور  
سپه را زحكمش نبودي گذر

(ص925،سطر26)

2ـ صفحه 46 و 47 جهانگشاـ «كوچلك كورخان را گفت كه اقوام من بسيار است و در حد ايميل و قياليغ وبيش باليغ پريشان‌اند »:

به حيلت همي خواست آن بد نهان 
  كه بر كور خان بر سر آرد زمان 
... چنين گفت با كورخان در نهان
  كاي نامور شهريار جهان
 ... همه لشكر نايمان بوم و بر
  كه هستند بنده برم سر به سر 
 به دشت قيالغ بسي زان سپاه
  نشسته است دربيش بالغ به راه

( ص 988 سطور7و8و10 <<وهرکسي ايشان راتعرض ميرسانند>>:

چوبي مهترندآن دلاور سپاه  
 برايشان بدانديش بسته است راه.

.(ص988وسطر11)

« اگر اجازت يابم ايشان را جمع كنيم و به مدد آن قوم معاونت و مظاهرت كورخان نمايم …»

كنم  گرد بر خويشتن آن سپاه
   شوم ياور تو در آوردگاه ..

( ص 988 ، سطر 12)

« بدين عشوه و خديعت كورخان را در چاه غرور افكند …»

 برآورد از اين كار از آن گونه دست
   كه مي‌خواست بركورخان برشكست ...

( ص 988، سطر 17)

« و روي به كورخان نهاد و بر بلاد و نواحي او  مي زد ومي‌گرفت … چون استيلاي سلطان بشنيد ايلچيان به نزديك سلطان متواتر كرد تا او از طرف غربي متوجه كورخان شود و كوچلك از طرف شرقي و كورخان را در ميانه از ميانه بيرون كنند …»

يكي گشت با شاه خارزمشاه 
 بركورخان شد از او رزمخواه
 ... ز كوشلك بد اسلام آن روزگار
   در آن مملكت گشته يكباره خوار ... 
در ظلم و فتنه به هر جا گشاد
  همي جور و بيداد دانست داد  

(ص 988 ، سطور 23,22,19 )

صفحه 48 : …« او وقت ادراك ارتفاعات و حبوبات لشكر مي‌فرستاد تا مي‌خورند و مي‌سوخت چون سه چهار سال رفع و دخل غلات ازيشان منقطع شد و غلائي تمام پديد آمد و از قحط اهالي درمانده شدند حكم او را منقاد گشتند با لشكر آنجا رفت …»

به كشت اندرون گله كردي رها
   بخوردندي آن غله‌ها كلها 
 زجورش در آن مملكت قحط خواست
  همي هر كسي از خدا دادخواست
 ... شدندي به فرمان او لشكري
 سوي خانه خلق بي‌داوري ...
اگر كام جستي زخانه ، خدا
   نبودي در آن منع ياراورا 

(ص 988،سطور 26,25,24 )

« جور و ظلم و عدوي و فساد آشكارا شد » :

 شده ظاهر اين جور وفسق و فساد
 نبوديش چاره به جز انقياد 

( 989 /ا)

« هرچه بت‌پرستان مشرك مي‌خواستند و مي‌توانستند به تقديم مي‌رسانديدند : »

نهان شد مسلماني اندر جهان  
پرستيدن بت از آن شد عيان

(989/2)

« از آنجا به ختن رفت وختن را بگرفت وبعد از آن اهالي اين نواحي را انتقال از دين محمدي الزام كرد: »

بيامد به شهر ختن آن پليد
  سخن از سركين دين گستريد
 بفرمود كاندر ختن همگنان 
  گزيدند از اسلام كلي كران

(ص 989 ، سطر 2 و 3)

« وميان دو كار مخير يا تقلد مذهب نصاري و بت‌پرستي يا تلبس به لباس ختائيان :»

ز يزدان و احمد مبرا شوند
  سوي بت گرايند و ترسا شوند

(989 سطر5)

3ـ صفحات 53 و 54 كتاب تاريخ جهانگشای جوينی  ج 1 : « در شهر ندادر دادند و سخن او تبليغ كه هر كس در زي اهل علم و صلاح است به صحرا حاضر آيند »:..

همي ‌خواست مرد تبه روزگار

به گفتن كند دين اسلام خوار …

فرستاد كاسلاميان سر به سر

بپويند نزديك او در به در

(ص989 سطر 6 و 7)

« از زمره آن طايفه شيخ موفق و امام به حق علاءالدين محمد ختني نورالله قبره … برخاست و به نزديك كوچلك آمد »:

در آن شهر بد مهتري نامدار 
به علم و عمل سرور روزگار
 محمد به نام و علاء‌الدين لقب
   زدانش گشوده به گفتار لب ... 

و امام سعيد كوچك طريد را الزام كرد :

بيامد بر كوشك تيره را

سخن گفت از داور رهنما …

نبد مرد او كوشلك تيره را

فروماند در بحث حيران به جا

(ص989 سطور 13 و 17)

« … دهشت و حيرت و خجالت بر افعال و اقوال آن فاسق چنان مستولي گشت … كه زبانش كند و سخنش در بند آمد . فحشي و هذياني كه نه آئين حضرت رسالت باشد از دهان برانداخت …»:

امامان در آن بحث بردند دست

در آمد به كوشلك از ايشان شكست

چو ملزم شد اندر گه بحث مرد

رخ بخت آن خيره سرگشت زرد

فروماند بددين به گاه جواب

نبي را به بد كرد حاشا خطاب

(ص 989 سطور 18 و 19)

« امام حق گوي … گفت خاك بدهانت اي عدوي دين كوچلك لعين …»

بدوگفت دانا چوزين در شنيد

دهانت پر از خاك باد اي پليد

تويي درزمانه حقيقت لعين

تويي بي‌گمان دشمن پاك دين

( ص 989 سطر20)

« چون اين كلمه درشت به سمع آن گبر … رسيد به گرفتن او اشارت كرد :»

چو كوشلك ازو كرد ازين گونه گوش

درآمد از آن ديگ كينه به جوش

برنجيد از او سخت در تاب شد

ازين كينه از خشم او آب شد

چوبي آب شد گفت او را به بند

ببنديد تا گيرد از بند پند

( ص 989 سطور 21 و 22)

(صفحه 55) …« او را بر در مدرسه او كه در ختن ساخته بود چهار ميخ زدند و كلمه توحيد وشهادت ورد زبان :»

بد اين نامور مهتر انجمن

يكي مدرسه ساخته در ختن

درو درس گفتي امام بزرگ

فرستادش آنجا بد انديشه ترك

بزد چار ميخش به ديوار بر

وزين سست شد كار دين سر به سر

.( ص 989 سطور 23 و 24)

مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشای جوينی و ظفرنامه حمدالله مستوفی,جهانگشای جوينی,حمدالله مستوفی,جهانگشا,تاريخ جهانگشای جوينی,مغول,خوارزمشاه,ظفرنامه,چنگيزخان,كتاب تاريخ جهانگشای جوينی,كتاب ظفرنامه,تموچين

