کتاب صوتی انتری که لوطی اش مرده بود نوشته صادق چوبک

کتاب صوتی انتری که لوطی اش مرده بود

مشخصات محصول

خلاصه کتاب

کتاب صوتی انتری که لوطی اش مرده بود نوشته صادق چوبک از آثار مشهور وی مجموعه داستان انتری که لوطی اش مرده بود و رمانهای سنگ صبور و تنگسیر نام برد.

تهیه محصول

خرید محصول مجازی
MP3 6.2mb
0 تومان
پس از خرید محصول فایل برای شما ارسال خواهد شد

کتاب صوتی انتری که لوطی اش مرده بود نوشته صادق چوبک

کتاب صوتی انتری که لوطی اش مرده بود نوشته صادق چوبک

صادق چوبک زاده تیرماه ۱۲۹۵ در بوشهر نویسنده ایرانی است.

از آثار مشهور وی مجموعه داستان انتری که لوطی اش مرده بود و رمانهای سنگ صبور و تنگسیر نام برد.

اکثر داستان‌های وی حکایت تیره روزی مردمی است که اسیر خرافه و مذهب و نادانی خویش هستند.

چوبک با توجه به خشونت رفتاری ای که در طبقات فرودست دیده می شد سراغ شخصیت ها و ماجراهایی رفت که هرکدام بخشی از این رفتار را بازتاب می دادند و به شدّت ره به تاریکی میبردند.

کتاب صوتی انتری که لوطی اش مرده بود داستان بوزينه اي است به نام مخمل هم در يك روز صبح لوطي خويش را مرده مي بيند و خويش را آزاد مي يابد و شاد از اين آزادي نسبي در حاليكه هنوز زنجير در گردنش سنگيني مي كند در بيابان به دنبال مكاني براي آسايش و آرامش مي گردد و …..

پيش از اين بسيار خوانده وشنيده بودم كه چوبك نويسنده اي است كه از نظر اجتماعي تحت تاثير فلسفه ماركس و طرفداري طبقه پروليتاريا بوده است كه البته اين مسئله در بسياري از داستانهاي وي هويداست «مانند تنگسير»، و از آنها پر رنگتر تاثير فكري خاصي كه وي از فلسفه جان لاك و داروين مي گرفته كه البته در اين هم جاي تعجبي نيست چرا كه وي نويسنده اي است طبيعت گرا«ناتوراليست» مكتبي كه توسط اميل زولا پايه گذاري شد، مكتبي كه انسان را جزئي از طبيعت سركش مي داند بصورتيكه هنگاميكه اثر را مي خواهيم هميشه از حالات، حركات و كنش و واكنشهاي شخصيتها داستان، زندگي حيواني در ذهن ما مجسم مي گردد اين اصل درباره داستانهاي چوبك نيز صادق است «مانند داستان سنگ صبور و چرا دريا طوفاني شد».

کتاب صوتی انتری که لوطی اش مرده بود داستاني است كه تمام مسائل در آن وجود دارد حمايت از اقشار فقير جامعه«كلاً زندگي لوطي جهان و اطرافيانش» و رويكرد به فلسفه داروين .

كه البته در اين داستان مورد اول كاملا در مورد دوم حل شده است و مورد اول «حمايت از اقشار فقير» چندان به چشم نمي زند اما آنچه كه كاملا به چشم مي خورد :

اشاره به فلسفه داروين و لاك در اين داستان كاملًا و به زيبايي خود نمايي مي كند و كمتر داستان ناتوراليستي است كه به اين استحكام نوشته شود رويكرد به فلسفه داروين در اين داستان به خاطر انتخاب بوزينه براي شخصيت داستان بسيار حساب شده است و از اين داستان اثري بي همتا ساخته است.

براي روشن تر شدن مسئله لازم است در يك سطر فلسفه داروين را مرور كنيم تا به زيبايي داستان و بسياري از نمادهاي موجود در داستان پي ببريم داروين معتقد بود كه انسان در نتيجه تكامل عقلي و جسمي ميمون به وجود آمده است.

نكته ديگري كه اين داستان را از ديگر آثار چوبك متمايز مي كند نگرش سمبليك و نگاهي به ديگر فلسفه‌هاست.