4ـ صفحه 58 و 59 كتاب تاريخ جهانگشای جوينی ج 1 : « ذكر سبب قصد ممالك سلطان : … در آخر عهد دولت او سكون و فراغت و امن و دعت به نهايت انجاميده بود و تمتع و ترفه به غايت كشيده و راهها ايمن و فتنه‌ها ساكن شده چنانكه در منتهاي مغرب و مبتداي مشرق اگر نفعي و سودي نشان دادندي بازارگانان روي بدان نهادندي »

ز روي زمين ظلم و جور و ستم

نهان بود يكباره از بيش و كم

… فروزنده بازار داد و دهش

جهاني زداد و دهش خوش منش

… چنان كرده بودند ايران و تور

دو شاه جهانبان به نزديك و دور

كه طشتي زرار يك كس اندرزمين

ببردي از ايران ، به سر  حد چين

به يك جو نبردي كسي زآن براه

ز بيم عتاب دو داننده شاه

( ص 991 سطور 5,6,7,8 )

  … « سه كس احمد خجندي و پسر امير حسين و احمد بالحح بر عزيمت بلاد مشرق با يكديگر متفق شده‌اند »

به درگاه چنگيزخان سر به سر

برفتند تجار جوينده زر

به نعمت از ايشان سه مهتر بدند

براي و خرد نيز بهتر بدند

نخستين خجندي بد احمد به نام

چو پور حسين بددگر خويش كام

سوم نامور احمد بالحيچ

به آن ملك كردند هر سه بسيچ

…« اين جماعت چون آنجا رسيده‌اند جامه‌ها و آنچه‌ بالحح را بود پسند كرد‌ه‌اند واورا به نزديك خان فرستاده چون متاع بازگشاده است و عرض داده جامه‌هايي كه هريك غايت ده دينار يابيست دينار خريده بود سه بالش زر بها گفته چنگيز خان از قول گزاف او در خشم شده است و گفته كه اين شخص بر آنست كه هرگز جامه به نزديك ما نرسيده است و فرمود تا جامه‌ها كه ذخاير خانان قديم در خزانه او معد بوده بدو نموده‌اند ….»

بشد پيش شه بالحيچي چو باد

بر آن پادشا آفرين كرد ياد

… بپرسيد قيمت از او شهريار

بها كرد تاجر فزون از شمار

برنجيد از آن يافه گو تاجور

بدل گفت كاين مرد برگشته سر

بمابر گمان آنچنان مي‌برد

كه ما خود نداريم گويي خرد

و گر خود نديديم چيزي چنين

ندانيم هم قيمت عدل اين

به گنجور فرمود آن شهريار

بروجامه‌ها از خزانه بيار

بياورد گنجور جامه چوباد

چو كوهي بر شه بهم برنهاد

(ص 991 سطور20,19,18,16 )

« و قماشات او را در قلم آورده و تاراج داده » :

نوشتند اجناس او آنچه بود

به تاراج از آن پس اشارت نمود

ص 991، سطر 25

« و او را موقوف كرد‌ه‌اند و شركاي او را به طلب فرستاده آنچه متاع شريك او بوده است به رمت به خدمت آورده‌اند (صفحه 60) و چنانچه الحاح كرده‌اند و بهاي جامه‌ها پرسيده هيچ قيمت نكرده‌اند و گفته‌ كه ما اين جامه‌ها را به نام خان آورديم سخن ايشان به محل قبول و به سمع رضا رسيد و فرمود تا هر جامه زر را يك بالش زر بداده‌اند و هر ده كرباس و زندئيجي را بالشي نقره »:

بپرسيد باز ازشريكان او

بهاي قماش آن شه شيرجو

چنين هر يكي گفت با شهريار

كه اي نامور شاه به روزگار

  نزيبد كه بنده بدين مايه رخت

كند قيمتي پيش داراي تخت

(ص 991 ، سطور 26 و 27)

كه گررايگان در پذيري از آن

این مطلب را هم ببینید
معرفی بهترین رمان های کلاسیک جهان

به من بر سپاسي بود بي‌كران

چو بشنيد گفتار پاسخ سرا

پسنديد گفتار او پادشا

بها كرد بازش شه كامران

فزون زانچه بدكام بازارگان

زابريشمين جامه زرنگار

سزاوار پوشيدني شهريار

يكي بالش زر بها داد شاه

به خوشنودي از كار آن نيكخواه

دو كرباس را پيش آن پادشا

يكي بالش نقره آمد بها

( ص 992 ، سطور 2,3و1 )

صفحه 60 جهانگشا : « چون جماعت تجار به شهر اترار رسيدند امير آن ينال جق بود يكي از اقارب مادر سلطان تركان خاتون كه لقب غايرخان يافته بود » :

گذار اندر آن ره براترار بود

در آن شهر اميري سكبسار بود

كه اينالجق داشت در اصل نام

به شاهي در آن شهر گسترده  كام

خطابش شده خان وغاير لقب

به خويشان سلطان كشيدش نسب

مگر يك تن از مرد بازارگان

به اينالجق خواند رنجيد از آن

دگر آنكه ديو هوا دست يافت

بر اينالجق بر بديها شتافت

(ص 993 /سطور 10 و 11 و 12)

صفحه 61 كتاب تاريخ جهانگشای جوينی  : « غاير خان بر امتثال اشارت ايشان را بي‌مال و جان كرد بلكه جهاني را ويران و عالمي را پريشان وخلقي را بي‌خان ومان و سروران .به هر قطره‌اي از خون ايشان جيحوني روان شد و قصاص هر تار مويي صد هزاران سر ، بر سرهر كويي گويي گردان گشت و بدل هر يك دينار هزار قنطار پرداخته شد  »

مبين آن كه جوري بر ايشان بكرد

ببين آن كه عالم پريشان بكرد

بهر قطره خون كه شد ريخته

دو صد فتنه شد پيش انگيخته

به هر تار مو كز سري اوفتاد

بسي سرورانرا سران شد به باد

به هر ذره از خاك بازارگان

سر يك جهان مرد شد رايگان

بهر نيم فلسي از آن خواسته

تبه شد بسي گنج آراسته

. (ص 994 سطور 1 و 2 و 3 )

مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشای جوينی و ظفرنامه حمدالله مستوفی,جهانگشای جوينی,حمدالله مستوفی,جهانگشا,تاريخ جهانگشای جوينی,مغول,خوارزمشاه,ظفرنامه,چنگيزخان,كتاب تاريخ جهانگشای جوينی,كتاب ظفرنامه,تموچين

5ـ ذكر واقعه نيشابور صفحه 137 جهانگشا ج1…<< و چون تفاجار گورگان كه داماد چنگيزخان بود با امراي بزرگ و باده هزار مرد در مقدمه تولي برسيد در اواسط رمضان بدر نيشابور دوانيد »:

به حكم تولي نامور ده هزار

زترك و مغول مرد خنجرگذار

طغاجر گورگانشان پيش رو

همه رزم سازان وگردان کو

به جنگ نشابور برساختند

در آن جنگ و كين گردن افراختند

يكي نيمه رفته زماه صيام

ده و هفت و ششصد يل خويشكام

( ص 1034 ، سطور 26 و27)

صفحه 135 : « سلطان به اسم شكار برنشست و روي در راه نهاد … و فخرالملك نظام‌الدين ابوالمعالي كاتب جامي و ضياء الملك عارض زوزني را با مجير الملك كافي عمر رخي بگذاشت تا مصالح نيشابور به اتفاق ساخته مي‌كنند »:

بدند از وزيران سه دانش ‌پذير

در آن شهر از حكم سلطان امير

يكي فخر ملك جهان مجددين

مجير آن دگر ملك را همچنين

سيم بوالمعالي و دين را نظام

نشسته در آن شهر با راي و كام

(ص 1035 ، سطور 2 و 1)

صفحه 137 و 138 : … « تا روز سيم از طرف برج قراقوش جنگ سخت مي‌كردند و از باره و ديوار تير چرخ و تير دست مي‌ريختند از قضاي بد و سبب هلاكت خلقي تيري روان گشت و تغاجار از آن بيجان شد » :

طغاجر سيم روز شد جنگجو

به خود سوي بارو در آورد رو

به برجي كه دارد قراقوش نام

يكي رزم جست آن يل خوشكام

ز بالا روان گشت يك تير چرخ

كه پيكان آن داشت از زهر برخ

قضا برد و زد بربر مير زود

روانش روان شد زتن همچو دود

( ص 1035 سطور5 و 6 و7 )

« و اهالي شهر خود از  كار تغاجار فارغ بودند و او را نمي‌شناختند لشكر هم در روز باز گشت و از ايشان اسيري دوگريخته به شهر آمدند و خبر تغاجار دادند اهالي شهر پنداشتند مگر كاري كردند و ندانستند كه سيعلمن نباه بعدحين خواهدبود » :

دو مرد از مغول دستگير آمدند

بسي خسته از زخم تير آمدند

درو چون وزيران آزاد مرد

شدند آگه از كار جنگ و نبرد

گمانشان چنان بود كار نكو

بكردند و شد بد گمان زرد رو

(ص 1035 سطور 8 و9 )

صفحه 138 : « چون بهار سنه ثمان عشره روي نمود وتولي ازكار مرو فارغ شده عازم نيشابور شده بود … ودر مقدمه لشكر بسيار با آلات مناجيق و اسلحه به شادياح فرستاد و بازآنك نشابور سنگلاخ بود از چند منزل سنگ بار كرده بودند و با خود آورده چنانك خرمنها ريختند و عشر آن سنگها دركار نشد: »

برآمد بر اين كار بر پنج ماه

تولي خان بيامد به دل رزمخواه

به ماه صفر سال هجده فزون

زششصد روان شد دروجوي خون

… بياراست بر هر دري كارزار

برآمد برين كارگرد حصار

زعراده و منجنيق و زسنگ

ببردند هرجايگه بهر جنگ

اگر چه نشابور بد كوهسار

وليكن به فرمان آن نامدار

بگردون بدو سنگ بردند خوار

زچند روزه راه اندرآن روزگار

از آن سنگها  كوهها گرد گشت

زپيكار تركان برآن طرف دشت

نشد صرف آنها مگر اندكي

به نسبت نبودي از آن صد يكي

( همان صفحه سطور 11 تا 15)

صفحه 139 : « به چند موضع خندق انباشته بودند و ديوار را رخنه كرده و بازآنك جنگ سخت تر از جانب دروازه شتربانان و برج قراقوش بود  و مردان كار زيادت آنجا مغول علم بر سر ديوار خسرو كوشك برافراشتند و لشكر برآمد … »

بيانباشتند خندقش آن زمان

برفتند تا زير بارو دمان

بكندند باروي را چند جا

برآمد سر باره ناگه به پا

ازو برج در قعر خندق فتاد

مغول را از آن جان و دل گشت شاد

به برج قراقوش از آن گونه جنگ

بكردند كز خور بشد تاب و رنگ

برآمد مغول بر سر باره زود

سوي شهر رفتند از آنجا جودود

سوي قصر خسرو شدند همچو شير

به بامش برآمد فراوان دلير

علم برفرازيد بروي جوباد

زچنگيز خان كرد گوينده ياد

( همان ، سطور 16 تا 19)

…« لشكرها از دروازه‌ها در آمدند و به قتل و نهب مشغول شدند و  مردم پراكنده در كوشكها وايوانها جنگ مي‌كردند و مجيرالملك را طلب مي‌داشت تا او را از نقب برآوردند و سبب آنكه تا زودتر او را از ربقه حيات بركشند سخنهاي سخت مي‌گفت تا او را به خواري بكشتند . » :

به شهر اندر آمد زهر در سپاه

بپيوست هر جايگه رزمخواه

به بازار و كوي  و به خان و سرا

همي كرد هر كس به پيكار را

همي خواستند اين جهانجو سپاه

شوند از وزيران درو رزمخواه

به بيغوله‌اي در سرانجام كار

گرفتند شان لشكر شهريار

بدان تاز جانشان به زودي دمار

برآرند دشنام دادند خوار

بكشتندشان لشكر رزم توز

برايشان سرآمد شبانگاه و روز

( همان ، سطور (22,21,20

صفحه 140 : « تمامت خلق را كه مانده بودند از زن و مرد به صحرا راندند و به كينه تغاجار فرمان  شده بود تا شهر را از خرابي چنان كنند كه درآنجا زراعت توان كرد و تاسگ و گربه آن را به قصاص زنده نگذارند » :

پس از شهر مردم به صحرا روان

شدند آنچه بودند پيرو جوان

چنان بود فرمان كه گردد تباه

هر آنچيز جان دارد آن جايگاه

نكرد ابقا به كس بر به جان

نبد جانور را در آن جا امان

  … سگ و گربه و موش و مار  و سباع

نماندند  زنده در آن خوش بقاع

فكندند ديوارها بعد از آن

چو هامون شد آن شهر همچون جنان

چنان گشت، شد جاي كشت و درود

بدي هر زمان بر بدي برفزود

( همان ، سطور 23 تا 26 )

… « بعد از آن چون تولي عزم هرات مصمم گردانيد اميري را با چهار تازيك آن جا بگذاشت تا بقاياي زندگان را كه يافتند بر عقب مردگان فرستادند »:

نشابور چون گشت ازين سان خراب

روان گشت شهزاده اندر شتاب

بماند اندرو چند مرد  دلير

كه بودند هر يك چو غرنده شير

بدان تا چو گردد كس آنجا پديد

كنندش زكين درزمان ناپديد

( ص 1035 سطر 27 و ص 1036 سطر1)