در اين اثر چوبك به فلسفه ديالكتيك هگل، فلسفه نيچه ، فرويد و حتي در برخي سطور داستان دترمينيسم «جبرانگاري» را ياد آوري مي كند.

اما بحث راجع به داستان را از شخصيتهاي داستان آغاز مي كنيم كه جنبه اي كاملا سمبليك دارند.

مخمل، شخصيت اول داستان، سرگشته در طبيعت با آزادي نسبي. مخمل را مي توان با اين نگاه ديد، انسان قرن بيستم كه بر اثر پيشرفت تفكرات فلسفي صاحب خودش را مرده مي بيند و در طبيعت، با زنجيري كه بر گردن دارد، زنجيري كه بازمانده صاحبش است و او را محدود مي‌كند«نماد زنجير كمي رو ميشود» به دنبال مكان آرامش مي‌گردد و مكاني نمي يابد و به جاي اول اش باز مي گردد اينجاست كه تفكر هگل يعني نظريه ديالكتيك خودنمايي مي كند، مخمل از مكاني مي گريزد و در زماني كه هيچ جا آرامشي نمي يابد به مكان اول يعني به نقطه صفر برمي‌گردد.

ولي مي ماند مسير حركت مخمل،‌مسير كه سرشار از نمادها و سمبلهاست. مخمل در راه خود به چوپان مي رسد پسركي كه تمام حركاتش در نظر مخمل آشناست يعني در حقيقت مخمل،‌چوپان است و چوپان ، مخمل.

پسرك چوپان ايفا كننده دو نقش در داستان است اول اينكه داستان را و نمادها را از حالت شعار در مي آورد و دوم:

در حقيقت مي توان با اين نگرش چوپان را ديد: مني دروني كه هميشه انسان را در شلوغي هاي حيواني درون اش(غرايز سركش) يا«گله گوسفندان» آزار مي دهد و او را چوب مي زند و زمانيكه اين من، توسط مخمل سركوب مي شود و مخمل از اين من آزار دهنده مي گريزد به صحنه اي زيبا در داستان مي رسيم ميان دو صخره و خودارضائي.

رها شده از بند محدوديت شريعتها «لوطي جهان» و گريخته از بند خويشتن باز دارند«پسرك چوپان» به بين دو صخره مي رود .

تجسمات مختلف غريزه جنسي اش را بيدار مي كند و اين صحنه اي است كه هر چه در وصف زيباييش گفته شود كم است چرا تمام عناصر اين صحنه حساب شده است و كليدي، چرا بين دو صخره ؟

جوابش آشكار است كجا امنتر از بين آن صخره ها مي توان يافت؟ يقيناً از آنجا امن تر جايي نيست پس خالق اثر شخصيت را در امن ترين جا مي‌گذارد تا خواننده درباره حوادثي كه در بين آن صخره ها برايش پيش مي آيد تامل كند. ميان دو صخره مكاني است كه ازيك طرف به بيرون راه دارد و از طرفي هم به آسمان مي‌رسد ولي چرا آسمان؟ چرا شاهين؟ چرا ماري از راهي كه زميني است وارد داستان نمي شود آيا تناسب بين جنگ ميمون و مار بيشتر از ميمون و شاهين نيست؟ يقيناً جنگ يك بوزينه و يك مار متعارف تر است ولي زمانيكه اندكي تامل كنيم مي بينيم اگر ماري وارد داستان مي‌شد به گونه اي همان كار كرد پسرك چوپان را مي يافت و از قوت داستان مي كاست چرا كه مخمل خويش را كاملاً از بند نيروهاي زميني فارغ كرده است و تنها چيزي كه او را باز مي دارد نيروي غيبي و آسماني است كه به ناگاه بدون اينكه پايه ريزي براي ورودش شود به مخمل حمله مي كند و امنيتش را به هم ميز ند يعني همان جنبة ديگر ضمير ناخودآگاه كه به آسمان وصل است.

گرايش انسان، به موجودي قويتر كه او را از اعمال ناهنجار منع مي كند و به زندگي او مسير مي‌دهد «بازگشت مخمل به سمت لوطي جهان «نقطه صفر» از اين قسمت به بعد روي مي دهد» موجودي كه پيش از اديان در غالب زئوس ،‌ژوپيتر و … مي آمد و اكنون … .