…« ودختر چنگيزخان كه خاتون تغاجار بود با خيل خويش در شهر آمد و هر كس كه باقي مانده بود تمامت را بكشتند . »:

بيامد سوي شهر خاتون مير

كه بد كشته گشته گه دار و گير

پري روي بد دخت چنگيز خان

بدي بر طغاجر به جان مهربان

هر آنجا كه ديد اندرو جانور

همي كشتي از كين شو در به در

نشان عمارت درآن جايگاه

نماند ايچ دركوي وبازارگاه

(ص1036سطر1و2و3)

  1. جلد دوم كتاب تاريخ جهانگشای جوينی صفحه 218 :‌« امارت جنتمور: … و از جوانب پادشاه زادگان امراي ديگر در صحبت او بگذاشت و جورماغون نيز هم برآن موجب از قبل هر پادشاه زاده اميري را با جنتمور نصب كرد و كلبلات از قبل قاآن و نوسال  از قبل باتو و قزل بوقا از جانب جغتاي و (ص 219 ) ييكه ( جامع التواريغ طبع بلوشه ص 37 : پيكه ) از طرف بيكي سرقوقيتي و كوركوز » … :

پس از جانب هر كه بدسروري

فرستاد با او گزين نوكري

بشد كلبلات از جناب قاآن

نوسال ارزه با تو آمد دمان

ز سوي جغتاي بشد قزلبوتا

چوپيكي ز سورقيتي پاك را

بر جنتمور اين مهان سربه سر

ببستند دركار ايران كمر

(ص 1071 سطور 21 و22 )

… ص 219 : « و ولايتي كه ساكن گشته بود و منقاد شده از فتنه و آشوب آن جماعت  باز در اضطراب مي آمد قراجه و تغان سنقور كه دو امير بودند از قبل سلطان جلال الدين  در نشابور و مضافات آن تاختن مي كردند» :

زسلطانيان لشكري هر زمان

به جنگ مغول در رسيدي دمان

به هر گوشه اي فتنه انگيختي

مغول رابه بيهوده  خون ريختي

ز هر جا كه بد ايل و فرمان پذير

بر آوردي ازكين بزاري نفير

… دو مير از بزرگان خوارزمشاه

شدند پشت آن مردم رزمخواه

يكي بد قراجه سپهرنبرد

طغان سنقر آمد دگرشيرمرد

همي برسپاه  مغول برزدند

و زآن مهتران مال و جان بستدند

(‌ص 1071، سطور 24 تا 27 )

( صفحه 220 از جلد 2 ) :‌« بدين سبب جنتمور كلبلات رابا لشكر به دفع قراجه به حدود نشابور فرستاد» (صفحه 221 از جلد 2 ) « كلبلات  قراجه را منهزم گردانيده است و از خراسان بيرون دوانيده و او اكنون به سيستان رفته و حصار ارگ را حصن ساخته است » :

به حكم سپهدار  ايران سپاه

  ابا كلبلات اندرآمد به راه

به طوس و نشابور همچون پلنگ

برفتند قوم مغول سوي جنگ

بسي جنگ  جستند از هردو رو

بسي خون درآمد به كوشش به جو

سرانجام سلطانيان درگريز

فتادند از زخم شمشير تيز

برفتند تا سيستان آن سپاه

سوي قلعه ارگ  بردند پناه

(ص 1072 سطور2 و3و4)

  1. صفحه 60 جلدسوم كتاب تاريخ جهانگشای جوينی  ‌:« در بيش باليغ ايدي قوت كه سرور مشركان و بت پرستان بود در مخالفت با جماعتي مخالفان موافق بودست و قراري نهاده و مقرر كرده  تا جماعت مسلمانان را در مسجد جامع در روز غرا شبي سودا نمايند … و نور اسلام  به ظلام كفربپوشانند و جمعيت  ايشان  را چنان تفرقه دهند كه درروز محشر مگر اميد جمع ايشان  ممكن و ميسر شود.» :‌

يدي قوت كه دربيش بالغ بدي

به شاهي در آن مملكت دم زدي

همان بت پرستي بدي دين او

كه نفرين  بر آن دين و آئين  او

بدانديش منكو شد اندرنهان

  نمي خواست او را شه اندرجهان

… از ين روي ان گمره نابكار

چنان كرد انديشه آن روزگار

براسلاميان برسرآرد زمان

در آن ملك كس را نماند از آن

كند روز آدينه وقت نماز

براسلاميان بر در جنگ باز

نماند يكي را از ايشان رها

كند جمله را دردم اژدها

مسلمان برآن گونه بپراكند

كه جمعيتش روز محشر كند

مجامع سرآرد بريشان زمان

بدين گونه بد راي آن بدگمان

(صـ 1126 سطور22و23و26و27 و صـ 1127 سطر 1 )

« … معجزه دين محمدي سر مصحف را پيدا گردانيد …و غلامي از ميان ايشان  چنانكه بر عجر و بجر مكايد ايشان واقف بود اسلام آورد و ايشان  را ايقاق شد و آن گناه را بر ايشان  درست گردانيد… (صفحه  68 )

فرمان شد تا او را با بيش باليغ برند و اصناف خلايق رادر صحرا حاضر آوردند از اهل اسلام وعبده الاصنام و درروز جمعه بعد از نماز به حضور مردمان به زبانيه تسليم كردند و مسلمانان بدين فتح كه  باري ديگر بتازگي حياتي تازه يافتند شكر يزدان به تقديم  رسانيدند» :‌

چوشد راي كافر برين بر درست

شد از معجز احمدي كارسست

غلامي ازايشان  به دين نب

ي گراييد ازدولت و بخردي

مسلمان شد و راز ايشان تمام

رسانيد پيش شه نيك نام

فرستاد نكو شه دادگر

سپاهي دلاور بر آن بوم و بر

كه او را گرفتند و كردند بند

ببردند نزديك شاه بلند

به فرمان  شه يرغواش داشتند

روانرا براين كار بگماشتند

….. چوشد معترف كافر ناسپاس

چنين گفت آن شاه يزدان شناس

كه او را سوي بيش بالغ كنون

بريد  و بريزيد ازاين كار خون

… چو در بيش بالغ رودبت پرست

پياده كشانش ببسته دو دست

… بآدينه هنگام عقد نماز

به مسجد درآيد بدين عزو ناز

… به دوزخ فرستيدشادن تا دگر

نبندد كس از كينه دين كمر

گزيدند فرمان و كشتندشان

وزين شادمان شد دل مومنان 

بيفزود اسلام را آب و رو

از آن نامورشاه آزاده خو

به منظور جلوگيري از تطويل ، در مورد بقيه نمونه ها ،‌تنها به ذكر شماره برخي  از صفحاتي كه بايكديگر مطابقت كامل دارند بسنده مي شود :

صفحه 1014  ظفرنامه باصفحات 133و134 جهانگشا ج 1

صـ 1030 ظفرنامه با صفحات  97 تا 100 ج 1

ص 1033 ظ با صص126 و 127 ج 1

ص1046 ظ با ص 109و 110 ج1

ص 1073 ظ با صص223و 224 ج 2

ص 1075 ظ با صص 231 و 232 و233و234 ج 2

ص 1078 ظ ( تا سطر 15 ) با   صص156 و 157 ج 2

از ص 1082 ظ (سطر 17 )‌تا ص 1102 با صص 161 تا 191  ج1 مطابقت كلي دارد به جز مواردي كه ذكر آن خواهد آمد – ص 1115 ظ با صص 16و18 تا 20 ج 3 و …


حالت دوم:‌ مطابقت كلي با تفاوت اندک در جزئیات

حالت دوم  :‌مواضعي كه مطابقت كلي در ذكر وقايع تاريخي موجود است و تنها تفاوتهاي جزئي به چشم مي خورد :

صفحه 26 جهانگشا :‌« درآن وقت  اونك خان كه سرور  قبايل كريت  و ساقيز بود به قوت و شوكت از قبايل ديگر بيشتر بود، چون چنگيز خان از مقام طفوليت به درجه رجوليت رسيد بهر وقتي سبب قرب جوار و دنوديار به نزديك اونك خان تردد مي كردي و ميان ايشان توددي بود و اونك خان درتقديم  و اكرام او مبالغت مي نمود روزبه روز در رفع منزلت  و محل او ميافزود… پسران و برادران اونك خان و خاصگيان و مقربان او از منزلت  و قرب او حسد بردند و شبايك مكر بر مرر انتهاز فرصت انداختند، ….  تا اونك خان نيز در كار او متهم شد » :‌

بپيوست با نامور اونك خان

زميران فزون شد برش هر زمان

به هم دوست بودند تا چندگاه

به خيره شد آن دوستيشان تباه

  (ص 925 سطر 9 )

بدين  اونك خان مهتري  نامور

سرافراز و دانا و فرخنده فر

براهل كرايت شده  پادشاه

قبايل بسي بودش اندرپناه

در‌آن عهد از وي كسي برتري

نبودش زترك و مغول يكسري

(ص933، سطر13و 14 )

صفحات 933 تا 941 ظفرنامه تفصيل فراواني از دوستي تموچين  و اونک خان دارد،‌در صفحه 947 به تفصيل سبب مخالفت  اونك خان  و تموچين را شرح مي دهد در صفحه  948 علت تيره شدن  روابط اونك  خان و تموچين را اينگونه بيان مي دارد كه روا نشدن پيوند ازدواج ميان دختران  تموچين و پسران اونك خان است و غمازي جاموقه ميان آن دو و استفاده از سنكون (پسر اونك خان ) :‌

زبانش دگرگون و دل ديگر است

هميشه چو روباه حيله گر است

برآنست ناگاه تخت و كلاه

بگيرد شود برمغول  پادشاه 

فرستد به طايانك دايم پيام

بياريش خواند براين كاركام

سپه خواهد از وي كه هنگام كين

كند بر شما تنگ روي زمين

(ص 948 سطور 26 و 27 )

همچنين صفحات 949 ،‌950 ،‌951 كه به تفصيل فراوان  دلايل جنگ تموچين  و اونك خان  را بيان مي دارد و حيله اونك خان  و خوابي كه   تموچين به دنبال آن مي بيند و او را از ورطه آن حيله نجات مي دهد  درجهانگشاذكري  از آن به ميان نيامده است و بسيار با اختصار از جنگ تموچين  و اونك خان يادمي كند. (صفحه  27 (از جلد  اول جهانگشا))

صفحه 1084 ظفرنامه حمدالله مستوفی حكايتي داردكه درجهانگشا ذكر آن نيامده است. به طور كلي ذكر صادرات  افعال اكوتاي قاآن (صفحات 161 تا 191 از جلد اول جهانشگا) با صفحات 1082 تا 1102 كتاب ظفرنامه  هماهنگي  دارد فقط در ترتيب ذكر برخي حكايات تفاوت ديده مي شود. دو حكايت جهانگشا (صفحات 175 و 165 از جلد اول )‌در ظفرنامه ذكر نشده است.

صفحه 200 كتاب تاريخ جهانگشای جوينی جلددوم :‌« درشهور سنه ثمان عشره و ستمايه چون به خدمت او رسيدند ناصرالدين را سياست كردند و آنچه پسرينه بودند و از فرزندان سلطان هر چند خرد  بود بكشتند و باقي آنچه عورتينه بودند ازبنات و اخوات و خواتين كه باتركان به هم بودند چنگيز خان  ايشان رامي فرمود تا روزكوچ باواز برملك و سلطان نوحه كردندي»

این مطلب را هم ببینید
داستان های اخلاقی شاهنامه

( (ص 1046 ظفرنامه سطر 27 )‌

در آن راه اين جنگجو پادشاه

به تركان كه بد مام خوارزمشاه

بفرمود تا آن حرمها كنون

درين راه  پويان روان پرزخون

(ص 1047 ظفرنامه سطور 1و2و3 :‌)

بر ايران و سلطان بگريند زار

برآرند نوحه كنان آشكار

به فرمان حرمهاي خوارزمشاه

پياده به خواري به پيش سپاه

برايران و سلطان ز بد روزگار

بكردند شيون چنين زارزار

كه زارا دليرا شها سرورا

بزرگا سترگاگوا مهترا …،

در اين موضع به علت مقتضيات شعري اطناب فراوان به چشم مي خورد زيرا موضوع سوگواري پادشاهان در اشعار تاريخي ازاهميت  قابل توجهي برخوردار است.

4 ـ صفحه 951  ظفرنامه حمدالله مستوفی  : گفتار در خواب ديدن تموچين : ( گفتار در ذكر اينكه خواب ديدن تموچين او را  از حيله اونك خان نجات مي دهد : )

تموچين چو در خواب شد تخت او

بيار است گفتي همي بخت او

كز آفات او را نگه دار شد

و از آن بخت و دولت به هم يار شد

(سطر14)

اين قضيه در جهانگشا ذكر نشده است . همچنين در صفحه 1050 ظفرنامه ( ذكر وصاياي چنگيزخان) علت آگاه شدن چنگيز از نزديك بودن زمان مرگ خود را خواب ديدن او ذكر مي‌كند :

بديدم يكي خواب بد سهمناك

بدانسته‌ام گشت خواهم هلاك

به بنياد عمرم در آمد خلل

بيامد برم زود پيك اجل.