مسئله ديگري كه در اين قسمت خودنمايي مي كند اينست كه :

مخمل در حاليكه خمار است و تنش از شدت خماري مورمور مي شود به بين صخره ها مي رود آنجا گياهي مي‌خورد كه هويت گياه براي ما به وضوح آشكار نيست ولي از آنجا كه به ما عقلاً اثبات مي گردد كه ريز ريز مسائل داستان براي نويسنده حائز اهميت است و تمام عناصر و وقايع آگاهانه در اثر جا مي گرفته اند پس نمي تواند نويسنده خوردن گياه را بي مورد گذاشته باشد و بعد از آن نمي تواند به اين راحتي از ياد ببرد كه مخمل خمارست، مسئله اي كه از ابتدا نويسنده در تمام شرايط بر آن انگشت گذاشته است ولي در اين فصل مخصوصا بعد از خوردن آن گياه ديگر صحبتي از خماري مخمل به ميان نمي آيد چرا كه خماري مخمل، خماري ترياك نيست بلكه خماري غرائزي است كه ناتمام مي ماند مخمل هميشه در بند غريزه است مگر در زمانيكه در حال ارضاءكردن آن باشد.

نكته اي ديگر كه در اين قسمت خودنمايي مي كند مسئله «ايد» و «ايگو» است كه به «سوپرايگو» نمي رسد راز عقب ماندگي جوامع.

مخمل هميشه گرسنه است «عدم برطرف شدن ايد» و اين به خاطر شخصيت نمادين لوطي جهان است و آنگاه كه سير مي شود غرايزش«ايگو» به خاطر وجود نمادين شاهين ارضاء نمي‌شود تا به مسائلي كه باعث پيشرفت عقلي «سوپرايگو» مي شود برسد اين نيز از قسمتهاي زيباي داستان است كه نگاه ضد ديني و ضد آسماني نويسنده را به خوبي بيان مي كند چوبك راز عقب ماندگي جوامع انساني را در درگير بودن با ماوراء مي داند .

مخمل عاصي و سرخورده در حاليكه هنوز زنجيري بر گردن دارد پا به فرار مي گذارد و دوباره پيش لوطي جهان مرده باز مي گردد و در آن زمان كه در كنار لوطي جهان نيز احساس خطر مي كند وحشيانه به زنجيري كه برگردن دارد، رشته اي محكم كه روزهاي گذشته در دست لوطي جهان بوده و او را ازطريق آن هدايت مي كرد «وجود رگه هاي دترمينيستي » حمله مي‌كند چرا كه هنوز اسارت را احساس مي‌كند و تصميم دارد كاملاً خود را از تمام قيد و بندهاي به جا مانده از لوطي جهان آزاد كند حال به هر قيمتي كه شده و اين در زماني است كه دو تبردار در حاليكه قاه قاه مي خندند به سمت او مي آيند و مخمل آنجا نيز احساس امنيت نمي كند.

لوطي جهان : صاحب مخمل است و در گذشته هاي نه چندان دور هدايت وي را بر عهده داشته است به قولي مي‌توان او را نمادي از گروههاي سياسي حاكم بر جامعه روايت يا همان حكومت دانست(!) اما درصد آن بسيار پايين است چرا كه چوبك در وصف خاصيت و تاثير لوطي جهان بر مخمل او را در سطور و جمله هاي فلسفي توصيف مي كند و مي گويد كه لوطي جهان همزاد مخمل است و كسي كه او را به نيروهاي غيبي مي رساند و… پس تا زمانيكه لوطي جهان در سطوري ازا ين دست توصيف مي شود نمي توان او را رژيم حاكم دانست و حضور وي از نظر مفهومي حضوري با ارزشتر را داراست حال او زير درختي خشكيده مرده است درختي كه حتي يك برگ سبز ندارد و مرگ او باعث ايجاد تشويش براي مخمل شده است تاثير لوطي بر مخمل آنقدر زياد بوده كه بعد از مرگ وي مخمل ادامه زندگي را غير ممكن مي بيند بهترين سطر در توصيف تغيير لوطي جهان بر مخمل جايي است كه چوبك مي‌نويسد

((مخمل ديگر نه ميمون ميمون بود و نه انسان انسان او داشت مسخ مي شد))

يعني درحقيقت لوطي جهان كسي است كه هويت مخمل را از وي گرفته است و اورا در مسيري سر در گم گذاشته است و باعث شده تا مخمل زندگي حيواني خود را از نظر چگونگي و حتي در برخي قسمتها چرايي فراموش كند و به موجودي كاملاً وابسته تبديل شود.