(سطر 13)

اما در صفحات 143 و 144 جلد اول جهانگشا ذكر شده است :« به وقت انصراف ، مرض كه از عفونت آن هوا تولد كرده بود زيادت شد و از دست درمان گذشت ، پسران خود جغتاي و اكتاي والغ نوين و كلكان و جورجتاي و اورجان را نزديك خود خواند و فرمود كه استيلاء مرض از آن گذشت كه بواسطه معالجت تدارك آن توان نمود »

ظفرنامه حمدالله مستوفی  به مقدار زيادي تحت تاثير سبك شاهنامه قراردارد ، عنصرخواب در شاهنامه و به طور كلي آثار حماسي اهميت شاخصي دارد و محتمل است كه اين مسأله علت تفاوت مواضع مذكور باشد

5ـ در صفحه 50 جهانگشا جلد سوم آمده است :

« منكوقاآن … فرمود تا جماعتي از امراي بد را كه ذكر رفت و پادشاه زادگان رابرين راهها مي‌داشتند و در ين ورطه‌ها و گناهها مي‌آورده شمشيري از غضب بر ايشان راندند … ابتداي آن از ايلچتاي رفت بي‌سر و پاي گشت و بعد از آن تاونال پاي مال شد و تاتاكرين مثل بيدي لا بيد عمرو گزين كرد  و شكم  بر شمشير انداخت و كشته گشت و ديگران بر اين جلمت نوبت نوبت روان مي‌شدند . »

اما ذكر اين حادثه در ظفرنامه بسيار مختصر و بدون نام بردن اسامي امرا آمده است :

به ارشاد او مهترانرا كه سر

بپيچيد از حكم آن تاجور

سر از تن جدا كرد آن شهريار

زخلقي برآورد ناگه دمار

( ص 1124 . سطور 25 و 26)

کتاب ظفرنامه حمدالله مستوفی
کتاب ظفرنامه حمدالله مستوفی

برخي صفحات ديگر كه در مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشای جوينی و ظفرنامه حمدالله مستوفی قابل ذكراند از اين قرار است :

ص 27 ج 1 با صص 953 سطور 18 تا 21 ، 955 (15،16) – 956 (10،6،5 ) صص 956 تا 963 ظفرنامه در جهانگشا ذكر نشده به علت رعايت كلي اصل ايجاز در مواضعي كه به تاريخ مغول مي‌پردازد .

ص 29 ج 1: جنگ چنگيزبا التون خان را بسيار مختصر بيان نموده : صص 978 تا 986 ظفرنامه با تفصيل زياد وقايع جنگ را توضيح مي‌دهد .

ص 1008 ظفرنامه : اطناب در بيان پيام حاجب به اهالي زرنوق (صفحه 76 ج 1)

ص 1038 ظفرنامه (سطر 12) با صفحه 102 ج 1 در مورد ذكر تاريخ عبور لشكر چنگيز خان از جيحون

ص 1049 ظفرنامه رفتن چنگيزخان به جنگ پادشاه تنكت را با تفصيل و ذكر جزئيات بيان كرده اما در جهانگشا در صفحه 142 ( جلد اول ) در دو جمله تنها به مطلب اشاره كرده است

صفحات 1050 تا 1055 ظفرنامه ذكر وصاياي چنگيزخان در جهانگشا در ابتداي كتاب تحت عنوان « ذكر قواعدي كه چنگيزخان نهاد » صفحات (18 تا 30 ج 1) به طور پراكنده ذكر شده و در ظفرنامه با اطناب بيشتري به چشم مي‌خورد

ص 1079 ظفرنامه به ذكر استخلاص باشغر ، مكس ، آس و بلغار مي پردازد كه با صفحات 224 و 225 ج 1 در ذكر ترتيب جنگها مغايرت دارد

صفحه 1119 ظفرنامه با صفحات 28 و 30 ج 3 مطابقت كلي دارد اما جهانگشا با ذكر جزئيات بيشترو دقيق‌تر به موضوع پرداخته و ….


حالت سوم : مغايرت كل در رويداد تاريخي

حالت سوم : مواضعي كه مغايرت كلی در ذكر رويداد تاريخي به چشم مي‌خورد:

1ـ صفحه 29 كتاب تاريخ جهانگشای جوينی  ج 1 ، درنام بردن از زنان چنگيز :« خاتون بزرگتر يسونجين بيكي بود »

( حواشي علامه قزويني ، همان صفحه ) : « اسم اين زن در جامع‌التواريخ ( طبغ برزين جلد 2 ص 124 ) بورته فوجين است و مسيو بلوشه گويد يسونجين به معني زن جميله و حسناء است و ظاهراً يسونجين لقب او بوده است و بورته فوجيننام او.» :

يكي بورته فوجين با زيب و فر

كه  بد مادر چهار فرخ پسر

( ص 925 ، سطر 15 )

2ـ صفحه 926 كتاب ظفرنامه : به شرح احوال تموچين و برگشتن لشكر از او  با ذكر اسامي امراي لشكر پدر تموچين و جزئيات مفصل پرداخته شده  اما در جهانگشا به آن اشاره‌اي نشده است .

چو شد سيزده  ساله آن نيكبخت

يسوكا ز ناگاه بربست رخت

هنوز آن دلاور نبد رزمخواه

هنوز آن سپهبد نبد مرد كار

از او مي‌كشيدند سر سروران

گرفتند از او لشكر او كران

( ص 926 ، سطور 13،12،10)

به طور كلي سياق كار كتاب ظفرنامه مبتني بر تفصيل بيشتر به خصوص در قسمتهايي كه به تاريخ مغول مربوط مي‌شود است و در جهانگشا اينگونه مطالب به صورت اجمالي بيان شده يا اينكه ذكري از آنها به ميان نيامده است : به طور مثال صفحات 926 تا 932 ظفرنامه وقايع زندگي تموچين بعد از مرگ پدرش را ذكر كرده كه در جهانگشا ديده نمي‌شود.

3ـ در صفحه 948 ظفرنامه نكته قابل توجهي درباره قسمهايي كه جاموقه براي سنكون ( پسر اونك خان ) ياد مي‌كند وجود  دارد و آن اينكه به سنتها و عقايد فوركلور مغول اشاره شده است .

4ـ در صفحات 46 و 47 جهانگشا ج 1 ( ذكر احوال كوچلك و توق تفان ) اينگونه بيان مي‌كند كه هنگاميكه كوچلك در نزد كورخان بود اقوام بسياري از جمله توق تغان به او مي‌پيوندند ، در حاليكه در صفحات 976 و 988 ظفرنامه پس از كشته شدن توق تغان كوشلك به  كورخان پناه مي‌برد :

« چنگيز خان چون اونك خان را بشكست پسر او ( يعني كوچك خان : حواشي علامه قزويني ، صفحه 46 شماره 3 )… مدتي در خدمت كورخان موقوف بود … وچون آوازه خروج كوچك فايض شد … توق تغان كه او نيز امير مكريت بود و بيشتر از آوازه صولت چنگيز خان گريخته بودند بدو پيوسته شده … »

گذر داشت بر قوم مركيت مرد

بدل دوستي عزم آن قوم كرد

بر آن قوم توقتا بدي پيشوا

برش رفت كوشلك چنان بي‌نوا

( ص 971 ، سطور 23 و 24 )

… چو شد لشكر شاه در جنگ چير

بجستند توقتا بيكي زامير

… بكشتند زارش به شمشير كين

شد از خون او لعل روي زمين

چو او را عدو خون در آن دشت ريخت

از آوردگه زود كوشك گريخت

(ص 976 سطور 19 و 21 )

… چو كوشك زپيكار آن شه گريخت

زمانه بر او گرد ادبار بيخت

به نزديكي كورخان راه يافت

زداماديش حشمت و جاه يافت

( ص 988 ، سطر 6)

5ـ صفحه 116 كتاب تاريخ جهانگشای جوينی  ج 1 : ( ذكر يمه وسبتاي بر عقب سلطان محمد ) و چون به دربند رسيدند و كس نشان نداده بود كه هيچ لشكر از آنجا گذشته باشد يا به حرب شده حيلتي ساختند و از آن بگذشتند و لشكر توشي در دشت قفچاق و آن حدود بودند با ايشان متصل شدند و از آنجا به خدمت چنگيزخان رفتند : …

كه ره زودتر باز بايد نمود

نمودند رهشان و رفتند زود

سوي شهر دربند از آن جايگاه

اميران نامي و جنگي سپاه

به دربند يك هفته كردند جنگ

جهانرا دل از جنگشان گشت تنگ

… چنان گشت از كشته آن رزمگاه

كه در وي نبد باد را نيز راه

ز جنگ مغول گشته مردم ستوه

گريزان شد از باره يكسر گروه

در شهر دربند كردند باز

نگشتند ديگر  كسي رزمسار

زدربند بگذشت جنگي سپاه

سوي دشت قفچاق بسپرد راه

… به پيكار قفچاق والا بتان

ببستند در جنگ جستن ميان

دو رويه دو لشگر گشودند دست

نيامد همي بر يكي زآن شكست

سپاه مغول مكري آورد پيش

برآورد رنگي برآئين خويش

 سبتاي به نزديك قفچاق زود

پيامي فرستاد و حيله نمود

( ص 1027 ، سطور 15 تا 22 )

همانگونه كه ملاحظه مي‌شود مكر كردن يمه و سبتاي در دشت قفچاق ذكر شده است و در دربند جنگ كردند

6ـصفحه 1016 ظفرنامه : نامزد گشتن لشكر مغول به جنگ ايران

توشي و جغتاي رزم آزما

به خوارزم پويند و آن انجمن ( سطر 4 و 5)

صفحه 97 كتاب تاريخ جهانگشای جوينی جلد 1 : پسران بزرگتر جغتاي و اوكتاي را نامزد خوارزم گردانيد با لشكري چون … حوادث زمانه بي‌پايان … همچنين درصفحه 1029ظفرنامه ( رفتن توشي وجغتاي و اوكتاي به جنگ خوارزم )ذكر جزئياتي از جنگ خوارزم دارد كه در جهانگشا به آن اشاره‌اي نشده است .

7ـ صفحات 131 و 132 جهانگشا ج 1 : ( ذكر احوال مرو و كيفيت واقعه آن : ) …« ودر جمله شهر چهار كس بيش نمانده بود ، چون در  مرو و حدود آن هيچ لشكر نماند هر كس كه در رساتيق مانده بود و در بيابانها رفته روي بامرو نهادند و اميرزاده‌اي بود نام او ارسلان باز به امارت بنشست و عوام بر او جمع آمدند …

تركماني بود از تراكمه جمعيتي كردو به مرو آمد و ارباب بدو رغبت كردند … در مدت شش ماه اميري بود … مي‌ فرستاد تا دزديده بر بنه مغولان مي‌زدند و چهارپاي مي‌آوردند و در اثناي اين  حالت تركمان از هوس نسا با اكثر مردان روي بدانجا نهاد و به محاصره شهر كه نصرت حاكم آن بود اشتغال نمود تا از يازر پهلوان مغافضه بسر او رسيد پاي در راه گريز نهاد در ميان راه كوتوال قلعه بر او افتاد و او را بشكست و از  حدود طالقان قراچه نوين قاصد او شد و با يك هزار سوار و پياده ناگاه به مرو آمد ..

و هر كه را يافت بكشت و غله ايشان بخورانيد و در عقب او قوتقونوين با صدهزار خلق برسيد عقوبت و شكنجه آغاز نهادند و خلجان غزنوي و افغانيان كه به حشر رانده بودند دست به عقوبت و مثله كه مثل آن كس نديده بود بگشادند بعضي را بر آتش مي‌نهادند و بعضي را به شكنجه‌اي ديگر مي‌كشت و بر هيچ آفريده ابقا نمي‌كرد تا چهل روز بر اين نمط بگذاشتند و بگذشتند  در شهر و روستاق صد كس نمانده بود  .

و چندان ماكول كه آن چند معدود معلول را وافي باشد نمانده و با اين حادثات ديگر شاه نام شخصي با رندي چند نقبها و سوراخها مي‌جستند و اگر ضعيفي را يافتند مي‌كشتندو ضعيفي چند كه مانده بودند پراكنده شدند مگر ده دوازده هندو  كه از ده سال در آنجا بودند كه بيرون از ايشان ديار نبود » ذكر اين قضايا در ظفرنامه نيامده است :

چنان گشت مرو از نهيب نبرد

نماندند دروي به جز چارمرد

پس از مدتي شد زهندو دوچار

گرفتند در مرو شهجان قرار

( ص 1034 سطر 23 )

8ـ تفاوتهاي موجود در ذكر حركت اوكتاي قاآن به جانب ختاي و فتح آن در جهانگشا و ظفرنامه: در ظفرنامه صفحه 1062 ، سطور 25 تا 27 و ص 1063 (سطور 1 و 2 ) از جنگ مقلاي با التان ياد مي‌كند كه در جهانگشا ذكري از آن ندارد ، همچنين ص 1063 (سطور 6 تا 16 ) بي‌غذا شدن لشكر تولي وكشته‌شدن تعدادي از سپاهيان به خاطر بي‌غذايي را شرح مي‌دهد كه در جهانگشا ذكري از آن نيامده ،

در كتاب جهانگشا 153 و 154 ج1، اوكتاي قاان و تولي توامان به موضع التون خان روي مي‌نهند و التون در شهر نامكينك خودكشي مي‌كند درحاليكه در كتاب ظفرنامه اوكتاي قاآن و تولي مسخر كردن شهرهاي ختا را به يكي از اميران لشگر واگذار مي‌كنند و خود به سمت يورت قديمي باز مي‌گردند ( ص 1066 سطور 12 تا 14 ) و اين امير به جنگ التان مي‌رود و در شهر يمكينك التان ناپديد مي‌شود ( بعد از اين كه جاندار خود را به جاي خود به تغلب بر تخت شاهي مي‌نشاند ) :

مغول چون بر او بر سر آورد روز

بدانست كان شه نبد دلفروز

نبودست التان و او ديگر است

كه جاندار آن شاه حيله گر است

به جستن گرفتندش آنگه همه

نشاني نبود از شبان و رمه

يكي گفت بگريخت از بيم جنگ

نماندش در اين قلعه‌جاي درنگ

دگر گفت خود را به زاري بكشت

چو دانست با او جهان شد درشت

دگر گفت همچون قلندر به راه

درآورد رو شد روان بي‌سپاه

دگر گفت خود را در آتش بسوخت

جهان چشم اقبال بختش بدوخت

دگرگونه هر يك در آن روزگار

همي گفت احوال آن شهريار

نه مرده نه زنده به جايي نشان

نديدي مغول زان شه شه نشان

( ص 1068 تاسطور20تا 24 ) .