داستان انتري كه لوطيش مرده بود؟ سومين نول از مجموعه كتابي به همين نام است. جايگيري اثر در كتاب بسيار حساب شده است اين داستان دقيقا بعد از ميني مالي به نام قفس گذاشته شده است ميني مالي كه كاملاً سمبليك است و در حقيقت خواننده را براي روبرويي با داستان نمادين ديگري آماده مي كند داستان را از منظر مفهومي تا حدي كه وقت و عقل مجال مي داد تجزيه كردم كه البته هنوز بسيار بيش از اين مي توان نوشت چرا كه وقايع پيش از مرگ لوطي جهان تحليل نشد و دليل آن بود كه نه وقت مجال داد و نه اهميت قسمتهاي بعد از مرگ لوطي جهان اما،

تكنيك کتاب صوتی انتری که لوطی اش مرده بود :

آنگونه كه از داستان پيدا است اين اثر نسبت به داستانهاي قبل اين مجموعه و مجموعه ناولهاي ديگر چوبك تكنيك داستان در سطح بالاتري قرار دارد.

در مجموعه هاي ديگر چوبك، مخصوصاً در مجموعة روز اول قبر استفاده از حرف «و» بسيار آزاردهنده بود كه در اين اثر و در اين مجموعه از آن «و» آزاردهنده خبري نيست و اما نكته ديگري كه در اين اثر هم مشهود است سرگرداني نويسنده بين رسمي نويسي و محاوره اي نويسي است، نويسنده قصد دارد با محاوره اي نوشتن اثر، تا آنجا كه مي تواند به خواننده نزديك شود تا خواننده به محض شروع خواندن داستان ديگر آنرا زمين نگذارد كاري كه جلال آل احمد در مجموعة سه تار و سنگي برگوري كاملاً در آن زمينه موفق ظاهر شده است در حاليكه چوبك در اين زمينه ناموفق ظاهر شده است و حتي مي توان گفت نتيجه عكس گرفته ست و داستان كاملا خسته كننده شده است و دليل آن تاحدودي اينست كه او در پاره اي از قسمتهاي داستان به صورت رسمي به وصف واقعه پرداخته و در بخشي محاوره هاي بسيار صميمي نوشته و در بين اين نوشته هاي محاوره اي گاهاً به كلمه‌اي بر مي خوريم كه اصلا متعارف نيست و اصلا همچنين تلفظي در بين مردم به چشم نمي خورد.

در بسياري آثار از نويسندگان طرح ، مانند احمد شاملو در كتاب درها و ديوار بزرگ چين كه نمونه بارزآن است خواننده با جملات بلند سرشار از استعاره و تشبيه هاي شاعرانه روبرو مي شود كه حوصله اش را تا سر حد جنون سر مي برد در اثار ديگر چوبك خواننده تا حدودي با آن «و» مزاحم به اينچنين حسي مي رسد اما در اين داستان جملات بسيار كوتاه و پر معنا است اين يكي از نقاط قوت اين داستان «انتري كه لوطيش مرده بود» است در اين داستان، نقطه باعث سكون خواننده مي شود و او را به سمت قسمتها و جملات ديگر اثر مي برد. ولي در كل اگر بدور از مسائل فكري و اعتقادي به اين داستان چوبك بنگريم به جرأت مي توان گفت اين داستان باسگ ولگرد صادق هدايت فاصله چنداني ندارد و اين فاصله فقط به خاطر تكنيك ضعيف تري است كه نسبت به داستان سگ ولگرد دارد.

 

دانلود کتاب صوتی تهوع اثر ژان پل سارتر

کتاب صوتی تهوع اثر ژان پل سارتر

 خریداران این کتاب دیگر چه خریدند

مشاهده همه
دیدگاه ها

لطفا دیدگاهتان را بنویسید

ایمیل شما منتشر نخواهد شد

من ربات نیستم *در حال بارگیری کپچا پلاس ...