تفاوت ديگري كه در اين مورد به چشم مي‌خورد اينست كه فرار سپاهيان ختاي شبانه از طريق رود در كتاب جهانگشا ( صفحات 151 و 152 ج)در شهر خوجاتبونسقين روي مي‌دهد ( قبل از جنگ حجرالمطر) اما در كتاب ظفرنامه اين واقعه در شهر يمكينك رخ مي‌دهد و بعد از جادو كردن مغول بر سپاه ختاي ( ص1068 سطور 3 و 4) .

9ـ صفحات 225 تا 228 كتاب تاريخ جهانگشای جوينی  جلد دوم در ذكر حال كركوز از كودكي تا جواني شرحي دارد كه در كتاب ظفرنامه نيامده است .

همچنين صفحات 247 تا 261 ج 2 ( ذكر توجه اميرارغون به قوريلتاي بزرگ ) را ظفرنامه ندارد .( در صفحه 1077ظ :امارت ارغون اقا بر ايران به طور مختصر از اين امير ياد مي‌كند ) صفحات ديگري كه در اين مورد قابل ذكر است : ص 1025 ظ تا 1026 سطر ششم ( واقعه شهر قزوين )را ج ندارد همچنين ص 1031 ( شهادت شيخ نجم‌الدين كبري ) ،

ص 1021 ( منهزم گشتن خوارزمشاه و پناه جستن او ) ، 1022 ، 1023 ( اگه شدن خوارزمشاه از حال حرم ) و ص 1024 تا سطر 14 ، ص 1040 ( نهان كردن كشته شدن ماتيكان در موضع ماووباليغ  از جغتاي و بيان سوگ جغتاي در از دست دادن فرزند ) ، صص 1046 ، 1045 ( فرستاده شدن دو لشكر به دنبال سلطان جلال‌الدين در هند پس از جنگ با او و مسخر گشتن ملك كابلستان ) ، ص 1058 ( قتل پادشاه تنكت به دست سپاه مغول) ص 1059 ( نوحه كردن مغولان بر مرگ چنگيزخان )، ص 1060 ( ذكر مقبره چنگيزخان ) ص 1069 ( رزم مغول با سلطان جلال‌الدين بر در اصفهان ) ، ص 1104 ( اختلاف توشي وچنگيز )،ص 1113 (اختلاف كيوك خان و باتو ) و صص 1130 تا 1170 ( عزيمت كردن منكوقاآن به ولايت تنكاس، رفتن منكوقاآن به ملك ختا و وفات او ، جانشيني قبلاي و اختلاف او با اريق بوكا و …)

قابل ذكر است كه كتاب جهانگشا در زمان زنده بودن منكوقاان نوشته شده و بنابراين طبيعي است كه مطالب اخير در آن يافت نشود .

علاوه بر اين در صفحات 79 تا 81 جهانگشا جلد سوم ذكر ماليات و قوبجور و ذكر قاضي القضات محمود خجندي و نماز عيد او آمده است كه ظفرنامه آن را نداد

همچنين صص 83 تا 85 ج 3 ( ذكر نموداري از محاسن ذات همايون پادشاه جهان منكوقاآن بعد از استقرار  او بر سرير ملك ) و صص  79تا85  ج 3 ( ذكر اركان دولت منكوقاآن ).

مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشای جوينی و ظفرنامه حمدالله مستوفی,جهانگشای جوينی,حمدالله مستوفی,جهانگشا,تاريخ جهانگشای جوينی,مغول,خوارزمشاه,ظفرنامه,چنگيزخان,كتاب تاريخ جهانگشای جوينی,كتاب ظفرنامه,تموچين
مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشای جوينی و ظفرنامه حمدالله مستوفی

نتیجه گیری کلی

به طور تخميني از 248 صفحه مورد بررسی در كتاب ظفرنامه ، 78 صفحه ( حدوداً % 4/31 ) در مورد حالت اول ، 56 صفحه ( حدوداً % 5/22 ) در مورد حالت دوم و 114 صفحه ( حدوداً %9/45 ) درمورد حالت سوم صادق است .

از اعداد فوق مي‌توان نتيجه گيري كرد كه جهانگشای جوينی منبع اصلي كتاب ظفرنامه نبوده است و احتمالاً از منابع فرعي و  غير مستقيم آن به شمار مي‌رود .

زیرنویس ها

  • 1ـ كتاب تاريخ جهانگشای جوينی  / مقدمه مصحح / صفحه ه
  • 2ـ ظفرنامه قسم‌الاسلاميه / مقدمه مصحح/ صفحه يط
  • 3ـ همان / صفحه ط
  • 4ـ همان / صفحه ز
  • 5ـ همان / صفحه ح
  • 6ـ همان / صفحه ط
  • 7ـ همان / صفحه كا
  • 8ـ همان / صفحات كه و كو
  • 9ـ همان / صفحه كح
  • 10ـ همان / صفحه ل
  • 11ـ تاريخ جهانگشای جوينی / مقدمه مصحح / صفحه د

منابع و مآخذ مورد استفاده

1ـ كتاب تاريخ جهانگشای جوينی – محمد جويني – تصحيح علامه محمد قزوينی جلد 1 و 2 و 3 ، دنياي كتاب‌. 1375

2ـ ظفرنامه حمدالله مستوفی – حمدالله‌مستوفی به انضمام شاهنامه ابوالقاسم فردوسی ( به تصحيح حمدالله مستوفی)

چاپ عكسي از روي نسخه خطي مورخ 807 هجري در كتابخانه بريتانياor.2833)) مركز نشر دانشگاهي 1377

3ـ ظفرنامه ، قسم‌الاسلاميه ( جلد 1، احوال رسول الله (ص) ) حمدالله مستوفی ، مقدمه تصحيح توضيح مهدي مدايني ، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي 1380

تاریخ مغول : مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشای جوينی و ظفرنامه حمدالله مستوفی
مقايسه دو كتاب تاريخ جهانگشای جوينی و ظفرنامه حمدالله مستوفی
2 رای
1 Star2 Stars3 Stars4 Stars5 Stars
5,00/5
Loading...

مقالات و نقدهای مشابه

مشاهده همه

جدیدترین کتاب‌های صوتی

مشاهده همه
دیدگاه ها

لطفا دیدگاهتان را بنویسید

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

من ربات نیستم *در حال بارگیری کپچا پلاس ...